۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

شما رو به خدا ایندفعه اضافه بار ما رو ندید بگیرید

یکی دو هفته قبل برای بدرقه مادرخانم یکی از دوستام که به ایران داشت برمی گشت به فرودگاه رفته بودم،( این دوست عزیز بهمراه همسر و پسر 17 ساله اش آلان حدود 18 ساله که در هلند ساکن هستند) وقتی که آنها برای تحویل بار به قسمت مربوطه رفته بودند، من که عهده دار نگهداری کاپشن ها شده بودم، یک فنجان قهوه برای خودم گرفته در گوشه ای خودم را با تماشای مسافران مشغول کرده بودم.

حدودا یک ربع بعد دیدم که نوه هه با قیافه ای عصبانی، صورت قرمز بسرعت بطرف من آمده کاپشن اش را برداشت و گفت می روم بیرون سیگار بکشم.
چند دقیقه بعد مادر بزرگه آمد پیش من نشست و شروع کرد به شکوه کردن که، دیگه نمی ام اینجا، بس ام بود، بعد از 18 سال خبر مرگم گفتم بیام بچه و نوه ام رو ببیتم، تا می آیم حرف بزنم می ریزند سر من، مگه من چی گفتم که به من چشم غره می رند؟ از لابلای حرفاش فهمیدم که موضوع راجع به اضافه باره.

چند دقیقه بعد دخترش عصبانی نیامده شروع کرد: واقعا پسرم حق داشت که گذاشت رفت، این چه طرزه حرف زدنه، مسئول بار ایران ایر خودش داره می گه 12 کیلو اضافه بار دارید 8 کیلو براتون مینویسم، تا ما می اییم تشکر کنیم و فبض رو بگیریم چی یکدفعه خودتو می اندازی وسط و مثل گدا ها می گی، تورو به خدا کمتر حساب کنید، خواهش می کنم، آقایی کنید این دفعه رو ندید بگیرید، خدا خیرتون بده یه لطفی بکنید.

مادره هم می گفت: حالا مگه چی شده، همه همین کارو می کنند، داشتم می آمدم همه واسه این که پول اضافه بار ندند یک التماس و خواهش تمنایی می کردند که نگو، گدایی کدومه، بهش نگفتم که بهم پول بده، گفتم پول مفت کمتر بگیر، تازه تو جیب خودش هم که نمی ره.

سعی کردم یه جوری مشکل رو حل کنم، به مادره گفتم حالا شما ناراحت نشوید، این یه اختلاف رفتاریه، این جا کسی این کارو نمی کنه، خب اینها هم این همه ساله اینجا زندگی می کنند، یک دفعه جا خوردند حتما.

به دخترش هم گفتم به نظرم تموش کنی بهتره، داره می ره درست نیست دلخور باشه، خب طفلی فکر کرده داره ثواب می کنه دیگه. بعدش هم اضافه کردم می رم پسرتو برگردونم.

رسیدم به پسره که انگار منتظر بود: ندیدی چکار کرد که، آبروی ما رو برد، اون جا هم همه ایرانی بودند می فهمیدند چطوری داره التماس می کنه.

گفتم ناراحت نیاش همه ایرانی بودند خودشون می دونند موضوع چیه، برو ببین مادربزرگت از التماس کردن بقیه چی می گه، اصلا بابا این یک رسمه، منظور ما اونی نیست که می گیم، اغراق می کنیم همه هم می دونیم.

اصلا این تو خونه مونه، چه می دونم فرهنگه مونه، شدیدا تعارف می کنیم، اگر کسی کاری برامون انجام بده صد تا تشکر می کنیم، اگر کارمون گیر باشه هزار تا خواهش می کنیم. چرا راه دور بریم به جای احوالپرسی به هم می گیم: چاکرتم، کوچیکتم، نوکرتم، خاک زیر پاتم، مگس روی ا+تم.

عاشق که می شیم می گیم: اسیرتم، دیونه تم، بیچاره تم، بدبختم، داغونتم.

شاعرمون می خواد به زیدش بگه دوسش داره می گه:/بود هر آستانی را سگی ای من سگ کوی ات---تو می خواهی که من باشم سگ این آستان یا نه/.

معشوقه اون یکی بجای حرفهای محبت آمیز عشوه شتری می آید که/گفت، اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک--- هم به مژگانت بروب آن خاک در، گفتم به چشم/.

نمی دونم چرا یک دفعه از خودم لجم گرفت، خیلی از این چیزهایی که داشتم برای توجیه این رفتار به اش می گفتم تو خودم هم بود، از خودم بدم آمده بود، بدون کنترل با عصبانیتبه حرفم رو ادامه دادم.

حالا این که خوبه، ما اگه بخواهیم محبت مون رو به امامامون نشون بدیم یا می ریم خودمون رو دخیل می بندیم، یا تو گل و لای سینه خیز می ریم، یا با مشت و قمه می زنیم خودمون رو شل و پل می کنیم و یا اسم بچه ها مون رو میزاریم غلام علی، غلام حسین. اصلا برو از بابات سوال کن چرا اسمش غلام رضاست.

ما واسه رهبران سیاسی مون که چند صباحی باید بیایند و بروند یا تو فرانسه خودمو آتیش می زنیم یا تو ایران قمه و زنجیر برمی داریم و می گیم.....

که طفلکی با قیافه ای هراسان حرفم رو قطع کرد و گفت: من فهمیدم، واقعا فهمیدم، حالا دیگه با اجازه می خواهم برم مامان بزرگم رو بدرقه کنم، شما همین جا بمون، من آلان می گم بابام بیاد شما رو دلداری بده!!

۲ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

جالب بود ممنون
اگه وبلاگ زدم باید به خاطر این نظرم منو اد کنی فهمیدی