۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

لطفا از دمکراسی خواهی ما، بعنوان چماقی برای زدنمان استفاده نکنید.


(این نوشته تایید دمکراسی بعنوان راه حل مشکل ما نیست، شخصا معتقدم که قوانین دمکراتیک و دمکراسی بهترین و انسانی ترین روش سیاسی هستند که تا کنون انسان موفق به اجرای آن شده است، اما در بیرون از جایگاه خود تا کنون موفقیت خاصی نداشته است و (حداقل تنها)راه نجات ما نیست).


این روزها در گفتگوهای شخصی و یا بحث های اینترنتی فارسی زیاد کلمه دمکراسی بخصوص در باب اینکه ایرانی ها اصلا دمکراسی را نمی فهمند، حتی آنهایی که دم از دمکراسی می زنند خود در عمل ضد آن هستند، اینکه ایرانی ها یاد ندارند دمکرات عمل کنند و فقط شعار می دهند و...

این گفته ها را از هر دو سمت می توان شنید، هم از سمتی که خود طرفدار دمکراسی است و به رفتارهای غیر دمکراتیک هم فکرانش معترض و به حق نگران، و هم از سوی ناقدان دمکراسی که خروج طرفداران دمکراسی از مرزهای آن را برنتابیده و مدام به طرفداران دمکراسی گوشزد و اعتراض می کنند که تو طرفدار دمکراسی هستی چرا اینگونه می گویی و رفتار می کنی.( گویی بی اعتناعی به مرزهای دمکراسی حیطه اختصاصی آنها می باشد).

اما چقدر این گفته درست است؟ آیا ما واقعا ضد دمکراسی هستیم؟

برای جواب به این سوال می بایست در ابتدا به سوال دیگری پاسخ داد. آیا می توان در جهانی غیر دمکرات رفتارهای دمکرات گونه داشت؟

مثالی عینی بیاورم: به تقلید از دمکراسی انتخاباتی(آنهم) شرطی و ناقص برگزار می شود، بی اعتنا به آرای مردم نتیجه ای ساختگی ارائه می دهند، اعتراض آرام مردم به تقلب را به شدت سرکوب می کنند و آنها را هم متهم می کنند که چرا از روش های دمکراتیک(شکایت/ ایجاد هیئت بررسی تخلفات ووو) برای اعتراض خود استفاده نکرده اند. آیا می توان دمکرات بود و از روشهای قانونی رایج در جهان دمکراسی برای اعتراض خود استفاده کرد؟

یا در بحث های اینترنتی با کمک مذهب و یا ایدولوژی خود هر جنایتی را توجیه می کنند، به انواع روشهای غیر دمکراتیک برای توجیه و اثبات خود متوسل می شوند، ولی کوچکترین لغزش تو از مرزهای دمکراتیک را بر نمی تابند.

آیا این گفته درست است؟ آیا ما مدعیان دروغین دمکراسی هستیم؟ آیا ما در هر شرایطی می باید به اصول دمکراتیک وفادار بمانیم؟
این سوالی است که امروز غرب، (قلب دمکراسی)را هم به خود مشغول کرده است.

بسیاری در غرب معتقدند که دمکراسی بیرون از محدوده خود و یا حتی در درون و در مواجهه با مخالفین دچار مشکل جدی است و براحتی مورد سواستفاده قرار می گیرد، بنابراین نیاز به بازنگری جدی دارد، ایده هایی هم برای این بازنگری ارائه می شوند.

یکی از این ایده ها از دمکرات بودن در عمل می گوید و عکس العمل را شرطی می داند، چگونه؟ مثالی اجتماعی می زنم.
تصور کنید که شخصی هر روز شما را در خیابان مورد توهین قرار داده و هر بار که شما درصدد دفاع از خود برآیید معترض شود که چون شما مودب هستید پس اجازه توهین کردن ندارید

در این صورت دو راه وجود دارد، شما یا مودب هستید و توهین ها را تحمل می کنید و یا جواب می دهید که در این صورت دیگر مودب نیستید.

اما این ایده از راه سوم می گوید و آنرا واکنش آگاهانه می نامد، واکنش آگاهانه می پذیرد که فقط رفتارها و کنش های ما نمایانگر شخصیت و عقایدمان می باشد و واکنش های ما در این محدوده معنی نشده و می بایستی در تناسب با محیط و شرایط تنظیم شوند،( نه مقابله به مثل، ولی متناسب) واکنش ها گاها می توانند بیرون از مرزهای رفتار عادی و عقایدمان باشند، اما نباید بتوانند که باعث تغییری درونی در ما بشوند.

فکر می کنم که با توجه به شرایط امروز ایران (چه در بحث و چه در عمل)ما هم مجبور به واکنش شده ایم، بنابراین ماندن در مرزهای دمکراتیک فقط منجر به ساخت چماقی برای ضربه زدن به خودمان می شود.
زمانی می توانیم به عقاید خود رفتار کنیم که این عقاید تبدیل به ضد خود و یا وسیله سواستفاده نشوند.

پس لطفا از دمکراسی خواهی ما، بعنوان چماق برای زدنمان استفاده نکنید.

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

تجاوز، تابویی قابل عبور



این روزها خبرهای بد پشت سرهم از ایران بگوش می رسد، قتل، شکنجه، زندانی کردن و این آخری اخبار تجاوز به زندانیان سیاسی.

در فرهنگ ما تجاوز تنها شکنجه ای است که شکنجه شده نه تنها به آن افتخار نمی کند حتی جرات افشا آن را هم نداشته و آن را مایه شرمساری خود می داند.

از همه مهمتر چیزی که شخص مورد تجاوز قرار گرفته را آزار میدهد احساسی است که او خود را(بدنش را) شریک جرم دانسته و احساس می کند که از طرف خودش مورد خیانت قرار گرفته است.

اما چه فرقی بین این شکنجه کثیف با سایر مدل های شکنجه وجود دارد؟

چرا می شود با افتخار از شلاق، مشت و لگد خوردن و سایر شکنجه ها گفت و نوشت و شکنجه گر را رسوا کرد، اما به تجاوز که می رسیم، غرور شکنجه شدن و مقاومت کردن جایش را به شرمساری و شکسته شدن می دهد؟

چکار می توانیم بکنبم که تجاوز به زندانی باعث نابودی هویت او نشود؟

چگونه می توانیم درون خود را در مقابل تجاوز هم به مانند سایر شکنجه ها ایمن کنیم؟

می دانم که ساده نیست اما شدنی است. دسامبر سال گذشته از یک خاطره در این مورد نوشته بودم، آنرا دوباره در اینجا می آورم، شاید که بازخوانی آن کمکی برای تغییر نگاه ما به تجاوز و شخص مورد تجاوز قرار گرفته باشد.


سال دومی بود که به هلند آمده بودم، با دختری ( هلندی 20 ساله) دوست بودم، (دوست دختر من نبود، دوست بود و بسیار هم صمیمی).
بعد از چند جلسه برخورد و گفتگو بدلیل پشتوانه تئوریک قویتر من و گستردگی اطلاعات ام به نسبت او، بنوعی تحت تاثیر قرار گرفته و به عقاید و نظرات من اهمیت می داد.(قبلا هم نوشته ام بسیاری از بچه های شرقی(بخصوص ایرانی ها) از لحاظ تئوریک و اطلاعات از غربی ها بالاتر و یا هم طراز هستند، در عرصه ِ عمل است که ما کم آورده و قادر به استفاده از پشتوانه تئوریک خود و وارد کردن آن در زندگی اجتماعی و یکی شدن با روح آنها نیستیم).
یکبار که با هم شام می خوردیم در بین صحبت بدون مقدمه گفت: از 10 سالگی مورد سواستفاده جنسی پدرم قرار گرفتم، یک سالی هم ادامه داشت تا مادرم موضوع را فهمیده از او جدا شده و مرا نجات داد، از آن زمان دیگر هیچ وقت پدرم را ندیدم.
بهت ام زد احساس بسیار بدی بهم دست داد، چرا داره اینو می گه؟ یعنی چی که همچین اتفاقی رو اینطور بدون شرم بیان می کنه. عریانی کلمات بشدت تو ذوق می زد، تا بحال هیچ کس را ندیده بودم که اینطور وقیحانه از پنهانی ترین اسرار زندگیش صحبت کنه.
چرا اینو داری به من می گی؟ بهتره فراموش کنی و یا اگر نمی توانی لااقل موضوع را مسکوت بگذار. صحبت راجع به این مسایل به نظرت زننده و خجالت آور نیست؟


گفت: هیچ دلیلی برای سکوت ندارم، از چی باید خجالت بکشم؟ مگر من مقصر و مجرم این اتفاق بوده ام؟


نه ولی با گفتش چی رو می خواهی بدست بیاوری؟ اینکه بگی پدرت از تو سواستفاده جنسی کرده فقط باعث تغییر نگاه دیگران نسبت به تو و ایجاد حس ترحم خواهد شد، دنبال ترحم می گردی که اینو می گی؟


گفت: چرا من باید دنبال ترحم بگردم؟ پدرم باید دنبال ترحم بگرده که این کار رو با من کرده، من تقصیری نداشته ام، این حق منه بلایی که سرم آمده رو با صدای بلند اعلام کنم. مگر تو اگر قربانی دزدی بشی از گفتش خجالت می کشی؟

این داستان با دزدی فرق داره، (گر چه که من اون رو هم هوار نمی کشم) اینو نمی توانی که با دزدی مقایسه کنی، در دزدی از مال تو چیزی گرفته می شود، ولی در اینجا از تو، جسم تو سواستفاده شده است، چطور بگم بهرحال پدرت برای مدتها با تو بوده، اصلا فکر به این موضوع خودش شرم آوره، ولی فکر به دزدی و صحبت از اون که شرم آور نیست. چرا سعی نمی کنی مثل یک لکه سیاه در زندگیت(که شاید هر کسی داشته باشه) روشو بپوشونی. اتفاقی نباید می افتاده، ولی متاسفانه افتاده، بدترین کار اینه که هی تکرارش کنی، اینجا که دادگاه نیست، مردم هم که قاضی نیستند، اصلا دلیلی ندارد که موضوع خصوصی زندگیت را فاش کنی....


بعد از ساعتی، پریشان و عصبی در حالی که سیگار پشت سیگار روشن می کرد گفت: بعد از سالها کابوس، انزوا و زندگی در تاریکی و ترس، بالاخره با کلی روان کاوی و شرکت در جلسات درمانی گروهی توانستم بر ضعف و احساس حقارت خودم غلبه کرده و با خودم و گذشته ام روبرو بشوم.


پذیرفتم که فرقی بین یک قربانی تجاوز و سواستفاده جنسی شده با یک دزد زده، دچار سانحه آتش سوزی شده و یا نجات یافته از یک تصادف شدید نیست.


یاد گرفتم که سکوت درمان هیچ دردی نیست و به فراموشی نمی انجامد، بی راهه ای است برای ادامه زندگی در ترس، انزوا و ضعف شخصیتی. یا باید با واقعیت(هر چند تلخ) روبرو بشی و یا تا آخر عمر بزدلانه از آن بگریزی.


باور کردم که با عریان گفتن ماجراست که در عمل خواهی پذیرفت تو نجات یافته از یک سانحه وخیم هستی، سانحه ای بسیار بزرگ ولی نه به عظمت روح تو،


یاد گرفتم که قوی تر از سانحه، با غرور فریاد کنم، این منم، ایستاده با اعتماد بنفس کامل، نگاه کن این ماجرا هیچ لکه سیاهی نتوانسته بر روح من ایجاد کند... ولی حالا انگار برگشته ام به دوران قبل از تراپی، به کابوس های شبانه و عدم اعتماد بنفس، تو تمام آموخته های مرا در این باره بشدت متزلزل کردی...


اکنون چند سالی از این ماجرا گذشته است، اگر روزی این دوست خوب راببینم می دانم که یک معذرت خواهی گنده به او بدهکارم و اعتراف به اینکه با همه ادعایم واکنش آن روز من بشدت تحت تاثیر فرهنگ شرمی بود که درعقایدم بشدت ناقد آن بودم ولی ریشه هایش عمیق تر از آن بود که در مرحله عمل بتوانم بیرون از مرزهایش رفتار کنم.