۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

مشخصه منحصر به فرد ایرانی ها(3) تناقض مدرن


....گفت: اینطور نیست، دین یک موضوع کاملا شخصی بین خالق و مخلوق است، یک رابطه قلبی است و باقی همه بهانه است، کسی نمی تواند به من بگوید که من به عقیده ام مومن نیستم.

اتفاقا به نکته جالبی اشاره کردی، من روی این قسمت که دین یک رابطه قلبی است کلی حرف دارم.

اما اول، چون این یک رابطه شخصی است پس کسی نمی تواند به من بگوید که من مومن هستم یا نه را اجازه بده برایت توضیح بدم.

من موافقم، اعتقادات هر کسی مربوط به خودش است، هرکسی هر اعتقادی که بخواهد می تواند داشته باشد(بشرطی که این اعتقاد او باعث آزار دیگران نشود)، شخص آزادی انتخاب و تغییر اعتقادات خود را(ولو بدفعات) دارد و هیچ کسی هم حق ندارد برای او تعیین عقیده کند(یادت باشد که اعتقاد تو نه تنها اینها را قبول ندارد که کاملا علیه آنها هم هست).

تا اینجا ظاهرا با هم توافق داریم، حالا از زمانی که یکی از طرفین اعتقادش را با طرف دیگر در میان می گذارد و او را از لحاظ فکری درگیر با اعتقاد خود می کند شخصی بودن این رابطه و مربوط به خود بودن آن خاتمه می یابد.

کسی که از اعتقادت می پرسد، می خواهد تصویر روشن تری از تو بدست بیاورد و تو را بهتر بشناسد(همانند اینکه از علاقه مندی های همدیگر در مورد موسیقی، فیلم، کتاب و سیاست می پرسیم)
تو با توضیحات در مورد چگونگی رابطه خود با اعتقادت، من را در میان سوالات زیادی انداخته ای که من برای یافتن جواب آنها باید در وهله اول آنها را با خود تو مطرح کنم. این حق ابتدائی کسی است که فکری با او به اشتراک گذاشته می شود، اینکه نمی شود که من چهار تا موضوع عجیب و بی ربط را برایت تعریف کنم و در واکنش به سوال های تو بگویم: این مربوط به خود من و مسئله ای کاملا شخصی است، مسئله شخصی تو تا زمانی که در درونت هست شخصی است، همینکه برای دیگران بیان شد، فورا از حالت شخصی خارج شده و شنوندگان را دارای حق توضیح خواهی و نقد کردن آن می کند.

اما چرا رسیدن به جوابی برای تعریف رابطه تو و اعتقادت برای من مهم است؟
من به پایه ها بسیار وابسته هستم، باور دارم که بسیاری از مشکلات فرهنگی/ رفتاری/ سیاسی ما ریشه در پایه های فکری ما دارند(خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج).
یکی از بزرگترین علل ایرادهای رفتاری، فرهنگی ما همین تناقض اعتقادی ما است، کسی که بین خودش و اعتقادش هیچ پیوند عملی وجود ندارد، قادر به ساخت تعریفی واضح از هویت خود نخواهد بود، کسی که در ساخت هویت خود مشکل دارد، به آن رشد و بلوغ فکری که لازمه وجودی یک شهروند مدرن است نخواهد رسید.
شهروند مدرن را شهروند مسئول می نامند، شهروند مسئول چه کسی است؟ کسی که درک(کافی) از خود و جامعه خود دارد، قوانین و باید نباید های جامعه و حدود توانایی های خود را شناخته و (در حد لازم) خود را مقید به رعایت آنها می کند، چرا مسئول و مقید به رعایت آنها است؟ چون به آنها و کارایی شان معتقد است و می تواند خود را در دورن آنها معنی کند.
حالا تصور کن که این شهروند پشیزی هم برای رعایت قوانین و ارزش های اجتماعی خود قایل نشود، مدام آنها را زیر پا بگذارد، کسانی را که رعایت می کنند را مسخره کند و هم زمان مدعی این باشد که رعایت آنها که مهم نیست، مهم قبول ذات این قوانین و ارزش هاست که من قبول دارم و تازه شهروند برتری هم(به نسبت آنکه هم قبول دارد و هم رعایت می کند) هستم!!! بنظرت غیر منطقی نمی آید؟

اما چرا این تناقض اعتقادی بنظر ما زیاد غیر عادی نمی آید؟ هر چیزی بر اثر تکرار قسمتی از فرهنگ می شود و عجیب بودن خود را از دست می دهد. این تناقض از قدیم وجود داشته و اکنون فقط در بسیاری از ما تغییر شکل داده است.
تناقض قدیمی(که من آن را نوع "سنتی" می نامم) بسیار رایج بوده و هست، اکثریت بدرجات در عمل اختلافاتی با اعتقادات خود داریم و تقریبا هیچ وقت قادر به یکی شدن صد در صد با اصول اعتقادی خود نمی شویم. اما در این مورد خاص بدلیل سختگیری و احکام زیادی که اعتقاد ما دارد، فاصله عمل و اعتقاد ما همیشه بسیار زیادتر از حد قابل قبول بوده است.

برای توجیه این فاصله، ما در طول تاریخ( بدلیل باور مطلق به درستی و حقانیت اعتقاد خود و نداشتن علم و ابزار سنجش و استدلال) گناه فاصله را خود بگردن گرفته ا یم و برای اینکه قادر به اجرای دستورات و فرامین اعتقادی خود نبوده ایم مدام خود را سرزنش کرده ایم(مثال های بسیار زیادی در این رابطه را هم همه دیده و شنیده ایم، مثلا: اسلام به خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست در مسلمانی ماست).

اما این تناقض با رسیدن علوم و تمدن جدید به کشورمان(حدود 150 سال پیش) بتدریج شکل دیگری به خود گرفت.
ما علم آموختیم، ابزار جدید را شناختیم و به آگاهی های خود افزودیم، در طول زمان خود را صاحب اختیار و دارای قدرت تفکر و استدلال دیدیم(چیزی که در قبل از آن تاریخ به صورت بسیار محدود فقط در نزد خواص جامعه بود)، ما بزرگ و بزرگتر شدیم، اما اعتقاد ما در اندازه های قبلی خود ماند.
رومن رولان به قشنگی می گوید: او همان روزنامه ای را می خواند که پدرش می خواند، در این سالها عقاید روزنامه بارها تغییر کرده اند، اما او بر همان عقیده خویش ثابت است، او همان روزنامه ای را می خواند که پدرش می خواند.

(البته از آن زمان تا به امروز تلاش های بسیاری برای توجیه و یا رشد اعتقادمان انجام گرفته و می شود، از توجیحاتی نظیر، صد سال پیش روحانیون بطور متفق در جواب مومنینی که متعجب دنبال یافتن علل بدبختی و عقب ماندگی مومنین و پیشرفت ورسیدن به درجات قدرت و علم آفرینی کفار می گشتند(واقعیتی دقیقا برعکس وعده های داده شده) همصدا اعلام کردند که اگر کفار به این درجات رسیده اند همه را از کتاب دینی ما آموخته اند و این غفلت شما(و نه ما) بوده است که نتواسته اید آنها را کشف کنید!! بگیر، تا کارهای قابل تقدیر نظبر تلاشی که نواندیشان دینی برای منطبق کردن اعتقاد ما با مرزهای زندگی امروزی و انسان مدرن انجام می دهند....).

یادگیری علم و مجهز شدن ما به سلاح سنجش، شکل این تناقض را هم به مرور دچار تغییر کرد.(تناقض مدرن) ما دیگر حاضر نبودیم خود را مقصر فاصله بین خود و اعتقاد خود بدانیم و حقارت اینکه دستورات و فرامین(که دیگر زیاد هم منطقی نبودند) درست و برحق هستند اما ما ناتوان از اجرای آنها هستیم را تحمل کنیم.

دو واقعه 1- انقلاب اسلامی و بقدرت رسیدن ج.ا و 2- فروپاشی دنیای کمونیستی و به دنبال آن قدرت گرفتن مسلمانان افراطی و بخصوص 11 سپتامبر این تناقض را بسیار بزرگتر کرد و قوی ترین و آخرین سنگر دفاعی اعتقاد را در هم کوبید. مومن مورد بحث ما(خود و یا ناخودآگاه) به این نقطه رسیده است که دیگر افتخار که هیچ، حتی نمی تواند اعتقاد خود با صدای بلند اعلام کند. شرایط بیرونی و تضاد درونی او با اعتقادتش به حدی رسیده است که دیگر نمی تواند(شاید هم دیگر هرگز نتواند) بدون ساخت توجیحات و ارائه توضیحات کلی اعتقاد خود را معنی کند. آیا ما توانسته ایم آخرین مرحله از تناقض مدرن یعنی مرحله "مومن اسمی" بودن را هم پشت سر بگذاریم؟...

بعد از این خلاصه کوتاه شده برویم سراغ نقد رابطه قلبی با اعتقاد.، من بر این باورم که ما می توانستیم بسیار زودتر به نقطه فعلی رسیده و یا حتی از آن گذشته باشیم، اما یکی از مهمترین موانعی که باعث توقف ما شده است و هنوز هم بشدت با آن درگیریم "عرفان و تصوف ایرانی" است.
عرفان و تصوف که در ابتدا بسیار هوشمندانه(رندانه) بعنوان راه نجاتی برای گریز از فرامین سخت اعتقادی ما ساخته شده بودند و قصد داشتند رابطه ما با اعتقاد را از قراردادی سخت و جان فرسا به رابطه ای عاشقانه و شخصی تبدیل کنند، متاسفانه در طول زمان خود به اصلی ترین توجیه گر تناقضات ما تبدیل شدند.
ادامه این نوشته که آخرین قسمت این سری نوشته ها می باشد در هفته دیگر...
با عرض معذرت، هر کار کردم کوتاه تر بنویسم نشد.

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

مشخصه منحصر به فرد ایرانی ها(2) کافر به ایمان خود


(دوستان عزیز، این سری نوشته ها(3 تا 4 قسمت) نقد دینداری ماست و نه نقد دین. خوشحال می شوم که شما هم در بحث شرکت کرده و نظر خود را بیان کنید).

در یک سفر کاری چند ساعته با دو همکار، یک دختر(هلندی، جوان، بسیار زیبا که با دوست پسر خود زندگی می کند) و یک پسر( ایرانی، جوان، خوش تیپ و خوش برخورد) همسفر بودم. پسر برای اولین بار بود که همکار دیگر را می دید و بی اطلاع از اینکه او دوست پسر دارد، تمام سعی خود بکار گرفته بود که او را تور کند.

دختره هم که موضوع را گرفته بود با زرنگی و بدون عبور از مرزهایش سعی می کرد او را بیشتر مجذوب خود کند.(بقول برنارد شاو: لوندی یعنی قدم زدن در مرزهای عفت، بدون عبور از آن).

درست در زمانی که پسر در حال ارائه عالی ترین تصویر روشنفکرانه و مدرن خود بود، دختر بدون قصد، ضربه شدیدی وارد کرد: راستی شما مسلمانید؟ نه؟

اوم م، آره، اما نه اونجوری که، نه از اون سنتی های مقید به نماز و روزه و چه می دانم معتقد به خرافات و اون داستانها و.... بعد از کلی توضیحات ظاهرا چون دختره را قانع نشده دید، رو به من کرده و گفت: می فهمی که چی می گم؟

دیدم بهترین فرصت برای رسیدن به جوابی برای سوال را پیدا کرده ام، با نامردی کامل گفتم: نه، نمی فهمم چی می گی؟
نمی فهمی؟ چطور نمی فهمی؟

چطور باید بفهمم؟ بیا یکبار با هم مرور کنیم، تو مومن به اعتقادی هستی که هیچ کدام از فرامین و رهنمود هایش را رعایت نمی کنی، بقول خودت نماز نمی خوانی، روزه نمی گیری، حجاب و محرم و نامحرم را قبول نداری، ازدواج و به حج رفتن را به مسخره می گیری، مشروب و گوشت خوک خوردن را پایی و...( حالا امر به معروف و مرجع تقلید داشتن و اینها را ارفاق می کنیم)، پس برای اینها که مومن نیستی، شاید برای اعتقاد به قوانینش به آن مومنی؟

چه قوانینی؟
مثلا چند همسری، قوانین جزایی در مورد دزدی، زنا، ارتداد، لواط، و یا شاید هم معتقد به ایدولوژی جهاد و شهادت و....
چرا داری آبروریزی می کنی؟ مگه من ج.ا هستم، اینها که تو می گویی فرسنگها با من فاصله دارد.

حالا دیدی حق دارم که نمی فهمم، پس لطفا خودت بگو به چه چیزی در اعتقادت مومنی تا بلکه ما هم بتوانیم بفهمیم، فقط 5 مورد بگی کافیه.

بابا نا سلامتی بچه مسلمانیم آخه، ارادت قلبی داریم.

اینکه کافی نیست دوست عزیز، تو اینطوری داری هم به خودت و هم به اعتقادت گند می زنی، فکر نکن کسی که می شنوه می گه، به، به، چه با کلاسه ایشون، نخیر، طرف می گه این چه آدم بی هویتی است که ذره ای به اعتقادش پای بند نیست و این چه اعتقاد درب و داغونی است که مومن اش نه تنها ارزشی برای دستورات و رهنمودهایش قائل نیست، که حتی منتقد به آنها هم هست، نظر من را بخواهی "تو نه مومن، بلکه کافر به اعتقاد خود هستی".

عجب حرف عجیبی!! با حساب تو پس هر کسی که دستورات دینی اش را رعایت نکند کافر است؟

به نظر شخصی من، مومن باید بهرحال خود را موظف به رعایت حدودی از اعتقادش بداند که در آن محدوده قادر به معنی کردن خود بشود. اما در مورد تو داستان از این حرفها گذشته است، اولا: تو دیگرانی که به همان اعتقاد تو مومن هستند و اصول و دستورات آن را رعایت می کنند، عقب مانده و نادان دانسته و آنها مسخره می کنی(در حالی که آنها در اعتقاد مشترک از تو مومن تر بوده و برتر هستند) و هم اینکه "دین ات را مادون خودت قرار می دهی" که این به نظر من اصلی ترین نقطه است.

مثالی می زنم، من گیاه خواری را امری اخلاقی و بسیار انسانی تر از گوشت خواری می دانم. سعی خودم را هم می کنم که کمتر گوشت بخورم، ولی بدلیل گوشت دوست بودن و تنبلی در همیشه آماده کردن غذای بدون گوشت، هنوز گوشت خوارم(شاید برای همیشه هم بمانم). در این رابطه اعتقاد من(از لحاظ اخلاقی و انسانی) بالاتر از من قرار گرفته است. اینگونه فاصله بین شخص با اعتقاد خود غیر عادی نیست، بطور مثال کمونیسم رسیدن به "انسان واقعی" را هدف نهایی می گذاشت که باید پرورش می یافت و یا عرفان از طبقات برای رسیدن به "کمال مطلوب" و "عارف" شدن نام می برد. اما این فاصله در تو دقیقا برعکس است، یعنی تو بالاتر از اعتقاد خود قرار گرفته ای، تو نمی گویی که من دستورات اعتقاد ام را انجام نمی دهم چون توان آنها را ندارم( یا هنوز به حد آنها نرسیده ام) بلکه تو خودت را فهمیده تر و برتر از آنها دانسته و آنها را اشتباه می دانی و حقیر می شماری، برای این تو را کافر به اعتقاد خودت نامیدم.

گفت: اینطور نیست، دین یک موضوع کاملا شخصی بین خالق و مخلوق است، یک رابطه قلبی است و باقی همه بهانه است، کسی نمی تواند به من بگوید که من به عقیده ام مومن نیستم.

اتفاقا به نکته جالبی اشاره کردی،...(ادامه دارد)
این نوشته را بدلیل طولانی بودن در چند قسمت متوالی خواهم نوشت.




۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

مشخصه منحصر به فرد ایرانی ها



دوستی هلندی که بدلیل شغلی ارتباط زیادی با خارجی ها دارد می گوید: یک موضوع در میان شما ایرانی ها منحصر به فرد است، ایرانی ها تنها ملتی هستند که اگر از آنها در مورد اعتقاد شان بپرسی بجای آری(اگر معتقد باشند) یک دفتر 40 برگ برایت توضیح می دهند.

کافی است از یکی سوال کنی: آیا مسلمان هستی؟

تا با جوابهایی مثل: آره، اما می دانی، من مشروب می خورم، روزه نمی گیرم، خانواده ما(و یا زنم) حجاب ندارد، ما مثل این ترک و عربها نیستیم، اوپن فکر می کنیم وووو...

و پرسید که تو می دانی چرا؟

راستش نه نمی دانم، می دانم که ما از جامعه ای تعریف نشده می آییم و برای همین همه چیز حتی اعتقادات مان را مجبوریم خودمان به شکلی که قالب تنمان باشد ساخته و تعریف کنیم، شاید می خواهند که طرف مقابل فکر نکند که آنها افراطی مسلمان هستند.

گفت: ربطی ندارد، من فقط سوال می کنم که آیا معتقد به دیانتی هستی و یا نه، این چه ربطی به افراطی بودن دارد؟ این همه ترک و عرب هم هستند که حجاب ندارند، دیسکو می روند، مشروب می خورند، چرا آنها در مقابل این سوال سخن رانی نمی کنند و خیلی ساده می گویند که مسلمان هستند؟ مگر از کسی سوال کنی آیا مسیحی هستی؟ برایت یک ساعت توضیح می دهد که آره ولی کلیسا نمی رم، عید پاک را جشن نمی گیرم، اعتراف نمی کنم وووو.

نکته جالبی است، خودت چی فکر می کنی؟

گفت: درست نمی دانم، اما فکر می کنم که ایرانی ها ناخودآگاه از اینکه مسلمان نامیده بشوند خجالت می کشند و بنابراین سعی می کنند با توضیح و تفسیر بنوعی مسلمان بودن خود را توجیح کنند، رفتارشان جوری است که انگار مسلمان بودن را کار بدی می دانند، مانند کسی که پدرش خلافکار است و هربار که نام فامیل اش را می گوید، سعی می کند خودش را از گناهان پدر مبرا کند.

موافق نیستم، چرا باید خجالت بکشند، مگر می شود که به عقیده ای(بخصوص روحانی) مومن بود و از آن خجالت کشید؟

بهرحال راجع به این سوال تو بیشتر فکر خواهم کرد و اگر به نکته ای رسیدم با تو در میان خواهم گذاشت.

من به سهم خود دلیلی برای این رفتار یافته ام که در پست بعدی ام آن را خواهم نوشت، خوشحال می شوم دوستان عزیز خواننده این وبلاگ هم اگر نظری در این مورد دارند، آنرا مطرح کنند.

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

فرهنگ، بسیار قویتر از زمان و مکان



یکی از نکات مثبت مهاجرت این است که اگر آمادگی اش را داشته باشی می تواند باعث تغییر و یا تصحیح بسیاری از عقاید و باورها بشود. شخصا از مهاجرت بسیار آموخته ام، بطور مثال زمانی که در ایران بودم به این جمله که "زمان و مکان انسان را می سازند" بشدت معتقد بودم، در اینجا فهمیدم که این گفته همچین هم صحیح نمی باشد و فرهنگ ها و اعتقادات نقش بسیار مهمتری را در ساخت انسان بر عهده دارند. در این باره بزودی بیشتر خواهم نوشت، نوشته پایین انتخابی کوچک از اتفاقات بسیار آشنا اینجا می باشد.

1- چندی قبل دوست هموطنی گلایه می کرد که: می خواستم فروشگاهی را بخرم، برای مشورت به هموطنی که فروشگاهی مشابه در شهر دیگری داشت مراجعه کردم، با مهربانی ازم آدرس گرفته و قول تحقیق داد، بعد از چند روز فهمیدم که خودش رفته و قصد خرید فروشگاه را داشته که خوشبختانه مالک فروشگاه به موضوع پی برده و به او می گوید که این کارش از لحاظ اخلاقی درست نبوده و سو استفاده از اعتماد دیگران محسوب می شود و بعد هم به این دوست من توصیه می کند برای مشورت گرفتن به شرکت های متخصص مراجعه کند و نه هموطنان نا مطمعن....

می گویم: همین است دیگر متاسفانه زیاد کاریش نمی شود کرد، ما روی ارزش و معنی اخلاقیات در تجارت زیاد کار نکرده ایم و اکثرا فرق بین کاسب زرنگ بودن با کلک زدن را نمی دانیم، شاید این عمل در ایران زیاد هم غیر عادی به نظر نرسد، همانطور که دبه کردن در معامله در آنجا کاری عادی محسوب می شود و....

2- چند سال قبل قصد فروش ماشین ام را داشتم، به اینترنت مراجعه کرده قیمت ها را مقایسه و پایین ترین قیمت را برای ماشین ام انتخاب کرده و آن را در سایتی برای فروش عرضه کردم.

چند دقیقه ای بعد شخصی (عراقی) تماس گرفته گفت که ماشین را پسندیده و تا فردا بعداظهر وقت می خواهد که با دوستی آمده و آنرا ببرد و اضافه کرد که اگر می شود آگهی فروش را بردارم.

گفتم که نگران نباشد اینقدر برای حرف خودم ارزش قائل هستم که تا فردا صبر کنم ولی آگهی را بر نداشته و رزور شده را به آن اضافه می کنم.

چند دقیقه بعد شخص دیگری (باز هم با لهجه عربی/ دلال ماشین های مدل پایین اکثرا عرب و یا ترک هستند) تماس گرفت که من آماده ام ظرف یک ساعت ماشین را ببرم.

گفتم: می بینی که رزور شده است و شخص دیگری(اضافه کردم که او هم عرب است) تا فردا مهلت گرفته است.

گفت: کی بوده است؟ شاید همکار خود من است؟

اسمش محمد است از اوترخت.

گفت: نه نمی شناسمش و اضافه کرد شماره من را داری، اگر نیامد خبر بده یک ساعته می آیم. بعد از آن من آگهی را هم از سایت برداشتم.

10 دقیقه بعد تلفن زنگ زد: محمد هستم از اوترخت برای ماشین، خواستم بگم نشد، منصرف شده ام.

گفتم اشکالی ندارد، مرسی که خبر دادی، بعد به مشتری دوم تلفن کردم، او هم ظرف نیم ساعت آمد و ماشین را برد.

فردای آن روز حدود ساعت 10 صبح تلفن زنگ زد: محمد هستم از اوترخت برای ماشین، خواستم بگم هماهنگ کردم حدود ساعت 5 اونجا هستم.

مگر تو دیروز قرار را کنسل نکردی؟ و بعد ماجرا را برایش توضیح دادم.

معلوم شد که تلفن آخر دیروز صحنه سازی از سوی مشتری دوم بودن است که با توجه از اطلاعاتی که از خود من گرفته بود خود را خریدار اول معرفی کرده و .... تمام اینها برای احیانا اندکی سود حلال؟؟

ظاهرا نبود مرزهای مشخص بین رقابت سالم و حقه بازی فقط محدود به جغرافیای ما نمی شود و محدوده بزرگتری را در بر می گیرد.

دوستی که زمانی در کار خرید فروش ماشین بود تعریف می کرد که: از میان حدود صد ماشینی که از هلندی ها خریده ام فقط یکی آنی نبود که فروشنده ادعا می کرد و از 50 تایی که از خارجی ها خریده ام حسرت یکی که کلکی در کار آن نباشد به دلم ماند.

3- تازه گواهی نامه هلندی ام را گرفته بودم و می خواستم ماشین بخرم. در سایتی ماشین مورد علاقه ام را دیده و با صاحب آن(یک خانم هلندی) تماس گرفتم، در حین سوالات پرسیدم: ماشین کولر هم دارد؟ که جواب مثبت بود،

قراری برای دیدن ماشین گذاشته و به شهر محل زندگی آنها(حدود 100 کیلو متری محل سکونت ام) رفتم.

زن و شوهر جوان و خوش برخوردی بودند، ماشین را به من نشان دادند، همانی بود که می خواستم فقط: کولرش کو؟ اینکه کولر ندارد.

چرا دارد، اینجا، این کولرش است مگه نه؟

بجای من شوهرش پاسخ داد که: نه، این "فن" است و نه "ایرکو" و این ماشین کولر ندارد، زن در حالی که کاملا قرمز شده بود گفت: من معذرت می خواهم، باور کنید که من اصلا فرق این دو را نمی دانستم و فکر می کردم که این همان کولر است.

گفتم اشکالی ندارد و آماده خداحافظی و برگشت شدم، ازم خواستند اندکی صبر کنم.

با هم صحبت کوتاهی کرده، برگشته و به من گفتند: دو تا پیشنهاد داریم که امیدواریم یکی را قبول کنی، یا هزینه رفت و آمدت را می دهیم(چون ما مقصر این سوتفاهم بوده ایم) و یا اینکه اگر بدون کولر هم این ماشین بدرت می خورد با قیمتی پایین تر آنرا بخر.

من هم قیمتی پایین تر(حالا نه زیاد ناعادلانه، ولی دلچسب خودم!) پیشنهاد دادم که آنها هم قبول کرده و ماشین را خریدم.....

یادم می آید در راه بازگشت کلی خوشحال بودم و بخودم می گفتم: چقدر خوبه که من" می توانم با" این آدمها زندگی بکنم،

ولی اشتباه می کردم، کاشکی بخودم گفته بودم: چقدر خوبه که من "بتوانم مثل" این آدمها زندگی بکنم.



۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

THIS IS IT



بالاخره بعد از دوبار تلاش ناموفق برای رزور بلیط فیلم مایکل جکسون دیشب موفق به دیدن این فیلم در سالن سینما شدم.

فیلمی که ارزش اش فقط به این خاطر است که گزیده ای از آخرین فیلم های گرفته شده از این غول موزیک دنیا می باشد.

سکوت سالن مملو از جمعیت و دست زدن همه تماشاچی ها در آخر فیلم( چیزی که تا بحال ندیده بودم) نشان از موفقیت فیلم و تاثیر گذاری آن روی احساسات تماشاچیان داشت.

دیدن این فیلم (بدون اینکه اثری هنری باشد) را به همه دوستان توصیه می کنم. شخصا دی وی دی آن را همه سفارش داده ام که گاهی دوباره به تماشای آن بنشینم.

نمی دانم چند بار در هنگام تماشای فیلم احساس بر من غلبه کرد ولی می دانم لحظاتی بود که میل به هم خوانی با مایکل تمنا می شد و با "هزار قناری خاموش در گلو" شعر نیما را در ذهن مرور می کردم که:

ری را... ری را

دارد هوا که بخواند

در این شب سیا.

.

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

وضعیت زنان در ایران، الگویی مناسب برای سایر کشورهای اسلامی!


رود لوبرزRuud Lubbers نخست وزیر سابق سابق هلند1982-1994 از حزب دمکرات مسیحیCDA و دبیر کل سابق سازمان ملل در امور پناهندگی 2000-2007، مقاله ای را در اعتراض به اخراج طارق رمضان Tariq Ramadan از تدریس در دانشگاه و شهرداری شهر روتردام منتشر کرده است. (دلیل اخراج طارق رمضان مصاحبه با پرس تی وی و دفاع او از دولت کودتا در ایران بوده است).

آقای لوبرز ضمن انتقاد از اخراج آقای رمضان، در قسمتی از این مقاله با مقایسه وضیعت زنان در ایران با زنان در افغانستان و مشاهدات خود از اینکه بعد از سقوط طالبان هم زنان افغان پناهنده در ایران، حاضر به بازگشت به افغانستان نبوده اند، نتیجه گیری می کند که زنان در ایران در موقعیت خوبی قرار دارند و بر اساس آن عنوان می کند که وضعیت زنان در ایران می تواند الگوی مناسبی برای زنان در سایر کشورهای اسلامی بشود.

سایت روزنامه پرفروش تلگراف(telegraaf) روی این قسمت از مقاله آقای لوبرز زوم کرده و آن را در لینکی جداگانه با عنوان" لوبرز، وضیعت زنان ایرانی، الگوی قابل نمونه برداری" منتشر می کند که واکنش های زیادی را بهمراه دارد. با هم 15 کامنت اول مردم به این گفته آقای لابرز را می خوانیم.
(پ.ن=
1-این سایت کامنت ها را بترتیب از آخر تنظیم می کند، اولین کامنت در واقع آخرین می شود.
2- بسیاری از کامنت ها حذف شده اند، اکثرا بدلیل اینکه آقای لوبرز را " کون نیشگون گیر" نامیده بودند/ کنایه به اتهامی که باعث کناره گیری ایشان از سمت خود در سازمان ملل شد/.
3- زیر لینک اصلی(worldconnectors) هم کامنت های جالبی به انگلیسی گذاشته شده که چون بیشتر پیرامون اخراج آقای رمضان است ترجمه اش نکرده ام).

کامنت ها:
1- اینکه افغانستان بدتر است دلیل این می شود که ایران بد نیست؟ چه احمقی.

2- جالب بود، ما باید کمتر با عینک غربی به کشورهایی مانند ایران نگاه کنیم، اما در مورد اینکه ادعا کنیم موقعیت زنان در ایران می تواند الگو بشود، خیلی کنجکاوم بقیه کامنت ها را بخوانم.

3- عجیبه که سیاست مداران حزب دمکرات مسیحی(CDA) پیر که می شوند هوای اسلام می کنند، بی عقلانه، مثل حرف های آیت الله ها.

4- زنان ایرانی در تظاهرات اعتراضی اکثریت را داشتند، این چنین شجاعتی در در هیچ نقطه دیگر دنیا پیدا نخواهی کرد. آنها آزادی و دمکراسی می خواهند و من امیدوارم که آن را بدست بیاورند. این رژیم بوسیله تبلیغات غرب و دروغ به قدرت رسیده است.

5- اگر منظورش برده داری بوده حق داشته و ما باید در مقابل عروس کردن دختر 10 ساله هم سکوت کنیم.

6- حالت خوبه؟ یک کشور اسلامی نام ببر که موقعیت زنان آنجا قابل الگو شدن باشه.

7- این درسته که وضیعت زنان در ایران اندکی بهتر از افغانستان است، اما معنی اش این نیست که قابل الگو شدن می باشد. زنان ایران مجبور به رعایت انواع قوانین قرون وسطی هستند و بسیاری هم محکوم به مرگ می شوند. باعث شرمساری است که یک سیاست مدار این سخنان را می گوید.

8- لوبرز، برو با زنت ایران زندگی کن حالش رو ببر.

9- می توانستی برعکس بگی، زنان افغانستان وضعیت بدتری از زنان در ایران دارند.

10- لوبرز هم بمانند خلف اش(Dries van Agt) مسلمان افراطی شده است.

11- حتما، تو بحرین هم برای سنگسار زنان از سنگ های ریز و کوچک استفاده می کنند، لابد این هم می تواند الگوی خوبی برای سایر کشورهای با قوانین شریعت باشد که از سنگ های بزرگ و دردآور استفاده می کنند. چرا لابرز از قوانین غرب برای الگو رفتار با خانم ها استفاده نمی کند؟

12- اینکه وضعیت زنان در ایران از افغانستان بهتر است اصلا این معنی را نمی دهد که این می تواند الگوی مناسب بشود.

13- به اندونزی نگاه کن، آنجا زنان حقوق مساوی با مردان دارند و کشور هم اسلامی است، اندونزی باید الگو بشود، ایران بهیچوجه.

14- این مرد واقعا نخست وزیر ما بوده و اینهمه مشاغل مهم دیگه هم داشته؟ هبچ وقت می دانسته که در باره چی دارد صحبت می کند؟ آخرین بار کی ایران بوده؟(اگر اصلا بوده) یک سوال، آقای لوبرز الگو به چی می گوید؟ به چرت و پرت.

15- این مرد اصلا نمی داند راجع به چی دارد اظهار نظر می کند، الگو نامیدن کشوری که همه قوانین انسانی را زیر پا می گذارد اشتباه وحشتناکی است.


۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

لطفا از دمکراسی خواهی ما، بعنوان چماقی برای زدنمان استفاده نکنید.


(این نوشته تایید دمکراسی بعنوان راه حل مشکل ما نیست، شخصا معتقدم که قوانین دمکراتیک و دمکراسی بهترین و انسانی ترین روش سیاسی هستند که تا کنون انسان موفق به اجرای آن شده است، اما در بیرون از جایگاه خود تا کنون موفقیت خاصی نداشته است و (حداقل تنها)راه نجات ما نیست).


این روزها در گفتگوهای شخصی و یا بحث های اینترنتی فارسی زیاد کلمه دمکراسی بخصوص در باب اینکه ایرانی ها اصلا دمکراسی را نمی فهمند، حتی آنهایی که دم از دمکراسی می زنند خود در عمل ضد آن هستند، اینکه ایرانی ها یاد ندارند دمکرات عمل کنند و فقط شعار می دهند و...

این گفته ها را از هر دو سمت می توان شنید، هم از سمتی که خود طرفدار دمکراسی است و به رفتارهای غیر دمکراتیک هم فکرانش معترض و به حق نگران، و هم از سوی ناقدان دمکراسی که خروج طرفداران دمکراسی از مرزهای آن را برنتابیده و مدام به طرفداران دمکراسی گوشزد و اعتراض می کنند که تو طرفدار دمکراسی هستی چرا اینگونه می گویی و رفتار می کنی.( گویی بی اعتناعی به مرزهای دمکراسی حیطه اختصاصی آنها می باشد).

اما چقدر این گفته درست است؟ آیا ما واقعا ضد دمکراسی هستیم؟

برای جواب به این سوال می بایست در ابتدا به سوال دیگری پاسخ داد. آیا می توان در جهانی غیر دمکرات رفتارهای دمکرات گونه داشت؟

مثالی عینی بیاورم: به تقلید از دمکراسی انتخاباتی(آنهم) شرطی و ناقص برگزار می شود، بی اعتنا به آرای مردم نتیجه ای ساختگی ارائه می دهند، اعتراض آرام مردم به تقلب را به شدت سرکوب می کنند و آنها را هم متهم می کنند که چرا از روش های دمکراتیک(شکایت/ ایجاد هیئت بررسی تخلفات ووو) برای اعتراض خود استفاده نکرده اند. آیا می توان دمکرات بود و از روشهای قانونی رایج در جهان دمکراسی برای اعتراض خود استفاده کرد؟

یا در بحث های اینترنتی با کمک مذهب و یا ایدولوژی خود هر جنایتی را توجیه می کنند، به انواع روشهای غیر دمکراتیک برای توجیه و اثبات خود متوسل می شوند، ولی کوچکترین لغزش تو از مرزهای دمکراتیک را بر نمی تابند.

آیا این گفته درست است؟ آیا ما مدعیان دروغین دمکراسی هستیم؟ آیا ما در هر شرایطی می باید به اصول دمکراتیک وفادار بمانیم؟
این سوالی است که امروز غرب، (قلب دمکراسی)را هم به خود مشغول کرده است.

بسیاری در غرب معتقدند که دمکراسی بیرون از محدوده خود و یا حتی در درون و در مواجهه با مخالفین دچار مشکل جدی است و براحتی مورد سواستفاده قرار می گیرد، بنابراین نیاز به بازنگری جدی دارد، ایده هایی هم برای این بازنگری ارائه می شوند.

یکی از این ایده ها از دمکرات بودن در عمل می گوید و عکس العمل را شرطی می داند، چگونه؟ مثالی اجتماعی می زنم.
تصور کنید که شخصی هر روز شما را در خیابان مورد توهین قرار داده و هر بار که شما درصدد دفاع از خود برآیید معترض شود که چون شما مودب هستید پس اجازه توهین کردن ندارید

در این صورت دو راه وجود دارد، شما یا مودب هستید و توهین ها را تحمل می کنید و یا جواب می دهید که در این صورت دیگر مودب نیستید.

اما این ایده از راه سوم می گوید و آنرا واکنش آگاهانه می نامد، واکنش آگاهانه می پذیرد که فقط رفتارها و کنش های ما نمایانگر شخصیت و عقایدمان می باشد و واکنش های ما در این محدوده معنی نشده و می بایستی در تناسب با محیط و شرایط تنظیم شوند،( نه مقابله به مثل، ولی متناسب) واکنش ها گاها می توانند بیرون از مرزهای رفتار عادی و عقایدمان باشند، اما نباید بتوانند که باعث تغییری درونی در ما بشوند.

فکر می کنم که با توجه به شرایط امروز ایران (چه در بحث و چه در عمل)ما هم مجبور به واکنش شده ایم، بنابراین ماندن در مرزهای دمکراتیک فقط منجر به ساخت چماقی برای ضربه زدن به خودمان می شود.
زمانی می توانیم به عقاید خود رفتار کنیم که این عقاید تبدیل به ضد خود و یا وسیله سواستفاده نشوند.

پس لطفا از دمکراسی خواهی ما، بعنوان چماق برای زدنمان استفاده نکنید.

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

تجاوز، تابویی قابل عبور



این روزها خبرهای بد پشت سرهم از ایران بگوش می رسد، قتل، شکنجه، زندانی کردن و این آخری اخبار تجاوز به زندانیان سیاسی.

در فرهنگ ما تجاوز تنها شکنجه ای است که شکنجه شده نه تنها به آن افتخار نمی کند حتی جرات افشا آن را هم نداشته و آن را مایه شرمساری خود می داند.

از همه مهمتر چیزی که شخص مورد تجاوز قرار گرفته را آزار میدهد احساسی است که او خود را(بدنش را) شریک جرم دانسته و احساس می کند که از طرف خودش مورد خیانت قرار گرفته است.

اما چه فرقی بین این شکنجه کثیف با سایر مدل های شکنجه وجود دارد؟

چرا می شود با افتخار از شلاق، مشت و لگد خوردن و سایر شکنجه ها گفت و نوشت و شکنجه گر را رسوا کرد، اما به تجاوز که می رسیم، غرور شکنجه شدن و مقاومت کردن جایش را به شرمساری و شکسته شدن می دهد؟

چکار می توانیم بکنبم که تجاوز به زندانی باعث نابودی هویت او نشود؟

چگونه می توانیم درون خود را در مقابل تجاوز هم به مانند سایر شکنجه ها ایمن کنیم؟

می دانم که ساده نیست اما شدنی است. دسامبر سال گذشته از یک خاطره در این مورد نوشته بودم، آنرا دوباره در اینجا می آورم، شاید که بازخوانی آن کمکی برای تغییر نگاه ما به تجاوز و شخص مورد تجاوز قرار گرفته باشد.


سال دومی بود که به هلند آمده بودم، با دختری ( هلندی 20 ساله) دوست بودم، (دوست دختر من نبود، دوست بود و بسیار هم صمیمی).
بعد از چند جلسه برخورد و گفتگو بدلیل پشتوانه تئوریک قویتر من و گستردگی اطلاعات ام به نسبت او، بنوعی تحت تاثیر قرار گرفته و به عقاید و نظرات من اهمیت می داد.(قبلا هم نوشته ام بسیاری از بچه های شرقی(بخصوص ایرانی ها) از لحاظ تئوریک و اطلاعات از غربی ها بالاتر و یا هم طراز هستند، در عرصه ِ عمل است که ما کم آورده و قادر به استفاده از پشتوانه تئوریک خود و وارد کردن آن در زندگی اجتماعی و یکی شدن با روح آنها نیستیم).
یکبار که با هم شام می خوردیم در بین صحبت بدون مقدمه گفت: از 10 سالگی مورد سواستفاده جنسی پدرم قرار گرفتم، یک سالی هم ادامه داشت تا مادرم موضوع را فهمیده از او جدا شده و مرا نجات داد، از آن زمان دیگر هیچ وقت پدرم را ندیدم.
بهت ام زد احساس بسیار بدی بهم دست داد، چرا داره اینو می گه؟ یعنی چی که همچین اتفاقی رو اینطور بدون شرم بیان می کنه. عریانی کلمات بشدت تو ذوق می زد، تا بحال هیچ کس را ندیده بودم که اینطور وقیحانه از پنهانی ترین اسرار زندگیش صحبت کنه.
چرا اینو داری به من می گی؟ بهتره فراموش کنی و یا اگر نمی توانی لااقل موضوع را مسکوت بگذار. صحبت راجع به این مسایل به نظرت زننده و خجالت آور نیست؟


گفت: هیچ دلیلی برای سکوت ندارم، از چی باید خجالت بکشم؟ مگر من مقصر و مجرم این اتفاق بوده ام؟


نه ولی با گفتش چی رو می خواهی بدست بیاوری؟ اینکه بگی پدرت از تو سواستفاده جنسی کرده فقط باعث تغییر نگاه دیگران نسبت به تو و ایجاد حس ترحم خواهد شد، دنبال ترحم می گردی که اینو می گی؟


گفت: چرا من باید دنبال ترحم بگردم؟ پدرم باید دنبال ترحم بگرده که این کار رو با من کرده، من تقصیری نداشته ام، این حق منه بلایی که سرم آمده رو با صدای بلند اعلام کنم. مگر تو اگر قربانی دزدی بشی از گفتش خجالت می کشی؟

این داستان با دزدی فرق داره، (گر چه که من اون رو هم هوار نمی کشم) اینو نمی توانی که با دزدی مقایسه کنی، در دزدی از مال تو چیزی گرفته می شود، ولی در اینجا از تو، جسم تو سواستفاده شده است، چطور بگم بهرحال پدرت برای مدتها با تو بوده، اصلا فکر به این موضوع خودش شرم آوره، ولی فکر به دزدی و صحبت از اون که شرم آور نیست. چرا سعی نمی کنی مثل یک لکه سیاه در زندگیت(که شاید هر کسی داشته باشه) روشو بپوشونی. اتفاقی نباید می افتاده، ولی متاسفانه افتاده، بدترین کار اینه که هی تکرارش کنی، اینجا که دادگاه نیست، مردم هم که قاضی نیستند، اصلا دلیلی ندارد که موضوع خصوصی زندگیت را فاش کنی....


بعد از ساعتی، پریشان و عصبی در حالی که سیگار پشت سیگار روشن می کرد گفت: بعد از سالها کابوس، انزوا و زندگی در تاریکی و ترس، بالاخره با کلی روان کاوی و شرکت در جلسات درمانی گروهی توانستم بر ضعف و احساس حقارت خودم غلبه کرده و با خودم و گذشته ام روبرو بشوم.


پذیرفتم که فرقی بین یک قربانی تجاوز و سواستفاده جنسی شده با یک دزد زده، دچار سانحه آتش سوزی شده و یا نجات یافته از یک تصادف شدید نیست.


یاد گرفتم که سکوت درمان هیچ دردی نیست و به فراموشی نمی انجامد، بی راهه ای است برای ادامه زندگی در ترس، انزوا و ضعف شخصیتی. یا باید با واقعیت(هر چند تلخ) روبرو بشی و یا تا آخر عمر بزدلانه از آن بگریزی.


باور کردم که با عریان گفتن ماجراست که در عمل خواهی پذیرفت تو نجات یافته از یک سانحه وخیم هستی، سانحه ای بسیار بزرگ ولی نه به عظمت روح تو،


یاد گرفتم که قوی تر از سانحه، با غرور فریاد کنم، این منم، ایستاده با اعتماد بنفس کامل، نگاه کن این ماجرا هیچ لکه سیاهی نتوانسته بر روح من ایجاد کند... ولی حالا انگار برگشته ام به دوران قبل از تراپی، به کابوس های شبانه و عدم اعتماد بنفس، تو تمام آموخته های مرا در این باره بشدت متزلزل کردی...


اکنون چند سالی از این ماجرا گذشته است، اگر روزی این دوست خوب راببینم می دانم که یک معذرت خواهی گنده به او بدهکارم و اعتراف به اینکه با همه ادعایم واکنش آن روز من بشدت تحت تاثیر فرهنگ شرمی بود که درعقایدم بشدت ناقد آن بودم ولی ریشه هایش عمیق تر از آن بود که در مرحله عمل بتوانم بیرون از مرزهایش رفتار کنم.


۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

من اعتراف می کنم



دهه هفتاد شمسی بود که بالاخره نوبت من هم رسید، بخود که آمدم تو زندان انفرادی بودم. بازجویی اول با تهدید ها چند دقیقه ای بیشتر طول نکشیده بود، حالا منو تنها گذاشته بودند که تهدید ها اثر کند، ترس غلبه کند تا بازجویی اصلی را شروع کنند.

خوشبختانه کلی از این داستان ها خوانده بودم، می دانستم که روش کار این است که زندانی را تهدید کنند، بعد بگذارند که به تهدیدها فکر کند، ترس درون اش را پر کند، تا از نظر روحی آماده همکاری بشود.

اما من که چیزی برای لو دادن نداشتم، نه کار تشکیلاتی کرده بودم که کسی رو بخواهم لو بدهم و نه به راز سر بسته ای پی برده بودم.

خوانده بودم که: مسئله فقط شکستن زندانی است، اگر همه زندگیت را هم بدانند، می خواهند تو وادار کنند که با زبان خودت آنها را بگویی، بعد خودت را محکوم کنی، توبه کنی، تعهد همکاری بدهی ، التماس کنی که لطف نظام شامل حالت شده و تو را ببخشند.

چکار باید بکنم، مقاومت کنم؟ لذت مسخ کردنم را به دل بازجو بگذارم؟


یا میلان کوندرایی اش کنم؟ آنجایی که می گوید: اگر یک دیوانه با یک چاقو جلویت را بگیرد و بگوید قبول داری که من یک ماهی هستم؟ چکار می کنی؟ عاقلانه نیست که تایید اش کنی و ازش بگذری و یا اینکه با او شروع به بحث می کنی که اینطور نیست و...

یاد دوست عمویم افتادم، وقتی که عمویم زندان بود و خطر اعدام بالای سرش، همه هم می دانستند که او عمویم را لو داده است. گریه می کرد که کاش بیشتر می توانست مقاومت کند و کسی را لو نمی داد، همونی که چند سال بعد تو دهه چهل زندگی سکته کرد و مرد، وسط گریه مدام می گفت: می خواستم بازم مقاومت کنم، اما نمی شد، "آخه بد می زنند نامردا".

و من کم سن و سال آن وقتا، با تحقیر نگاهش می کردم و تو دلم می گفتم: بی عرضه خائن، کم آوردی، اگر طاقت چند تا مشت و لگد رو نداشتی غلط کردی رفتی سیاسی شدی....


تصمیم ام رو گرفتم، روش مقاومت رو انتخاب می کنم، نمی گذارم که یک شکنجه گر عقده ای و روانی با شکستن من نیاز سادیسمی اش را ارضا کند....

توی همین فکرها بودم که صدای سنگین حاجی تو راهرو پیچید با چند ضربه به در آهنی سلول: متهم بیارید اطاق بازجویی.

ضربان قلبم اوج گرفت، تهدید ها جلوی چشمم بود، پاهایم به لرزه افتاد، با چشم بند و دست بند، نگهبان مرا به اطاق بازجویی برده، دست بند را به صندلی بست و بعد.............


نمی دانم چندمین کشیده بود یا چندمین لگد یا توسری، شاید هم بعد از یکی از اون عربده هایش تو گوشم: بر علیه نظام بچه کونی، اینجا پاره ات می کنم...

که تسلیم روش میلان کوندرایی شدم و....


این را نوشتم چون می دانم که همین روزها شاهد اعترافات تلویزیونی دستگیر شدگان خواهیم بود. خواستم بگم نکنه یک وقت با تحقیر به اونا نگاه کنیم، هیچ کس نمی خواهد اعتراف کند، اما قدرت تحمل آدما با هم فرق داره، بعدش هم که: "آخه بد می زنند نامردا"

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

جنبش سبز، روشی هوشمند، ابداعی و مبتکرانه




دوست عزیزی پرسیده است: چرا چند هفته ای است که این وبلاگ بروز نمی شود؟


1-دوستان عزیز، در این لحظه های پرهیجان و اثر گذار کشورمان ایران، من هم به مانند اکثریت هموطنان لحظه لحظه اخبار را دنبال نموده و سعی می کنم در حد توان اندک خود در این جنبش اعتراضی مردم ایران سهم داشته باشم، بزودی نوشتن وبلاگ را هم مرتب خواهم کرد، اما واقعیت این است که نوشتن در این لحظات را بیشتر از آن کسانی می دانم که می توانند راه کارها را نشان داده، روش های اعتراض را طراحی کرده و گروه ها و امواج انسانی را هماهنگ و یا رهبری کنند.


متاسفانه من در این زمینه ها از توانایی لازمه برخوردار نبوده و چون همیشه دغدغه های ذهنی خودم را می نویسم به همین دلیل ترجیح می دهم این روزها بیشتر خود خواننده و مخاطب دیگرانی باشم که این توان و استعداد را دارند.


2- دوسال قبل که نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم، در یک نوشته 6 قسمتی سعی کردم باورم مبنی بر اینکه دنباله روی از راهی که غرب برای رسیدن به زندگی انسانی تر پیموده است ما را به بیراهه خواهد کشاند، اینکه بیشتر از صد سال است که ما بدون موفقیت در تلاش برای مدرن کردن خود، اجتماع و قوانین جامعه مان به روش غربی هستیم و.... در نهایت اینکه برای رسیدن به زندگی انسانی تر خود باید سازنده راه آن باشیم تا غرور سازنده بودن ما را بالغ کند ووووو


این جنبش اعتراضی سبز که ما امروز آن را می آزماییم، راهی است بدیع و منحصر به فرد، راهی ایرانی و خود ساخته، راهی در جستجوی زندگی انسانی تر به روشی ایرانی، برگرفته از سنت، ریشه و باور شرقی با نگاه به دست آورد (و نه مسیر) مدرنیته غربی.

رسیدن به مرزهای زندگی انسانی، حقوق شهروندی و آزادی های سیاسی/اجتماعی غرب به روشی ایرانی ارزشی است که جنبش اعتراضی سبز مردم ایران سازنده آن است. به جرات می توان گفت که این اولین بار در تاریخ کشورهای اسلامی است که ملتی برای رسیدن به دنیای مدرن خود سازنده روش آن می شود و این همان ارزشی است که نشان از لیاقت سازندگان آن در ورود به دنیای مدرن و توانایی بدست گرفتن سرنوشت خود می دهد.


3- شخصا در همراهی با جنبش سبز ایران از هر شخص و گروه حمایت کننده ای استقبال می کنم. چه خوشمان بیاد و یا نه، در فردای آزاد ایران با انواع صداها و عقاید مختلف رویرو هستیم که هر کدام در اندازه های خود موافقان و مخالفانی خواهند داشت. در آن روز مسلما(بعد از عفو عمومی و یا آشتی ملی) دادگاهی عادلانه به اتهامات افراد و یا گروهای متهم به اعمال مجرمانه و یا نقض حقوق بشر رسیدگی خواهد کرد، بهتر است سعی کنیم تا آن روز(که دیگر چیزی به رسیدنش نمانده) از داوری و محکوم کردن افراد و یا گروه ها و تلاش برای حذف آنان از آغوش باز جنبش سبز پرهیز کنیم. تا آن روز

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

روزنامه هلندی: در ایران فقط شجاعان به خیابان می روند

صفحه اول روزنامه(NRC.HANDELSBLAD) ندا، سمبل اعتراض ایران می شود.
-------------------------
در هفته گذشته هربار که سعی در نوشتن کردم، نوشته هایم را در مقابل حماسه ای که عزیزان آفریده اند، بسیار ناچیز یافته ام.در تمام هفته (گر چه از راه دور) با شما بوده ام، با خروش شما به شوق آمده ام، با شما فریاد کشیده ام و با شما گریسته ام.حماسه ای که شما آفریده اید، من خارج نشین را به جای نوشتن برای شما، نظاره گر شجاعت تان کرده است. به شما احترام می گذارم و افتخار می کنم.---------------------

این عکس صفحات اول تعدادی از روزنامه های هلندی امروز 22-06-2009 می باشد. با هم ببینیم.

صفحه نخست روزنامه(NRC.NEXT) دیگرهیچ کس در خیابان امن نیست.

صفحه نخست روزنامه (TROUW) موسوی، بعنوان حافظ انقلاب


صفحه نخست روزنامه (DE VOLKSKRANT) تهران، کانون اصلی اعتراضات

این هم یک کاریکاتور بامزه از انتخابات ایران، برای بزرگتر دیدن لطفا روی تصویر کلیک کنید. (ترجمه نوشته: تو باید بالاخره فرهنگ پذیرش شکست را یاد بگیری)




۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

خروش دلیران ایرانی، زینت بخش صفحه اول تمام روزنامه های هلند


صفحه اول روزنامه (De Vlokskrant)
امروز صفحه اول تمام روزنامه های صبح هلند پر شده است از قهرمانی دلیران ایرانی. داخل این روزنامه ها مملو از مقالات در باره شهامت شما است. دنیا فریاد شما را شنیده است. این غول دیگر به شیشه باز نخواهد گشت.
عکس انتخابی اکثر روزنامه ها یکی است. عکسی زیبا از شیر زنان ایرانی که با دست خالی برای نجات هموطنی از چنگ مزدوران به آنها حمله می کنند. دورد بر یکایک شما باد.

صفحه اول روزنامه(De Telegraaf)


صفحه اول روزنامه(AD)

صفحه اول روزنامه (NRC.Next)


صفحه اول روزنامه (Trouw)



۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

رای به کروبی، رای به کرامت انسانی خود


قصد ندارم طولانی در باره انتخابات بنویسم، نظرم را در این باره قبلا گفته ام .
اما امیدوارم آقای کروبی بتواند رای بیاورد، کوتاه برای اینکه:
تیمی قوی در کنار خود دارد،
بطور حرفه ای کارحزبی کرده است،
برای اولین بار در این سالها کسی پذیرفته است که خودش(و باورش) عقل کل نیستند و خود را وابسته به تیم کارشناسان می داند،
برنامه های خود را تعیین کرده است،
در میزان توانایی خود اغراق نمی کند و می داند که محدودیت ها مانع بزرگی هستند،
اعضای تیم اجرایی خود را معرفی کرده است،
قانون اساسی را قابل بحث و تغییر می داند،
محدودیت های اجتماعی را قابل تغییر می داند،
حقوق انسانی دگراندیشان و اقلیت های نژادی و مذهبی را برسمیت شناخته است،و....

و این مجموعه اتفاقی است که برای اولین باررخ می دهد. بطور مثال سرکار آمدن آقای خاتمی اصلا قابل مقایسه با این یکی نمی باشد، چرا که نه آقای خاتمی و نه اطرافیانش، برنامه و ایده مشخصی داشتند و ارائه کرده بودند و نه حتی ظرفیت های جامعه را می شناختند، برای همین هم بطور مثال توانستند از جامعه مدنی به مدنیه النبی کوچ کنند.

با علم به اینکه انتظار معجزه از انتخابات ریاست جمهوری نمی توان داشت، بنظر من وعده های آقای کروبی و تیم قدرتمنداش درصد قابل قبولی توان اجرایی هم دارند ولی حتی اگر از حد شعار فراتر هم نروند(که اگر آقای کروبی پیروز نشود، نمی شود فهمید که شعار بوده اند و یا برنامه های قابل اجرا) باز هم به کسی که در شعار تابو شکنی می کند و از حقوق انسانی و شهروندی همه ایرانیان دفاع می کند، باید رای داد. این رای، رای به آقای کروبی نیست، رای به برنامه ای انسانی و قول تلاش جهت اجرایی کردن آنها است.

رای نیاوردن شعارهایی که حمایت از حقوق انسانی می کنند، نشانگر عدم میل و نیاز درونی ما به اجرایی شدن آنها می باشد.
اگر از شانس های(ولو کوچک) خود به ظن توطئه انگیز بودن، یا عدم تطابق آنها با اصول دمکراتیک و ... استفاده نکنیم، نشان داده ایم که "خود ما" هنوز راه درازی در پیش داریم و " مانده تا برف زمین آب شود"



۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

اختلاف اجرای عدالت با گرفتن انتقام


چندی قبل در اینجا قصاص-اجرای عدالت و یا انتقامی کور؟ در مورد اختلاف بین اجرای عدالت و گرفتن انتقام مطلبی نوشته بودم.
بعضی از خوانندگان بدرستی پرسیده بودند که اصلا عدالت یعنی چی و چرا باید با انتقام مرزبندی بشود؟

داشتم جوابی برای این سوال آماده می کردم که بجایش تصمیم گرفتم اول چرخی در اینترنت زده و ببینم دیگران در این مورد چه نظری دارند.

از این دو سایت سایت اول و سایت دوم چند جواب کوتاه و بنوعی مربوط به بحث مان را انتخاب کرده و اینجا می گذارم.(توجه شما را به این نکته جلب می کنم که سوال کننده و جواب دهندگان ظاهرا کم سن هستند، و در یک جا سوال کننده خود گفته است که برای درس فردا می خواهد اطلاعات جمع کند)

سوال: ( What is the difference between justice and revenge)

جواب ها،(از ترجمه های بهتر و روان تر استقبال می شود).
1- ( Revenge is done to satisfy you, justice is done to satisfy society.Quote -"If you are planning revenge you should begin by digging two graves.")
انتقام گرفته می شود که تو را خشنود کند، عدالت انجام می شود که رضابت جامعه را بدست بیاورد.
(نقل قول، احتمالا برگرفته از فیلمی تگزاسی)اگر قصد گرفتن انتقام داری، بهتره دو تا قبر بکنی.

2-(With justice you want to make someone understand his mistake with revenge you just want him to get hurt)
با عدالت می خواهی کسی را متوجه اشتباهش بکنی، با انتقام می خواهی که او رنج بکشد.

3-(Revenge can lack justice and justice can be done without taking revenge)
انتقام می تواند ناعادلانه باشد، عدالت می تواند انجام شود بدون گرفتن انتقام.

4- (Revenge is not justice. Revenge is when you committ an act against another person or thing to satisfy your inner anger with the person/thing. Justice is when you committ an act against a person/thing for the safety of others)
گرفتن انتقام، عدالت نیست. انتقام وقتی است که تو عملی را بر علیه کسی/ چیزی انجام می دهی تا عصبانیت درونت را خشنود کنی. عدالت وقتی است که تو عملی بر علیه کسی/ چیزی انجام می دهی برای اینکه از امنیت افراد جامعه حفاظت کنی.

5- (Justice is when you want to fine someone for touching you inappropriately. Revenge is when you want to chop off his/her hand)
عدالت زمانی است که می خواهی کسی که تو را انگشت کرده است، جریمه شود. انتقام زمانی است که می خواهی دست او را بتلافی این عمل قطع کنند.

6-(Justice is righting wrong or rebalancing forces. Whereas Revenge is the displacement of anger that only in your mind will bring balance)
عدالت راهی برای اصلاح خطا و یا تنظیم(بالانس) خشنونت می باشد، در حالی که انتقام تخلیه خشم است و فقط درون تو را به آرامش می رساند.

7- (Some people see justice as revenge by society. The line between justice and revenge is not at all clear cut)
بعضی از آدمها عدالت را انتقام جامعه از مجرم می دانند. مرزهای بین عدالت و انتقام اصلا واضح نیست.

8-(revenge can be bad but fullfilling an invididuals wants, justice is what is morally right to benefit soceity)
انتقام می تواند بد، اما ارضا کننده نیازهای شخصی باشد، عدالت قانونی اخلاقی است که منفعت جامعه را در نظر دارد.
.................
به نظر من ما بیشتر انتقام گیرنده ایم تا عدالت خواه. برای ما معنی عدالت یعنی مجازاتی اگر نه بیشتر که حداقل معادل آن (چشم در برابر چشم).
ما زیاد علاقه نداریم به مسایلی مانند خشم آنی، زیر سن بودن مجرم، شرایط روحی، بدون قصد قبلی بودن اتفاق، ترس ناگهانی،پشیمانی، امکان اصلاح و.... بها بدهیم.
برای شخص من رسیدن به هماهنگی با روح قوانینی که در دنیای مدرن امروز به آن عدالت می گویند(که اشکال آن در کشورهای مختلف جهان اول فرق می کند ولی از طلب انتقام بری هستند) راحت نیست.
ریشه ام مرا به جای فکر در باره امکان مجازات بهمراه بازآموزی و اصلاح مجرم(بمنظور جلوگیری از اتفاقی مشابه) بطرف تنبیه و تلافی مستقیم خشنونت ای که مرتکب شده می برد. بدون در نظر گرفتن این اصل ساده که اگر خشنونت ای که او انجام داده زشت و غلط است، پس تکرار آن(اینبار توسط ما) نمی تواند کاری زیبا و پذیرفته باشد، از فکر اینکه دارند تلافی کارش را سرش در می آورند، لذت می برم، فکر به اینکه اگر این اتفاق برای من افتاده بود، من هم به همین طریق انتقام خودم را ازش می گرفتم، برایم لذت بخش است و....

ولی این افکار مرا نمی ترساند، می دانم که افکارم و آموخته هایم به من اجازه تسلیم احساس شدن در عمل را نمی دهند. می دانم که از نظر فکری از این احساس فاصله گرفته ام.
قبلا هم گفته ام این احساس لذتی را به من می دهد همانند دیدن صحنه ای از فیلمی اکشن که قهرمان فیلم، بالاخره دخل نقش منفی را در می آورد و او را بسزای اعمال اش می رساند.

ولی دنیای واقعی برای من فیلم نیست، در دنیای واقعی عمیقا طرفدار قوانین مدرنی هستم که با وجود نواقص اش(که مدام سعی در بهبود آن می کند) در مجازات ها نه به تلافی عمل مجرم، بلکه به شناساندن اشتباه برای جلوگیری از تکرار آن و امکان اصلاح مجرم(بستگی به سنگینی جرم و امکان اصلاح مجرم) اقدام می کند. جواب خشنونت را با خشنونت متقابل نمی دهد و مهم تر از همه اینکه عدالت مدرن، عدالتی است که خودش را با مجرم همطراز نمی بیند.

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

نام من اسپینوزا است


تعداد بسیاری از شرکت های بزرگ در یک اقدام هماهنگ، بجای پوسترهای تبلیغاتی، 16 سوال مشکل اجتماعی/ فلسفی را با الهام از اندیشه های اسپینوزا فیلسوف معروف قرن 17 هلندی طرح و در سراسر آمستردام نصب کردند.

در این سایت به زبان هلندی می توان تمام این سوالات را دید و به هر کدام از آنها پاسخ داد.


ایده این عمل توسط یک سازمان فرهنگی شکل گرفته که هدف خود از این برنامه(نام من اسپینوزا است) را به فکر انداختن مردم آمستردام و علاقه مند کردن آنها به اندیشه های اسپینوزا( که او را سمبل و افتخار آمستردام می نامد) می داند.

با هم این سوالات را مرور می کنیم.

1- از کجا می توانی مقررات مربوط به یک قانون جدید را پیدا کنی؟ (ترجمه ای ساده تر: چگونه می توانی قوانین یک بازی جدید را بسازی؟)

2- چرا لگد زدن به سگ جرم دارد، ولی خوردن گاو نه؟

3- وقتی خودت را با یک قانون هماهنگ نمی بینی، خودتو زیر فشار حس می کنی، یا خیلی ساده، می گویی برای است است که در اقلیت هستم؟

4- چرا کاری که ازت خواسته می شود را انجام می دهی؟

5- وقتی عمیق فکر می کنی، بعدش ترس برت می دارد؟
.
6- اقلیت ها بدردی هم می خورند، یا که فقط باعث دردسرند؟

7- چه اشکالی داره اگر برای انداختن آدامس در خیابان هم مجازات زندان در نظر گرفته شود؟

8- اندیشه های بیان شده ما به کجا می روند؟

9- آزادی اندیشه، برای چه کسانی قابل اهمیت است؟

10- واقعا چرا آدم خوری کار بدی است؟

11- آیا همه عقاید، بطور یکسان خوب هستند؟

12- فکر می کنی آلان خدا داره چه کار می کنه؟

13- چه زمانی حکومت، دشمن شهروندانش محسوب می شود؟
14- چه اندیشه هایی آنقدر خطرناک هستند که بهتره اصلا آشکار نشوند؟

15- کسی که احترام می خواهد باید متقابلا احترام بگذارد، اما بعضی بیشتر می خواهند؟ چکار می توانیم بکنیم؟

16- به نظر می آید که قدرت روی پایه های مهمتری بنیان شده است تا روی خشنونت، اما چه چیزهایی؟

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

رای دادن و یا تحریم انتخابات؟ مسئله این است



//مقدمه: من رای نمی دهم، زیرا در انتخاب هلند مشارکتی فعال دارم(چون نتایج آن تاثیری مستقیم در زندگی من دارد). گرچه قانون بعنوان دو تابعیتی به من، حق شرکت در انتخابات دو کشور مختلف را می دهد، ولی اخلاق اجتماعی(راجع به آن بزودی خواهم نوشت) به من اجازه بازی(چه بصورت دادن رای و یا تحریم) بعنوان دو شخص را نمی دهد. این نوشته فقط بیان عقیده ام در مورد انتخابات آینده ایران می باشد//.

برای سالها عدم شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی برای من نمایانگر هویت و فهم افراد بود. این که "شناسنامه من حتی یک مهر انتخابات هم ندارد"، نشان از آگاهی و طرزفکر گوینده می داد که خودش را وارد این بازی نمی کند.

شرکت در انتخاباتی که کاندیداهای آن از انواع فیلترها عبور داده شده اند، همه از خودی ها هستند، با هم اختلاف فاحشی ندارند، از قبل تعیین شده اند، این بازی ها را فقط برای مشروعیت دادن به خود انجام می دهند و.....

انتخابات ریاست جمهوری ایران نزدیک شده است و من عقاید خودم را در مورد انتخابات ایران مرور می کنم. برایم این سوال مطرح شده است: آیا بعد از گذشت این همه سال هنوز هم نگاه من به انتخابات ثابت مانده و یا دچار تغییر شده است؟ به نظرم می رسد که بسیاری از دلایل ام در طول زمان کم رنگ شده و یا کارایی خود را بکلی از دست داده اند.
دوباره قسمتی از دلایل برتری تحریم را نگاه می کنم.

آیا رای دادن در انتخابات ریاست جمهوری رای به مشروعیت نظام محسوب می شود؟
به نظرمن فقط یک رفراندام می تواند مشروعیت و یا عدم مشروعیت یک نظام را اثبات کند. اگر این گونه انتخابات ها می توانستند آورنده مشروعیت باشند که مثلا حکومت صددرصدی صدام حسین مشروع ترین حکومت جهان بایست می بود و حکومت کره شمالی مردمی ترین آنها. سنجش مشروعیت و یا عدم مشروعیت یک حکومت ابزارهای بسیار متنوع و کارآمد دیگری دارند. علاوه بر این، رای و یا تحریم ما نزد چه کسانی مشروعیت و یا عدم آن را نمایان خواهد کرد؟ خودمان، دوستان حکومت، کشورهای آزاد؟....

آیا رای ندادن در انتخابات ریاست جمهوری باعث سلب مشروعیت نظام می شود؟
اگر جواب این سوال مثبت هم که باشد، فورا سوال بعدی مطرح می شود که چند بار عدم شرکت می تواند باعث سلب مشروعیت نظام بشود؟ یکبار یا برای همیشه؟ اگر این وسط دوم خردادی بوجود آمد تکلیف چه می شود؟ می توانیم بگوییم این نظام هر بار که مردم در انتخابات شرکت کردند مشروع و هر بار که تحریم کردند نامشروع می شود؟......

نام آن کسی از درون صندوق بیرون می آید که خودشان می خواهند.(تقلب در انتخابات)
تجربه چند انتخابات اخیر نشان داده که این گفته در ست است، تقلب در انتخابات واقعیتی است که باعث اعتراض افراد داخل نظام هم شده است. ولی بعد از انتخابات دوم خرداد بسیاری به این نتیجه رسیده اند که شرکت گسترده می توانند تا حد بالایی تقلبات را ناکارآمد کند.

همه کاندیداها لنگه هم هستند و هر کدام که برنده شوند، اختلافی با دیگر کاندیداها ندارد.
این جمله که در دهه اول انقلاب کاملا درست بنظر می آمد، بعد از شکل گیری اختلافات عقیدتی/ رفتاری بین باصطلاح خودی های نظام، واقع بینی خود را تا حد زیادی از دست داده است. درست است که تمام این افراد داخل حکومت هستند ودر مرزهای آن خواهند ماند، ولی نگاه آنها به حکومت، نحوه اداره آن و تعریف آنها از حقوق شهروندی دارای اختلافی اساسی است. شاید مقایسه مطلوبی نباشد ولی بطور مثال اختلاف بین کاندیداهای فعلی ریاست جمهوری ایران بسیار بزرگ تر از اختلاف بین دو حزب رقیب سوسیال دمکرات و دمکرات مسیحی ها در هلند است.....

این نوشته نگاهی کوتاه و گذرا به چند تایی از دلایل تحریم انتخابات بود. دلایل کسانی که دفاع از تحریم می کنند، فقط این چند تای بالا نیست ولی بقیه هم زیاد قوی تر نباید باشند. بنظرمن ما عقیده تحریم را در عمل آزموده ایم و بی ثمر بودنش را هم طی سالها دیده ایم. امثال این گونه انتخابات هیچ حداکثری برای ما به ارمغان نخواهند آورد، منتظر تغییرات بزرگی هم نمی توان بود. اما از نگاه رئالیستی می توان حداقل ها را بدست آورد، حرکت برای ایجاد تغییری کوچک برای من منطقی تر از عدم حرکت و بدست آوردن هیچ است، بخصوص وقتی که سود این تحریم می تواند کمکی برای برنده شدن ناسازگارترین تفکر در میان این انتخاب ها شود.


۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

سال 2039- رانندگی بدون تصادف


(Marco Jungbeker) مدیر شرکت (Siemens Mobility) شرکتی فعال در زمینه نوآوری در صنایع ترافیکی و جابجایی می گوید: 30 سال دیگر تصادف رانندگی وجود نخواهد داشت، چرا که در آن زمان ماشین ها برقی، خودکار و بدون نیاز به راننده و با قابلیت ارتباط با دیگر وسایل نقلیه خواهند بود و شما براحتی می توانید در ماشین خود خبرها را خوانده و یا فیلم نگاه کنید.

شرکت(Siemens Mobility) سالانه مبلغ یک میلیارد یورو برای تحقیق در مورد نوآوری در صنایع حمل و نقل و جابجایی هزینه می کند.

اکنون دو سال است که این شرکت در سطح جهانی سرگرم تحقیق در باره آینده وسایل نقلیه در 30 دیگر می باشد. هزاران نفر از سراسر دنیا با این پروژه همکاری می کنند. در این پروژه نه فقط تکنیسین ها، بلکه متخصصین ترافیکی، پلیس و مددکاران اجتماعی هم حضور دارند.

(Marco Jungbeker) می گوید: این یک داستان تخیلی راجع به آینده نیست، این داستان بشدت مبتنی بر واقعیت و توانایی های ما می باشد. بعد از 30 سال وسایل نقلیه عمومی، کامیون ها و قطار بدون راننده خواهند بود(آمستردام بزودی متروهای بدون راننده اش را راه اندازی می کند)، وسایل نقلیه قادر به سرویس خود در هنگام استفاده خواهند بود، شارژ ماشین در روی باند جاده و پشت چراغ قرمز انجام می شود و دیگر مشکلی بنام خرابی ماشین در جاده وجود نخواهد داشت.

در سال 2039 شما با کمک ساعت مچی و یا انگشتر خود، قادر به پرداخت صورت حساب خواهید بود. ساعت مچی شما همانند کامپیوتر عمل می کند و با کمک پروژکتوری که دارد، مانیتوری سه بعدی برای شما در هوا بوجود خواهد آورد، شما با تکان دادن دست از این کامپیوتر استفاده و با دیگران مکالمات تصویری 3 بعدی برقرار می کنید.

برای این شرکت تصویر سازی از آینده یک بازی محسوب نمی شود: ما باید بدانیم که چه می خواهیم بسازیم، 30 سال زمان زیادی نیست، ما در حال حاضر مشغول تحقیق و طراحی روی انواع سیستم های فنی و ترافیکی هستیم تا بطور مثال بتوانیم ایده ماشین های سخن گو را عملی کنیم. ما به تکنولوژی جدید بشدت نیازمندیم چرا که تا 30 سال بعد 25 درصد به جمعیت جهان افزوده خواهد شد.


.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

قصاص- اجراي عدالت و يا انتقامي كور؟


مجازات كسي كه ديگري را مي كشد و يا نقص عضو مي كند چي مي تواند باشد؟
اين سوالي است كه اين روزها به شدت با آن درگيرم و به نوعی جوابی است(هر چند با تاخیر) به دوست عزیزی که خواسته بود هدر مورد اعدام بنویسید
مجازات مجرم چه می تواند باشد؟ بذار با خودم رو راست باشم.
خب غلط كرده زده كسي رو كشته.
موقع ارتكاب جرم يادش نبود كه نوبت خودش هم مي شود. حالا بخور نوش جونت.
از قديم هم گفته اند: "نزن به در كسي، مي زنند به درت" و يا "كلوخ انداز را پاداش سنگ است".
داشتي مي كشتي فكر نكردي مردن يعني چي؟ حقته ......


ياد ماجراي اسيد پاشي افتادم. قرباني ماجرا درخواست كرده بود كه: هيچ چي نمي خواهم، جز اينكه مجرم رو هم با اسيد كور كنند.
نمي خواهم همه زجري كه من كشيدم رو تحمل كنه، ولي مي خواهم بفهمه كور شدن يعني چي...

به نظرم بي راه نمي گويد. طرف این بلا رو سرش آورده، حالا حقشه که تلافی اش رو سرش در بیاریم یا نه؟
اما چرا جرات ندارم كه موافقت خودم را با صداي بلند بيان كنم؟
دوباره كه برگشتم به بحث اختلاف اخلاق وآموخته های علمي مدرن با دروني سنتي. در جدال با درون خود
كسي كه از لحاظ عقلي علوم، اخلاقیات، قوانین و انديشه هاي غربي را پذيرفته ولي موفق به يكي كردن آنها با روح و دورن شرقي خود نمي شود.

براي یا فتن جوابی برای حل مشكل ام اول واكنش احتمالي يك آدم غربي معمولي را در مواجه با اين گونه اتفاقات، مرور مي كنم.

دو تا مثال از قتل هايي به ياد دارم كه در هلند به "خشنونت بي دليل" معروف هستند. اولي دو تا جوان موتورسوار(خارجي بودن را هم براي رسيدن به درك بهتري از ماجرا به آن اضافه كنيد) در پياده رو ويراژ مي دادند و باعث افتادن خانمي مسن شدند. پسري 17 ساله خيلي مودب به آنها تذكر داد ولي آنها با كلاه كاسكت چند ضربه به سرش زدند كه باعث مرگش شد و بعد هم خونسردانه جهت خريد به سوپر ماركت رفتند.

مورد ديگر پسري براي رساندن دوست دختر به ايستگاه قطار رفته بود چند تا پسر جوان ديگر مزاحمت ايجاد مي كنند و كشيده اي هم به گوش پسر مي زنند كه منجر به مرگ او مي شود. مجرمين هم دستگير و بعدا به چند سال زندان بعلاوه روانكاوي محكوم مي شوند...


خانواده مقتول چه واكنشي نشان دادند؟
خانواده، دوستان، همشهري ها، باتفاق شهردار و مقامات شهري به رسم اينجا يك "گردهم آيي خاموش" برپا كردند. همه با شمعي در دست و شاخه اي گل در محل وقوع حادثه گرد هم آمده و به دلداري هم پرداختند. شهردار و خانواده مقتول هم بعد از ادای سكوت، كمي از خوبي هاي مقتول گفته، آرزوي عدم تكرار واقعه اي مشابه را كرده و خشنونت را محكوم كردند.(توجه كنيد خشنونت را محكوم و نه تشويق به انتقام كه خودش خشنونت متقابل است، مي كنند).

ماجراي اسيد پاشي چي؟ واكنش احتمالي يك غربي چي مي تواند باشد؟

چند روز پيش مصاجبه اي از اين خانم(Connie Culp) مي خواندم. 5 سال قبل شوهر سابق اش با شليك گلوله اي قسمت اعظم صورتش را از بين برد و براي اين كار محكوم به 7 سال زندان شد.

بعد از گذشت 5 سال زندگي در شرايطي كه نه مي توانسته است چيزي بخورد، بياشامد، ببويد و نه حتي بدون كمك دستگاه هاي تنفسي قادر به نفس کشیدن بوده است و بعد از بارها زیر تیغ جراحی رفتن، مي گويد: شوهر سابق ام را بخشيده ام، چرا كه نمي خواهم بقيه عمر را با تنفر زندگي كنم....

با همكاري هلندي افكارم را در ميان مي گذارم.
مي گويد: در اينجا قانون روی اين اصل اساسي بنيان شده است كه "بين عدالت و انتقام فرق وجود دارد".
ببين، بطور مثال حتي جرج بوش(كه متهم به جنگ افروزي هم هست!!) بعد از 11 سپتامبر در سخن راني خود مي گويد: ما تروريست ها را هر كجا كه باشند دستگير كرده و تحويل دادگاه مي دهيم.( و نه مثلا مي بريم آنها را داخل يك ساختمان و بعد با هواپيما آن را منفجر مي كنيم).

ظاهرا قانون تو بين "اجراي عدالت و انتقام گرفتن" فرقي نمي گذارد. اگر اختلاف بين اين دو در قوانين شما نهادينه شود مشكل تو هم حل شده و مي تواني حس ابتداعي انتقام گيري ات را به عدالت خواهي ارتقا دهي.

- درست مي گويي. به نقطه اي بسيار جالب اشاره داري. اختلاف بين اجراي عدالت و گرفتن انتقام.
يك قسمت مشكل از قوانيني است كه در آنها انتقام عين عدالت معني مي شود و مرزي بين اين دو وجود ندارد. من مي توانم هم عدالت خواه باشم و هم انتقام خودم را از مجرم بگيرم. مي توانم بالغانه از اجراي عدالت بگويم و همزمان حس ابتداعي انتقام گيري ام را هم ارضا كنم.
ولي قانون همه مشكل من نيست. اتفاقا همان قانون اجازه بخشيدن مجرم و يا گرفتن غرامت به عوض انتقام رو هم به من مي دهد.
مشكل اينجاست كه من همه وجودم بوي انتقام مي دهد. من با "اگر زدن تو سرت، محکم تر بزن تو سرش" بزرگ شدم. از نظر من كسي كه مي بخشه آدم ضعيفي است كه وجود گرفتن حق خودش را ندارد.
انتقام(قصاص) حق قانوني، فرهنگي و اعتقادي من است.

گفت: پس لابد مشكل "فرهنگ و برداشت نادرست از اعتقادات" است كه تو را به انتقام ترغيب مي كند. بايد فرهنگ سازي كني تا نگاه ات به جرايم و مجازات ها تغيير كند.

-قانون عوض كنيم، فرهنگ عوض كنيم، اعتقاد عوض كنيم، خودمان را عوض كنيم، ديگه چي از من باقي مي مونه كه بخواهم راجع به اون صحبت كنم؟
پس چند فرهنگي و لزوم حفظ فرهنگ خودي و حمايت از خورده فرهنگها و... چي شد؟
من براي اينكه انتقام گيري را عدالت نام ندهم بايد همه چيز خودم را(آن هم بمدل غربي) تغيير دهم؟....


همسرم نگاهي به نوشته انداخته و مي گويد: حالا چه جوري مي خواهي این نوشته را تمامش كني؟ لطفا آدمها را تقسيم بندي نكن. اين نوعي تفكر راسيستي محسوب مي شه.

- مشكل اينكه كه بدون تقسيم بندي كردن آدمها نمي توانم تمامش كنم. در نظر من آدمها در كليت يا شرقي اند و يا غربي.
حالا اين وسط يكسري هم مثل من تو برزخ ايستاده ایم و شتر سواري دولا دولا مي كنیم. روزی یک تو سری به آموخته های علمی مان می زنیم و یک لگد هم به نیازهای درونی، اسمش را هم گذاشته ایم "تلفیق". حفظ اصالت و روح شرقی و ترکیب آن با مدرنتیه غربی. تلاشی به درازی قرن و ثمری اندک.
از خود می پرسم آیا بهتر نبود، به جای این همه تلاش برای تنظیم خود با اخلاقیات غرب، قابلیت های موجود در همان فرهنگ شرقی خودمان را ارتقا می دادیم؟ مثلا معانی کلماتی مانند معرفت، گذشت، بخشش و... را ارتقا می دادیم؟ کاری که برای قرنها شعرا وعقلای مان سعی در آن داشتند؟
اگر نمی توانیم گرفتن انتقام را عین حق و اجرای عدالت ندانیم، بهتر نیست که در مذمت استفاده از این حق تاکید کرده و عفو و گذشت و بخشش را تشویق کنیم
حکایت همچنان باقی......

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

تيره پوستان- مستعدتر براي اعتياد به سيگار



نتايج تحقيقات يك گروه از محققين آمريكايي نشان مي دهد كه تيره گي پوست ارتباط مستقيم با شدت اعتياد به سيگار دارد.

آنها مي گويند كه موفق به كشف ارتباط بين تعداد رنگدانه هاي پوست و تاثير نيكوتين بر روي افراد مختلف شده اند.

اعتياد به سيگار در افراد داراي رنگ دانه هاي زيادتر در پوست, مدت بيشتري بطول خواهد انجاميد و ترك مصرف نيكوتين هم براي آنها دشوارتر خواهد بود.
اين نتيجه از يك تحقيق روي 150 سياه پوست آمريكايي بدست آمده است.

براي سالها اين سوال مطرح بود كه چرا ترك سيگار براي سياه پوستان به نسبت سفيد پوستان بسيار دشوارتر مي باشد.
يكي از محققين مي گويد: يكي از سوالاتي كه ما بدنبال آن بوديم اين بود كه چرا بدن سياه پوستان به نسبت سفيد پوستان نيكوتين بيشتري از هر سيگار را جلب خود مي كند ولو اينكه مصرف سيگار شخص سياه پوست در مقايسه كمتر هم باشد؟

او معتقد است: نتايج اين تحقيق پاسخي مستدل به اين سوالات و ثابت كننده ارتباط مستقيم بين تعداد رنگ دانه هاي پوست و جذب نيكوتين مي باشد.

گزارش كامل اين تحقيق ماه آينده منتشر خواهد شد.

لينك اصلي به زبان انگليسي Science daily

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

تجاوز طالبان به خبرنگار هلندي



(Joanie de Rijke)؛يواني/ د-راي كه؛ خبرنگار هلندي كه در سال 2008 به مدت يك هفته به اسارت گروهي از نيروهاي طالبان در آمده بود در مصاحبه اي كه به دليل انتشار كتابش انجام داده است براي اولين بار از نحوه آزادي خود و تجاوزات رهبر گروه طالبان سخن گفت.
تاكنون او هر دو اين اتفاقات را كتمان مي كرد.

؛د-راي كه؛ در آن زمان بعنوان خبرنگار براي نشريه اي بلژيكي گزارش تهيه مي كرد.

كتاب در دست انتشار او ؛در چنگال طالبان؛ نام دارد.

؛د-ري كه؛ مي گويد كه در طول اسارات بارها از طرف رهبر گروه بنام ؛قاضي گل؛(اين شخص بعدا در بمباران كشته شده است) مورد تجاوز قرار گرفته و براي آزادي او مبلغ 100 هزار يورو به طالبان پرداخت شده است.

او مي گويد: من نمي خواهم بگويم كه طالبان هيولا بودند. كينه اي هم از ؛قاضي گل؛ ندارم. بهرحال او در مقابل دريافت پول حاضر شد مرا آزاد كند در حالي كه براحتي مي توانست مرا بكشد.

تا اينجا اين اولين خبرنگار هلندي مي باشد كه مشخص شده در مقابل دريافت پول آزاد شده و در هنگام اسارت مورد تجاوز قرار گرفته است.

ويديو پايين مصاحبه اين خانم در يك برنامه معروف هلندي يك هفته بعد از آزاد شدنش مي باشد. او در اين مصاحبه حرفي از مبلغ پرداخت شده براي آزادي اش و همينطور تجاوزات صورت گرفته به ميان نمي آورد. اما مي گويد كه آنها او را به مسلمان شدن تشويق مي كرده اند كه او هم حرفهاي آنها را تاييد مي كرده است.(ويديو به زبان هلندي)




منبع خبر به زبان هلندي de pers

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

مسابقه انتخاب دختر شايسته عربستان سعودي


از روز شنبه اولين مسابقه انتخاب دختر شايسته عربستان برگزار مي شود.

اما فكر ديدن دختران بيكيني پوش و لباس شب هاي قشنگ را از سر بيرون كنيد.

دختراني كه در اين مسابقه شركت مي كنند همهگي خود را در پشت حجاب پنهان كرده و فقط جشم هاي خود را در معرض تماشا مي گذارند.

برنده اين مسابقه هم دختري نخواهد بود كه زيباترين صورت و هيكل را داشته باشد بلكه دختري است كه زيباترين سيرت و درون را به نمايش مي گذارد.


در اين مسابقه 200 دختر و زن از 15 تا 25 سال با هم رقابت مي كنند. از مسايل مورد اهميت براي ژوري يكي نحوه احترام اين دختر ها به والدين و همينطور چگونگي رسيدن به قدرت ايمان و درون مي باشد.

همچنين در اين مسابقه اين دخترها يك روز تمام را هم بايد با مادران خود بسر ببرند و ژوري به نحوه ارتباط آنها با هم امتياز مي دهد. در ماه جولاي نتيجه اين مسابقه مشخص مي شود و دختر شايسته داراي زيباترين سيرت مبلغ 2600 دلار هم بعنوان جايزه دريافت خواهد كرد.

لينك اصلي here

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

واكنش كامنت گذاران هلندي به اجراي سنگسار در ايران


دولت ايران اعلام كرده است كه بتازگي يك مرد 30 ساله را بجرم زنا سنگسار كرده است. زن زنا كار بعد از توبه كردن از مجازات سنگسار نجات يافته است.....

سايت پرفروش ترين روزنامه هلند اين خبر را منتشر كرده است و تا اينجا حدود 140 نفر از خوانندگان اين مطلب نظرات خود را نسبت به اين خبرنوشته اند.

با هم 20 كامنت اول را مي خوانيم.(توضيح: هدف از اين ترجمه ها صرفا اطلاع رساني و آشنا شدن با واكنش و نگاه مردم ساير نقاط جهان به اتفاقات رخ داده در كشور ما مي باشد.)


1- حالا شما اينقدر نق نزنيد. ايران يك كشور اسلامي است با قوانين شريعت. در شريعت مجازات زنا سنگسار مي باشد. اين خيلي با رختخواب شما فاصله دارد. هول نكنيد شما در هلند زندگي مي كنيد و براي خوابيدن با مرد همسايه تان سنگسار نمي شويد(عايشه)

2- پس اون زن كيف بدست(عكس انتخابي سايت هلندي) سنگ كوچك پرت نمي كنه چون اجازه نداره(در خبر آمده بود كه مردم اجازه پرتاب سنگ هاي كوچك را ندارند). شريعت مساوي بربريت و غير صلح آميز.

3- اين يكي از قوانين شريعت است. قانوني كه اكنون با افتخار در قسمتي از پاكستان هم به اجرا در آمده است. قوانين قرون وسطي كه در آن مردمي كه از آزادي بي بهره هستند بمانند حيوانات بصورت گروهي آدم مي كشند.

4- اينها حيوانند يا انسان؟

5- اين هم تساوي حقوق زن و مرد در ايران.

6- زن جواني كه در اين مقاله از او ياد شده سنگسار نشده بلكه اعدام شده كه بهرحال راي دادگاه تراژديك و غير انساني بود. لطفا در انتشار صحيح اخبار دقت كنيد.(در اين مقاله خبر اعدام دل آرا هم به اشتباه سنگسار عنوان شده بود).


7- هواداران اسلام متاسفانه كشور ايران كه زماني داراي فرهنگي غني بود را به قعر بردند. همسر قديم من ايراني بود كه از دست ملاهايي فرار كرده بود كه شبانه براي كشتن او آمده بودند. او قبل ترها از مبارزين دانشجويي بر عليه شاه بود. او تا مغز استخوان از اسلام متنفر بود. اين يك فاجعه براي جامعه جهاني است انوقت ما همين آدم ها را به هلند راه مي دهيم با اين رفتار هاي عقب مانده شان.

8- عجب ملتي, آخر حماقت.

9- ..... در آمريكا هم اگر اين كار را بكني مجازات مي شوي. البته عادلانه و نه محكوم به مرگ. بهرحال قابل مقايسه با شريعت نيست.

10- من هم دوست ندارم شوهرم رو تو رختخواب زن ديگري ببينم ولي مجازات سنگسار ديگه خيلي عجيب و احمقانه است. تو دنيا چيزهاي بدتر از خيانت زناشويي هم وجود دارد. تو تركيه هم آدمها براي دشمني كل يك خانواده رو مي كشند. مذهب بايد صلح و دوستي با خودش بياورد اما اين كه فقط تخم مرگ و بدبختي در دل پيروانش مي كارد.

11- عجب ملت نرم و صلح دوستي هستند اين ايراني ها! مجرم بايد شديد مجازات بشه اما اين ديگه اغراقه. شايد بد نباشه مسلماناني كه اينجا خودشون را با جامعه تطبيق نمي دهند را براي مدتي به ايران بفرستيم تا عقيده شان راجع به جامعه هلند درست بشه.

12- خيلي بد. اما مجازات مرگ در آمريكا هم هست. فرقش اينكه كه جرمي كه باعث مجازات مرگ مي شود در هر فرهنگي فرق دارد. اگر در مورد حقوق بشر جدي باشي اينها درست نيستند.

13- من مي دانم كه اينگونه رفتارها به هلند هم دارد نزديك مي شود. براي اينكه هلند دارد سعي خودش را مي كند كه مهاجران هرچه بيشتر اينجا را مثل خانه خود حس كنند. اين دولت عزيز ما هم كه در اين راه كوتاهي نمي كند.

14- همين ثابت مي كند كه ما بايد به حزب ويلدرز راي بدهيم. در اينجا هم دختران هلندي توسط جوانان مراكشي سنگ باران شده اند(چند روز پيش دو دختر توسط يك گروه از جوانان مراكشي با سنگ مورد حمله قرار گرفته اند). سنگسار تنفر آوره چه خيانت كرده باشي چه نه. اين قوانين مربوط به 1500 سال پيش است قوانيني كه اجازه كشتن/ شكنجه و تجاوز به زنان و مردان زنداني را مي دهد. اين آخري را در يك برنامه تلويزيوني ديدم.

15- يك مدت ديگه. صحنه هاي تماشايي در پارك لاهه!!!

16- چند سال ديگه اينجا هم همين وضعيت است. آلان هم از روي تنفر سنگ بطرف ما پرت مي كنند.

17- هه. اولين سنگ را بايد كسي پرت كنه كه تو عمرش گناه نكرده. احمق هاي عقب افتاده.

18- بعنوان انسان ارزش ات در بعضي از كشورها از مدفوع هم كمتره. بايد خدا رو شكر كنيم كه در اينجا بدنيا آمده ايم.

19- اسلام يك فرهنگ است! آقاي يوهانس. خوب به اين موضوع فكر كن!!!

20- چيزي كه اتفاق افتاده خيلي بد است و باعث تعجب من شده است. اما بايد اعتراف كنم بدم نيامد وقتي فهميدم كه در ايران مردها هم بجرم خيانت مجازات مي شوند.

لينك اصلي بزبان هلندي telegraaf

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

پاياني بر افسانه وان گوگ گوش بر



در دنياي هنر اكثر ما بارها شنيده ايم كه ونسان وان گوگ(Vincent van Gogh) نقاش معروف هلندي كارهاي غيرعادي زيادي كرده است, منجمله اين كه يك بار براي ابراز علاقه خود به محبوبش گوش خود را بريده و تقديم او كرده است.

اما اينك صحت اين اتفاق مورد ترديد جدي قرار گرفته است.

محققين آلماني مي گويند كه نتيجه تحقيقات آنها نشان مي دهد كه گوش وان گوگ نه توسط خود او بلكه در يك نزاع در 23 دسامبر سال 1888 توسط پال گوگن(Paul Gauguin) نقاش معروف فرانسوي و دوست نزديك او بريده شده است.


بعد هر دو آنها با هم تصميم مي گيرند كه اين اتفاق را مخفي نگاه دارند. گوگن براي فرار از مجازات احتمالي و وان گوگ براي حفظ دوستي با گوگن كه نمي خواست آنرا از دست بدهد.

اين محققين معتقدند كه اين اتفاق عامل اصلي خودكشي وان گوگ در دو سال بعد از آن بوده است و نه آن طور كه تاكنون تصور مي شد كه جنون وان گوگ او را بطرف خودكشي سوق داده است.


اين گروه محققين تئوري خود را منطقي و قابل اثبات مي دانند. آنها همچنين به آخرين نامه وان گوگ به گوگن اشاره مي كنند كه در آن وان گوگ نوشته است: تو سكوت كن من هم همين كار را خواهم كرد.


لينك اصلي به زبان انگليسيtelegraph