۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

سوتفاهمات فرهنگی(از سری خاطرات رستوران)




می گویند حاصل اقامت اولین نماینده رسمی ایران در مملکت غرب(فرانسه) بسیار ناموفق بوده است. هر بار که مقامات رسمی فرانسه به دیدار او می رفته اند، به رسم ادب فرانسوی با کفش وارد منزل شده و کلاه از سر بر می داشتند(که در فرهنگ ایرانی توهینی بزرگ بوده است) و هر بار که او به دیدار مقامات می رفته به رسم ادب ایرانی کفش از پای در آورده و کلاه را بر سر حفظ می کرده است(که در فرانسه نشان بی ادبی و توهین محسوب می شد) ...

زمان گذشت و اما این حکایت همچنان در اشکال دیگر باقی مانده است. چه در قالب های ملموس رفتاری مثل چشمک زدن مدام هلندی ها در هنگام گفتگو و یا نشان دادن انگشت شصت ایرانی ها بجای انگشت وسط.

این اختلاف معنی رفتارها گاها بشدت دردسر ساز هستند. تصور کنید هنگام گفتگو برای درخواست کار در هلند برای رعایت ادب و نشان دادن نجابت خود از تماس چشمی با مخاطب(بخصوص اگر غیر هم جنس باشد) پرهیز کنید، این مودب بودن و نجابت شما در اینجا به معنی عدم صداقت و کمبود اعتماد به نفس می باشد و....

در همان اوایل که در رستوران کار می کردم، روزی یکی از سر آشپزها(دختری حدود 25 ساله و بسیار بداخلاق) با صدای بلند اعلام کرد که احتیاج به یک نیروی کمکی دارد. با اینکه اصلا جزو وظایف من نبود، بعنوان یک همکار خودم را به او رسانده و گفتم: بگو چطوری می توانم کمک کنم؟
با دستش محوطه جلوی محل کارش را نشان داده و گفت: از این محوطه خارج شو و برو دنبال کار خودت.
داغ کرده بودم، قصد کمک داشتم و اون بی ادب اینگونه در جلوی جمع به من توهین کرده بود. تا چند روز به او کج کج نگاه کرده و مدام در حال متلک گفتن و دنبال بهانه ای برای دعوا می گشتم. تصمیم گرفته بودم که یک دعوای حسابی با او راه انداخته و حتی پی کتک کاری را هم به تنم مالیده بودم.
یک هفته ای آرامش نداشتم تا اینکه یک روز دوباره او درخواست یک نفر برای کمک کرد، همکار دیگر من(پسری هلندی که کارمان در آنجا یکی بود) جلو رفته و پرسید: چه کمکی می توانم بکنم؟
منتظر واکنش او ایستادم، آیا بدلیل خارجی بودن من به من توهین کرده بود و یا اینکه با او هم همان رفتار را می کند و بعد ما دو نفری ازش انتقام می گیریم.
دوباره او با دستش همان محوطه را نشان داده و گفت: از این محوطه خارج شو و برو دنبال کار خودت.
همکار من هم بسیار خونسرد پاسخ داد: باشه پس من می روم یک قهوه برای خودم بریزم.

دنبال همکارم رفته و گفتم: همین؟ بهت توهین کرد و تو مثل ماست راهت رو کشیدی رفتی؟

چه توهینی؟ می خواستم کمک اش کنم نخواست، ترجیح داد خودش تنها انجام بده، میل خودشه، منم که دارم پول ساعت کارم را می گیرم می رم چیزی می نوشم و کمی هم اینترنت می کنم.

گفتم: یعنی می گی این رفتارش عادیه؟ این توهین نبود؟
رفتارش دوستانه نیست، برای همین هم کسی ازش خوشش نمی آید، ولی توهینی در کار نبود، محوطه کاری اش است، خودش تعیین می کند با کی می خواهد کار کند....
بعد از چند سال دوباره که بهش نگاه می کنم، بنظرم می آید که بعد از گذشت حدود دو قرن هنوز فرق زیادی با اولین نماینده ایران در دیار غرب نکرده ام.
.
از سری داستانهای خاطرات آشپزخانه
1-
داستان ته دیگ خوری
2-
بحث مذهبی، سودی معادل هیچ