۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

واکنش کامنت گذاران هلندی به حکم کور کردن جوان اسید پاش در ایران



همانطور که اکثرا می دانید دادگاهی در ایران حکم به کور کردن جوانی داده است که با پاشیدن اسید به صورت دختر مورد علاقه اش باعث کوری او شده است، همان مجازات معروف چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان.

سایت معروفی در هلند این خبر را منتشر کرده است تا این لحظه حدود 140 کامنت برای این مطلب نوشته شده است، بصورت خلاصه 20 کامنت اول راترجمه می کنم، با توجه به اینکه بقیه کامنت ها هم کم بیش همین گونه هستند.


1- بالاخره یک مجازات که معنی مجازات را می ده.


2- یکبار هم اجازه بدیم که این گونه مجازات ها در هلند عملی شود، مجرم همان دردی را متحمل شود که قربانی اش تحمل کرده است.


3- این مجازات بهش می خوره.

4- اگر در هلند اتفاق افتاده بود، مجازاتش 240 ساعت کار اجباری بود.


5-این حرفی که می گم بنظر مسخره می آید، اما بالاخره یک مجازات عادلانه. حالا مجرم می فهمه که معنی معلول شدن و درد کشیدن یعنی چی.

6- عالی، اینجا هم باید این قانون اجرا بشه.

7- هلند هم باید از اینها یاد بگیره، حالا اگر کسی همچین قصدی داشته باشه، از قبل به عواقبش بیشتر فکر خواهد کرد.

8- اینجا هم می خواهیم، این قاضی خوب می فهمه.

9- اوه، اگر اینجا بود که با دو ماه حبس تعلیقی و چهل ساعت کار اجباری تمامش می کردند.

10- این قانون بربریت است، اما من موافقم، اون دختر می توانست فرزند تو باشد.


11- این شد یک چیزی! چشم در برابر چشم کار قشنگیه، مجرم حالا خوب جوابش رو می گیره، ها ها ها.


12- با این مجازات همفکری دارم، چشم در برابر چشم، غرب هم باید قوانین را سنگینتر کند.

13- اینجا هم باید همین طور بشود.


14- مجازات عالی، فورا در هلند هم اجرا شود، یاد بگیرید.


15_ بالاخره یک مجازاتی بهتر از14 روز چمن تمیز کردن و چای خوردن(کنایه از مجازات کار اجباری).


16- فراموش نکنید کاسه زانواش را هم از بین ببرید!!


17 بسیار خوب، اینجا هم اجرا کنید.


18- این درسته.


19- اینجا هم اجرا کنید


20- عالی، من ازش تقدیر می کنم....


این واکنش اولیه اکثر انسانها فارغ از کجایی بودن، اعتقادات و اختلاف فکری آنها است.

مانند دیدن یک فیلم درام که همه را متاثر می کند و یا فیلمی اکشن که ما را به هیجان می آورد.

احساساتی گاه شدید مانند رفتارهای بعد از تماشای فوتبال تیم مورد علاقه ات در استادیوم. زیاد هم کاریش نمی شود کرد.

اما فرق انسانها، فرهنگها و افکار بعد از فروکش کردن این احساسات و هیجانات اولیه مشخص می شود.

مسلما اکثر این کامنت گذاران هلندی بعد از فروکش کردن موج احساسات باز هم همان شهروندان موافق و رعایت کننده قانون و مخالف مجازات های غیر انسانی خواهند شد.

باز هم در رای گیری ها به احزابی رای خواهند داد که جامعه را انساتی تر و ملایم تر می خواهند اداره کنند.


اما، ما چطور؟

آیا ما هم بعد از فروکش کردن موج احساسات بحق خود خواهیم توانست، نگاهی عقلانی به این جرم، مجرم، قربانی و مجازات داشته باشیم؟
منبع به زبان هلندی
http://www.telegraaf.nl/buitenland/2663632/__Oog_om_oog__.html?p=25,2

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

رادیو زمانه و تنگ نظری ما




(توضیح: نویسنده این مطلب کوچکترین ارتباط مالی و کاری با رادیو زمانه نداشته، ندارد و نخواهد داشت)


1-برای کسانی که در غرب زندگی می کنند پرداخت سوبسیدی و اعطای بودجه به پروژه های فرهنگی، اجتماعی از طرف دولت و سازمان های مختلف امری ناآشنا نیست. در غرب به بسیاری از فعالیت های فرهنگی، هنری، اجتماعی، پژوهشی... بودجه و سوبسیدی تعلق می گیرد.

این سوبسید دادن و اسپانسر شدن بقدری متنوع است که بطور مثال از یک کار تحقیقاتی دانشگاهی تا ایجاد یک قهوخانه برای جمع شدن نقاشان را شامل می شود. در میان این سوبسید گیرنده ها بسیاری هم ایرانیانی هستند که از کارهای فرهنگی، هنری تا پژوهشی از این سوبسید ها استفاده می کنند. این کمک ها با وجود اینکه از جیب مالیات دهندگان هزینه می شود، ولی شهروندان مخالفتی با آن نداشته و وجود آن را بعنوان قسمتی از سیستم اقتصادی اینجا پذیرفته اند.


یکی از این کمک ها تامین بودجه برای تاسیس رادیو زمانه بود، بودجه ای که در ابتدا برای تاسیس تلویزیونی ماهواره ای پیشنهاد شده بود و در نهایت مقداری از آن به پروژه تاسیس رادیو زمانه اختصاص یافت.


از همان ابتدای کار رادیو زمانه بسیار ایرانیانی بودند که از سراسر دنیا به این کار اعتراض کرده و مدام از تلف شدن پول مالیات دهندگان هلندی شکوه می کردند، گروهی دیگر هم واژه پول هلندی را علم کرده بودند، ولی هر دو گروه در دلسوزی برای مالیات دهندگان هلندی مشترک بودند.

در آن زمان در خود هلند و نشریات آن مطلب مهمی از این اتلاف پول مالیات دهندگان دیده نمی شد، دلیل عمده آن هم یکی عادی بودن این کمک ها در وهله اول و بعد هم هماهنگی آن با عقاید مردم هلند بود. اعتراضی هم اگر بود نه به برنامه هایی مثل رادیو زمانه که به بودجه هایی بود که برای ساخت مسجد، آوردن امام هایی که تنفر از غربی ها را رواج می دادند، پرداخت پول برای تورهای تفریحی خلافکاران مراکشی و... بود


2- در بحران اقتصادی اخیر، دولت هلند با پرداختی چندین میلیاردی مجبور به خرید دو بانک تقریبا ورشکسته و کمک مالی به یک بانک و دو شرکت بزرگ بیمه شده است. این کمک ها هم همه از جیب مالیات دهندگان پرداخت می شود. در هلند تقریبا همه روزه و همه جا صحبت این کمک ها و اعتراض به آنها است(از نظر من این کمک ها بسیار منطقی بود)، همه رسانه ها پر شده از صدای این اعتراض ها و بحث در باره درستی و یا غلط بودن این کمک ها.


به سایت های اینترنتی ایرانی سری می زنم، هیچ خبری از این اعتراض ها نیست، هیچ کس دلواپس جیب مالیات دهندگان هلندی نیست، حق هم دارند مسئله داخلی خود هلند است و کمتر مورد توجه محافل و سایت های ایرانی.


سری به سایت رادیو زمانه و سایت آقای جامی مدیر سابق آن می زنم، هنوز پر است از کامنت ها و اعتراض های ایرانی هایی که نگران خورده شدن و هدر رفتن پول مالیات دهندگان هلندی هستند.

مالیات دهندگانی که همین تازه گی میلیاردها پولشان برای کمک به بانک هایی مصرف شده که پاداش آخر سال تک تک اعضای هئیت مدیره اش از کل بودجه رادیو زمانه بیشتر است، بانکی که دو هفته قبل از ورشکستی جشنی چند میلیون یورویی در موناکو برای مدیران عالی رتبه اش گرفته، اما برای معترض ایرانی رادیو زمانه این مهم نیست، مهم این است که رادیو زمانه پول مالیات دهندگان هلندی را تلف نکند. چقدر تنگ نظریم ما.


چند سال پیش برای مدتی کوتاه در یک کمپ پناهندگی کار کردم، داستان های ایرانی ها در خارج را اکثرا می دانید، کوتاه اینکه کارمندان آن کمپ همگی بزبان بی زبانی می نالیدند که شما ایرانی ها دلسوز ترین ملت دنیا هستید، اگر برای یک ایرانی مشکلی پیش بیاید همه با او همه دردی می کنید و غصه می خورید، اما وای بحال کسی که شانسی بیاورد و یا کارش زودتر از حد معمول درست بشود، دیگر بقیه چشم دیدنش را هم ندارند، اگر کار یک ایرانی شانسی سریع انجام شود از فردا بقیه ایرانی ها پاشنه در اینجا را از جا در می آورند که چرا برای ما طول کشیده و به چه دلیل او کارش زوتر راه افتاده است.


حالا هم حکایت رادیو زمانه است، با هزار بدبختی پروژه ای تائید شد و بودجه ای به آن تعلق گرفت که شاید کمکی برای ایجاد دمکراسی در ایران بشود، دولتی خارجی از برنامه تاسیس رادیویی ایرانی و برای ایرانی ها حمایت می کنند و ما ایرانی ها معترض که چرا از جیب مالیات دهندگان خود خرج آن می کند و ظاهرا تا زمانی که این حمایت مالی ادامه دارد از پا نخواهیم نشست. جالب تر اینکه چند روز پیش اعتراض به رادیو زمانه و تلف شدن پول هلند را از دانشجویی شنیدم که خود مدعی بود که توسط دولت هلند برای گرفتن تخصص اش بورسیه شده و بعد از پایان دوره اش هم قصد کار در کشور دیگری را دارد. کاش نگاه کردن به آینه می توانست اندکی به ما در شناخت خودمان کمک کند.

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

راه حل های مدرن به روش هلندی/مشکل رابطه جنسی با همسر






در باره نویسنده این مقالات:
بئاتریس ریتسما(Beatrijs Ritsema)خبرنگار روزنامه معروف(
Trouw) هلند می باشد.او ستونی را در این روزنامه در اختیار دارد و هر شنبه به سوالات خوانندگان روزنامه، در زمینه های مختلف اجتماعی/فرهنگی جواب های مدرن می دهد. برای آشنایی بیشتر با نویسنده و راهنمای طرح سوال لطفا اینجا را کلیک کنید


سوال:

بئاتریس عزیز،
من یک مرد 47 ساله هستم، ورزشکار، بشاش و خوش برخورد، 23 ساله ازدواج کرده ام، 3 تا فرزند 19-17 و 13 ساله دارم. من و همسرم همیشه مهمترین برای همدیگر بوده ایم. اما یک مانعی بین ما وجود دارد، هر وقت برای رابطه جنسی پیش قدم می شوم، جواب او این است "از بدنم خجالت می کشم"، در این مواقع همیشه من بوده ام که یک قدم به عقب بر می گشتم تا به او اطمینان بدهم که در رابطه ما عشق مهمتر از رابطه جنسی بوده است.

از اول ازدواج همه چیز خوب پیش رفته است بجز رابطه جنسی که مرتبا کمتر می شود. بارها راجع به این موضوع با هم صحبت کرده ایم، بارها حتی تا دیری از شب، اما همیشه آخرش به دعوا ختم می شود.

ما تصمیم گرفتیم که از ماساژ شروع کنیم تا بتوانیم به آرامی چیزی را با هم بسازیم، اما در انتها همیشه نتیجه منفی بوده است.
من پیشنهاد کردم که از متخصص کمک بگیریم، اما همسرم مخالفت می کند.

فکر می کنم که برایم بس است، ما سه تا بچه داریم و مسئولیت نگاه داری و تربیت آنها را هم بر دوش ما بوده است، در تمام این مدت من فقط رابطه جنسی یک جانبه داشته ام، اکثرا خودم را بسیار تنها و ضعیف حس می کنم.


من نمی خواهم که همسرم را از دست بدهم ولی از طرف دیگر یک رابطه جنسی دو سویه می خواهم، چیزی که همسرم اصلا تمایلی به آن ندارد.

برای همین هم من تصمیم گرفته ام که با زن دیگری رابطه برقرار کنم، رابطه ای صرفا جنسی


امضا، "بدون رابطه جنسی مانده"


جواب:

"بدون رابطه جنسی مانده" عزیز،

همسر تو حاضر به همکاری برای حل مشکل جنسی شما نیست، ظاهرا او اصلا تمایلی به رابطه جنسی با تو ندارد، نه حالا و نه قبلا این تمایل وجود داشته است. این یک موضوعی را در تعهدات زناشویی شما بشدت تغییر می دهد.


اگر مطمئنی که تو تمام سعی ات را کرده ای تا بتوانی او را به این کار علاقه مند کنی(بعلاوه دعوت به حل مشکل توسط متخصص) و همه ناکام مانده است، باید بتوانی که نیازت را بیرون از رابطه زناشویی ات تامین کنی.


البته که در یک ازدواج طرفین باید با صداقت برنامه های خود را با همدیگر در میان بگذارند، باید همه چیز بین زوجین شفاف باشد و هیچ موضوعی را از هم پنهان نکنند، اما در مورد تو تمام این ها بنظر بی فایده می آیند.


اگر از تصمیم ات به همسرت چیزی بگویی بدون هیچ فایده ای همه آرامش خانوادگی شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد، ضمن اینکه چیزی هم به تمایل جنسی همسرت اضافه نخواهد کرد.

همسر تو باید خودش بتواند حدس بزند که با این وضعیت امکان اینکه تو رابطه ای بیرون از زندگی زناشویی ات داشته باشی وجود دارد.

اگر به او بگویی،از کجا معلوم که او بتواند این کار تو را درک کند؟

از کجا معلوم که اگر تو موفق نشدی و دوباره به حالت سابق برگشتی، اوضاع به همان حال بماند؟

احتمالش هست که همسرت بعد از فهمیدن موضوع عصبانی شده و حتی درخواست جدایی بکند.
اما، این آخری شاید امروزه زیاد هم بد نباشه، بچه های 19 و 17 ساله تو بهرحال بقدری بزرگ شده اند که صدمه ای به رابطه پدر فرزندی شما نخورد، کوچکه هم بالاخره یک جوری با این قضیه کنار خواهد آمد.

فکر نکن می توانی با کسی فقط یک رابطه جنسی داشته باشی، فایده ای نداره، رابطه جنسی فورا تبدیل به علاقه می شود و تا بفهمی موضوع چیه، حسابی عاشق شده ای، در مقایسه با 20-30 سال زندگی زناشویی با کسی که هیچ وقت تمایلی به رابطه جنسی با تو نداشته، این یک جهش بسیار لذت بخش برای تو خواهد شد و اگر این کار را نکنی لذت بسیاربزرگی را در زندگی از دست داده ای.


ماجرایی دیگر، اما بنوعی در همین رابطه،





۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

جامعه قانونی، شهروند قانونمند




دیدن این تصویر(برای بزرگتر دیدن، لطفا روی آن کلیک کنید) برای کسانی که در اروپا(بخصوص هلند) زندگی می کنند، بسیار آشنا و عادی است. ماشینی که از کار افتاده، راننده بر اساس قوانین و دستورات راهنمایی رانندگی(که یاد گیری آن برای امتحان تئوری اجباری است) ماشین را به انتهای سمت راست جاده(لاین اضافه) رسانده و بعد خود( و سایر سرنشینان) بسرعت از ماشین خارج شده و خود را به منطقه امن(بعد از نرده های محافظ) رسانده و در آنجا به انتظار ماشین امداد(که بطور متوسط رسیدنش یک ساعت زمان می برد) می مانند.

در این مدت سرنشینان ماشین همچنان در منطقه امن جاده، در سرما و گرما ویا شب و روز می مانند، چرا که در اینگونه شرایط امکان برخورد ماشین های دیگر با آنها و یا دیده نشدن ماشین درشب، انحراف ماشینی دیگر از جاده و... وجود دارد. تا اینجا این عمل منطقی به نظر می رسد، ولی گاهی این کار رنگ افراط به خود می گیرد. بطور مثال عکس بالا را در یکی از اتوبان های ورودی به آمستردام گرفته ام. هوای فوق العاده سرد با باد و باران شدید(کسانی که در هلند زندگی می کنند بخوبی می دانند که معنی باد در هلند آن هم در یک جاده باز یعنی چی).
این خانم به تمام توصیه های راهنمایی عمل کرده و منتظر ماشین امداد است. نکته غیر منطقی این است که آن ساعت یکی از شلوغ ترین ترافیک های منطقه آمستردام بود، نوعی راه بندان که تقریبا هر ده دقیقه 20 متر می شد جلوتر رفت.
تصور کنید که من حدود 20 دقیقه در همان جا متوقف بودم(با این تفاوت که من داخل ماشین و آن خانم بیرون در آن هوای وحشتناک). در آن ترافیک سنگین تمام دستورات ایمنی که آن خانم آنها را رعایت کرده بود غیر ضروری بودند.


قبلا در این پست بحث مذهبی، سودی مساوی هیچ اندکی از رعایت و اعتماد هلندی ها به قانون نوشته ام،

اما چرا این رعایت قانون در جایی که ضرورتی هم برایش نیست و حتی می تواند رفتاری احمقانه تعبیر شود، با این جدیت اجرا می شود؟


دوست هلندی ام در این رابطه می گوید: اکثر ما مثل اسبی که دو طرف چشمانش را بسته اند و فقط می تواند جلویش را ببیند، در مقابل قانون رفتار می کنیم، همانی که آموخته ایم را بدون هیچ شکی اجرا می کنیم.


تا چندی قبل این رفتار، سوژه بسیاری از شوخی های من بود، اما نگاه من به این رفتار تغییر کرده است.

چه چیزی باعث تغییر نگاه من شده است؟


چند سال پیش با دوچرخه قصد عبور از عرض خیابانی را داشتم. سمت راست خیابان بدلیل عبور قطار بسته شده بود، سمت چپ خیابان هم در حال تعمیر بود و بندرت ماشینی از آن سمت می آمد. بدون اینکه منتطر زدن دکمه و سبز شدن چراغ مخصوص دوچرخه بشوم، عرض خیابان را طی کردم.

دو مامور پلیس در آنطرف خیابان منتظر بودند یکی از آنها(دختری جوان و تازه کار) جلویم را گرفت و شروع به نوشتن برگ جریمه کرد.

شروع کردم به بحث که: چرا داری جریمه می کنی؟ می بینی که یک طرف برای قطار و طرف دیگر هم بدلیل تعمیر بسته است.

گفت: قانون نوشته که در این گونه شرایط حق عبور از چراغ قرمز را داری؟


با قانون چکار داری؟ کمی منطقی فکر کن، چرا من در این حالت باید منتظر چراغ سبز بمانم؟


گفت: کار من عمل به قانون است و نه منطقی فکر کردن به قوانین.

از بدشانسی من همکارش(مرد، میانسال) هم مشغول جریمه کردن خانمی هلندی بود و نمی توانستم جریمه شدنم را گردن خارجی بودنم و راسیست بودن مامورین بگذارم.


با عصبانیت برگه جریمه را گرفته و داشتم می رفتم که پلیس مرد که کارش تمام شده بود و بحث من و همکارش را هم شنیده بود، ازم پرسید: می توانم برای یک لحظه وقتت را بگیرم؟

وقتی موافقت کردم گفت: می دانم که این جریمه بنظرت غیر منطقی می اید ولی توصیه می کنم که به قانون منطقی نگاه نکنی، فکر کن روزی دیگر با ماشین در یک تقاطع هستی و هیچ ماشین دیگری هم نیست، منطق ات می گوید که احتیاجی نیست منتطر سبز شدن چراغ باشی، بار دیگر در خیابانی که خلوت است منطق ات دوباره می گوید احتیاجی نیست که حدکثر سرعت را رعایت کنی، جایی دیگر منطق ات می گوید که برای یک فاصله کوتاه احتیاجی به بستن کمربند ایمنی نداری و تو همینطور با کمک منطق ات مدام برای قانون تبصره می سازی، دیگران هم همین کار را می کنند، به خودت که بیایی دیگر قانونی وجود ندارد.


به حرفش اعتنایی نکرده و رفتم، اما بمرور زمان این گفته درستی خودش را بیشتر و بیشتر برای من اثبات کرد. در این گونه جوامع احتیاجی نیست که برای اجرای قانون منطق را بکار ببری(اجرای قانون با فکر درباره تغییر و یا ساخت قانون فرق دارد).

در جوامع اول قوانین با حداکثر یک پله پایین تر از شهروندان و نیاز جامعه خود را آپدیت می کنند، گاهی هم رعایت این قوانین دست و پا گیر است ولی شهروند قانون مند برای آن حاضر به ساخت تبصره برای قانون نیست و اجرای آن را ولو غیر ضروری می پذیرد.


اما برای من که از جامعه ای تعریف نشده و با قوانینی کهنه و یا غیر قابل اجرا آمده ام(و یا در آنجا هستم) ملزم بودن و پذیرش قانون امکان ندارد.

بطور مثال یادمه که در قوانین رانندگی قانونی بود بنام دو ایسته! یعنی برای عبور از چهارراه های دارای آن تابلو باید دو ایست کامل می کردیم، چیزی که در عمل و در خیابان های شلوغ آن زمان(که مسلما بدتر هم شده است) اصلا شدنی نبود.

برای همین هم در آن جامعه(و جوامع مشابه) التزام و اعتمادی به قانون وجود ندارد و ما می بایست هر کدام قوانین را بر اساس منطق خود نوشته و یا تبصره بندی کنیم.

این ضعف، ناکارآمدی و به روز نبودن قوانین نه فقط در مورد رانندگی بلکه در تمام زوایای زندگی از ما بناچار شهروندان قانون گریز ساخته است، انسانهای قانون گریزی که خود مجبور به ساخت دائمی قوانین، مرزها و تبصره های آن هستند، نوعی آنارشیست بدون کوچکترین اعتمادی به قانون و کارآمدی آن.

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

پایانی هنرمندانه بر جدال بین مذهبیون و داروینیست ها!


همانطور که می دانید ده ها سال است که مذهبیون بدلیل باور به داستان آفرینش و آدم و حوا حاضر به پذیرش فرضیه تکاملی داروین نبوده و در مقابل آن ایستاده اند.

یک هنرمند کاریکاتوریست توانسته از تلفیق این داستان مذهبی با فرضیه تکاملی داروین طنزی هنرمندانه بسازد.

او داستان مذهبی هابیل و قابیل و کشته شدن هابیل با سنگی توسط برادرش قابیل را، با نگاهی داروین گونه سوژه طنز خود کرده است.
با هم ببینیم.
برای بزرگتر دیدن تصویر لطفا روی آن کلیک کنید.