۱۳۸۶ اردیبهشت ۹, یکشنبه

ما و مشکلاتمان 6- دمکراسی غربی تنها یکی از راهای رسیدن به انسانیت است

بسیاری از ما تنها راه رسیدن به جامعه ای انسانی را راه دمکراسی غربی و قوانین آن میدانیم، و اینکه این تنها راه رسیدن به سعادت و آزادی است و غیر از این چاره ای وجود ندارد و ما هم حتما به آن خواهیم رسید.

بزرگترین ایراد این نظریه نوع نگاه مذهبی( ولو بدون باور مذهبی) آن است، ایمان به اینکه همه چیز رو به خوبی است و انسان سرانجام به خوشبختی و وعده ای که به او داده شده خواهد رسید و پایان شب سیه سفید است و بشر به سوی نیکی و رستگاری حرکت می کند و غیره،همگی بجز باوری که از مذهب به ارث برده ایم بر هیچ پایه دیگری استوار نیستند، فرضا که حتی سیر تاریخ به ما بگو ید که حرکت انسان تا به اینجا فقط بسوی نیکی و دوری از پلیدی بوده است( که قطعا اینطور نیست) باز هم دلیل بر این نخواهد بود که این حرکت در مسیر خود ادامه یابد.

این که چون غرب به دمکراسی رسیده است( و نه ختم شده است) پس ما هم حتما خواهیم رسید و هیچ گونه راه دیگری متصور نیست نمی تواند از بار منطقی لازم بهره مند باشد.

بسیاری از تمدن ها در طول تاریخ بدلیل نا همگامی با تغییرات یا بوسیله جنگ ها بکلی از بین رفته اند، تا ریخ پر از تمدن های از بین رفته و از هم پاشیده شده است.

از تمدن ازتک ها و سومری ها تا حتی تمدن ایران باستان که با حمله اعراب و در سالهای بعد از آن از هم پاشید.

این نگاه مثبت مذهبی ما را دچار اعتماد به نفس کاذب کرده است و انگیزه سعی و تلاش وهمینطور ترس از عدم موفقیت و نا بودی را از ما گرفته است .

هیچ قرار دادی وجود ندارد که بر اساس آن حتما به ساحل موعود خواهیم رسید، یا خود به خود تاریخ ما را بسوی خوبی خواهد برد.

دومین ایراد به این نظریه در محدود کردن جامعه ای انسانی در قالب فقط یک فرمول ( دموکراسی) و موفق دانستن آن در تمامی مکان ها و زمان ها است.

از نگاه پوپر این یعنی قایل بودن به عملکردهمیشگی یک فرمول موفق بدون در نظر گرفتن بقیه شرایط.

بدلیل اینکه مثلا یک فرمول در دو نقطه موفق عمل کرده است، در نقطه سوم ما همه معادلات را برای تطبیق با این فرمول حاضریم تغییر بدهیم ولی به قدرت عمل خود فرمول شک نمی کنیم .

حالا این بنوعی حکایت ماست، ما طرفداران دمکراتیزه کردن ایران و ایرانیان یک فرمول( که از صمیم قلب و با احترام آرزوی موفقیت این فرمول در ایران و ابطال عقاید خودم را دارم) بنام دمکراسی را بعنوان هدف داریم با این دلیل که چون در جوامع غربی، مسیحی موفق بوده است حتما در اینجا هم موفق خواهد بود و با همین دلیل مدام مشغول ساختن دمکراسی در جامعه مان هستیم.

بجای کم کردن از اغلاط خود و جامعه، مشغول کشاندن آنها بسوی دمکراسی هستیم.

در ایران بیشتر از صد سال است که در تلاش برای رسیدن به دمکراسی این جامعه را از هرگونه رشد نرمال خود انداخته ایم، مدام و به زور مشغول زدن شاخه ها و برگ های طبیعی این جامعه وجلو گیری از رشد آن و با طناب کشاندن آن بسوی دمکراسی هستیم.

اگر غرب با مذهب و فرهنگی کاملا متفاوت با ما به نوعی جامعه انسانی بنام دمکراسی می رسد بطور یقین اگرهم فرضا مذهب و فرهنگ ما موفق به تغییریا اصلاحی بطرف شکلی انسانی تر شود، نمی تواند که همانند مدل غربی آن باشد.

در فیلم مارمولک جمله جالبی هست ( راههای رسیدن به بهشت بی شماره و کسی را بزور نمی توان به بهشت برد) ولی ما سال هاست که تمامی راهها را نرفته بسته و می خواهیم که به زور خود و جامعه مان را به بهشت ( دمکراسی) ببریم

۱۳۸۶ فروردین ۳۱, جمعه

ما و مشکلاتمان 1- مقدمه


ما مشکل سیاسی داریم فکر میکنم این از معدود موضوعاتی است که تقریبا همگی در موردش هم عقیده هستیم.
منتها در دلایل یکی مشکل رو در نبود دمکراسی می بینه یکی در بود جمهوری اسلامی. یکی در نبود قوانین دمکراتیک یکی دیگه در فرهنگ. یکی در مذهب یکی دیگه در نبود ارمان های مارکسیستی و غیره.

راه حل ها هم همیشه بر اساس شناخت از مشکل ساخته می شود مثل مبارزه مسالمت امیز( مدل اصلاح طلبانه) یا مبارزه قهرامیز(مدل انقلابی) یا مبارزه کارگری(مدل مارکسیستی) یا مبارزه مذهبی با قراعتی دیگر( مدل نواندیش اسلامی روشنفکراسلامی ) یا مبارزه فرهنگی(به شیوه انتقاد از فرهنگ کنونی در جهت بازگشت به فرهنگ ایران باستان یا حرکت بسوی فرهنگ غربی) و غیره.

گویا صد ساله که ما با همین افکار مشغول به ساخت ایرانی آباد و ازاد هستیم( البته خیلی بیشتره) و متاسفانه موفق هم نبودیم.
من مشکل اصلی رو بیشتر در خودمان میبینم یعنی مشکل را رفتار کردار عقاید و افکارمان و تضاد انها با نیازها و خواسته هایمان می دانم راه حلی هم بجز شناخت واقعی خود نیازها و خواسته هامان برایش نمی شناسم. متاسفانه این عدم شناخت از خود، نیازها و خواسته ها ریشه ای عمیق در رفتار انسان شرقی، اسلامی دارد و در رفتار انسان غربی کمتر نشانه ای از آن به چشم می خورد.

میشود فکر کرد پس مقصر می تواند فرهنگ، جامعه یا مذهب مان باشد که چنین بار می اورد، جمله کاملا درستی است به این شرط که بپذیریم که اگر توانایی رسیدن به این عقیده را داریم وقدرتی برای تغییر خود و جامعه مان نه قسمت دوم را نازایی خود بدانیم.
مگر نه اینکه جامعه انسان را می سازد و انسان هم جامعه را؟ در این رابطه تاثیر ما بر جامعه بسیار بیشتر باید باشد تا تاثیر جامعه بر ما.
در این مورد بمرور بیشتر توضیح خواهم داد، مشکلی که در خلال بحت ها سعی در اثبات ان دارم همانطور که قبلا گفتم این است که بزرگترین عامل دشواری روزگارمان را این رفتار شرقی، اسلامی یعنی عدم شناخت ما از خود و نیازها و علایق مان میدانم و دلایلم را هم بترتیب در سلسله مطالبی با همین عنوان می نویسم.

ما و مشکلاتمان 2- عملکرد دمکراسی در منطقه ما


گفتیم که قصد نقد عقاید مربوط به مشکلات ما و راه حل های پیشنهادی ان رو داریم اول از همه ازبا مروری کوتاه به دمکراسی و قوانین دموکراتیک شروع میکنیم.
طرفداران این روش عقیده دارند که علت اصلی مشکلات ما، نبود دمکراسی یا قوانین دموکراتیک است و با بودن انها در ایران بسیاری تا تمامی مشکلات جامعه ما حل خواهد شد. برای اثبات عقیده هم مثال از جوامع غربی دارای دمکراسی می اورند.
قبل از هر چیزی یک تعریف خیلی کوتاه از دمکراسی و قوانین دمکراتیک بدهیم. دمکراسی در ساده ترین تعریف حکومت مردم بر مردم، حکومت اکثریت با رعایت حقوق مساوی برای اقلیت، حکومتی که ان را بدون جنگ و خونریزی برکنار کرد،( پوپر).
بر گرفته از کلمه دمو(یونانی) از چندین قرن قبل از میلاد مسیح. با ابزارهایی مانند رای گیری، ریاست جمهوری یا مشروطه، معتقد به یکسان و مسئول بودن همه شهروندان به یکسان در برابر قانون.
حکومتی که تمامی شهروندان آن برای عملی کردن باورهای خویش هر چند سال یکبار حق انتخاب کردن یا شدن دارند.

بنا به نظر اکثر جامعه شناسان بهترین روش حکومتی که تاکنون در مرحله عمل موفق بوده است.
نحوه حکومتی جاافتاده و جواب مثبت در عمل گرفته درغرب و متاسفانه قابل سواستفاده و جواب منفی در عمل گرفته در شرق.

تجربه عملی دموکراسی در شرق/جهان اسلام/ و قابلیت سواستفاد گی از آن بهمراه تغییر پذیری قوانین دموکراتیک بر اساس نیازهای شهروندان هر جامعه بعنوان نقاط ضعف این تئوری، در این بحث در نظر گرفته شده اند.

قبل از ارایه هر دلیلی بگویم که خودم یکی از طرفداران پروپا قرص دموکراسی و قوانین دمکراتیک هستم و هیچ روش دیگری را هم که در عمل موفق بوده یا حتی قابل اندکی مقایسه با آن باشد را نمی شناسم. بحث بر علیه دموکراسی و قوانین دمکراتیک نیست، بلکه بحث عدم تطبیق آن با جامعه ماست.

سالهاست که ما در شرق دمکراسی را هم مانند سایر علوم، دانش و ابزار جهان اولی از غرب وارد کرده و بارها هم اندیشمندان و ازادی خواهان مان با دادن هزینه های سنگین و گاها گذاشتن جان خود سعی ناموفق در پیاده کردن ان در جامعه کرده اند نتیجه اینکه یکی بهترین قوانین آن یعنی جمهوری را تبدیل به همان روش های حکومتی خودمان مثل حکومت مطلقه فردی، خانوادگی، حزبی یا قومی کرده ایم. قانون انتخابات هم که فقط جهت مشروعیت دادن به حکومت هابه کار گرفته می شوندو با گزینش های قبل از ان و دخالت ها و تقلب ها کارایی خود را کاملا از دست داده اند منطقه ما پر شده است از روسای جمهوریا رهبران مادالعمر (مصر، لیبی، سوریه ، عراق سابق و غیره) که همگی از دل صندوق های رای با اکثریت مطلق آرا انتخاب می شوند.
این یعنی قابل سواستفاده بودن این قوانین در بیرون از خاستگاه خود.

شاید تا این زمان و با استناد به تاریخ می شد این مشکل را به گردن حکومت های دیکتاتور منطقه انداخت که اجازه انتخابات آزاد و بر اساس آرای واقعی مردم را نمی دهند و ما در اولین فرصتی که حق انتخاب واقعی بوجود بیاید توانایی انتخاب بهترین گزینه را به دموکراتیک ترین روش داریم.

ولی امروز این دلیل هم ارزش وجودی خود را از دست داده است. نمونه های بسیاری هم برای ان موجود است. بطور مثال نگاهی به فلسطینیان بیاندازیم. با احتمالی قریب به یقین اگر عرفات امروز زنده بود همچنان حاکم(این لقب را با مسماتر از القابی مثل رئیس جمهور، نخست وزیر یا مشابه ان برای شرق می شناسم) فلسطین توسط انتخاباتی کاملا دموکراتیک بود. بحث بر سر این نیست که فلسطینیان به حق و یا ناحق عرفات را قهرمان خود می دانستند.

بحث بر سر قحط الرجال بودن شرقی ها هم نیست، بحث بر سر علایق و نیازهایمان است که متاسفانه ناشناخته مانده است.

ما نیازی به تغییر یک مثلا رئیس جمهور با گروه اجرایی و اهداف و برنامه هایش نداریم.

فرق قزافی و صدام با عرفات در این بود که آنها بزور و این یکی دواطلبانه مادالعمر بود.نگاهی به دیگر صندوق های آزاد رای بیاندازیم، مثلا در لبنان آزادی کامل انتخاباتی و نتیجه ای تقریبا همیشه ثابت. به تعداد شیعیان رای به شیعیان به تعداد اهل سنت رای و به تعداد مسیحیان رای. مهم نیست که احزاب شیعه چه برنامه ها و اهدافی دارند مهم این است که شیعیان به شیعیان رای می دهند.

نمونه همین وضعیت را در عراق هم می توان دید و همین طور در انتخابات مجلس در ایران. متاسفانه دموکراسی و قوانین وابسته به آن به نحوی و بر اساس نیازهای مردمی رشد پیدا کرده اند که با ما و نیازهایمان اختلاف های اساسی دارند، به همین جهت هم در منطقه ما بسیار اسیب پذیرهستند، مثلا چه ثمری از دموکراسی که ترکمن ها یا سنی ها برای ابد هم می توانند در زیر سلطه اکثریت شیعه بمانند؟

آیا من در این داوری فقط جوامع دارای تنوع قومی و یا مذهبی را( که در ایران هر دو را داریم)ملاک قرار داده ام و دچار خطای دید شده ام؟

بشکل دیگری نگاه کنیم. مثلا به انتخابات اخیر فلسطینیان، بیش از هفتاد در صد از رای دهندگان در یک رای گیری دموکراتیک به گروهی رای دادند که مخالف صلح ، معتقد و مشغول به جنگ مسلحانه و بالاتراز ان مخالف هر گونه انتخابات هم بود. این یعنی علاقه جمعی به جنگ در خشن ترین شکل آن و مخالفت با طرفداران وجود قوانین دموکراتیک.

در مصرهم که کمی آزادی باعث بی رایی روشنفکران آن وازدیاد آرای اخوان المسلمین شد، گروهی که از لحاظ عقیدتی چیزی از القاعده کم ندارند. این خواست و نیاز خود مردم مصر است که گروهی افراطی مسلمان را که با دنیا سر جنگ دارد را انتخاب کند.

پس مسئله را نمی توانیم فقط در غالب قومی، مذهبی آن ببینیم. قبل از جمع بندی یک نگاهی هم به ترکیه بیاندازیم. بسیاری از ترکیه بعنوان نمونه دموکراسی در جهان اسلام یاد می کنند، نمی دانم که تفسیر آنها از دموکراسی چیست و یا شاید سکولاریسم و دمکراسی با هم برابر می دانند، ولی مگر نه این که دموکراسی یعنی حکومت مردم بر اساس نیاز هایشان؟
در ترکیه یک ارتش قدرتمند لائیک وجود دارد که تمامی تمایلات مردم را (که از طریق رای به احزاب نمایان می شود) وتو میکند.

بیشتر از شش نسل از حرکت های بظاهر دموکراتیک و شکل تقلیدی دموکراسی در ترکیه می گذرد و هنوز قوانین حق ندارند بر گرفته از علایق و نیازهای مردم آن سرزمین باشند، مگر قرار نبود که حقوق مردم و انتخاب آنها ملاک تعیین دموکراسی و قوانین دموکراتیک باشد؟
مگر نه اینکه حکومت و نحوه عمل آن از رای مردم مشروعیت پیدا می کند؟ این صغیر دانستن مردم در ترکیه با دیگر کشورهای اسلامی یکی است با این تفاوت که این دیکتاتوری نگاهی مثبت با افکارمان دارد.

بارها شنیده ام که می گویند یک دموکراسی با یک نوع قوانین دموکراتیک بیشتر وجود ندارند وما هم مجبور به قبول ان هستیم. این جمله یعنی محدود کردن دمکراسی تا حد یک مذهب و یا ایدلوژی، خودش نقص مهمترین شرط دموکراسی است.

یا اینکه ما هنوز به حد یک جامعه دموکراتیک نرسیده ایم (عقب مانده یا عقب نگه داشته شده هستیم)و کمی فرصت یا تمرین یا زور ما را هم دموکرات می کند(مدل رضاشاهی) ولی تمام اینها برای این است که ما یک فرمول در عمل موفق داریم و می خواهیم آن را در منطقه خود پیاده کنیم بدون آن که پیش شرط ها و نقاط ضعف و قدرت آن فرمول و منطقه را بشناسیم و بخصوص بدون آنکه حاصل ترکیبی خود و این فرمول را ارزیابی کرده باشیم.

کسانی که راه حل ایران را دموکراسی و قوانین آن می دانند به این نکته زیاد توجه نکردهاند که قوانین دموکراتیک بدون تائید اکثریت ارزشی ندارد و اگر اکثریت خواستها و علایق جمعی دیگری داشته باشند براحتی می توانند آن را بعنوان قوانین دموکراتیک ولو کاملا متفاوت با مدل مورد علاقه ما تعویض کنند.

مثالی می زنم فکر کنیم که اینک قوانین دموکراتیک با شرط جدایی دین از سیاست در ایران شکل گرفته است.

سوالم این است، با رهبران مذهبی که علاقه به دخالت در سیاست داشته باشند چه می کنید؟
آیا انها را منع می کنید؟
اگر انها را به طور غیر دموکراتیک منع کردید با قدرت تاثیر گذاری انها بروی مقلدان و طرفداران انها چه می کنید؟

اگر اکثریت حاکم بر مجالس قانون گذاری تصمیم به تغییر قوانین دموکراتیک مورد نظر شما با قوانین شرع یا تطبیق ان با شرع (هر دو در واقع یک معنی را می دهد)چه می کنید؟
اجازه نمی دهید؟

اگر این خواسته واقعی مردم بود چه؟

جلوی ان را میگیرید؟
این همان رفتارحکومت فعلی است منتها از زاویه ای دیگر.

ظاهرا تنها گروهی که می توانند از این بازی خودساخته دمکراسی خواهی ما موفق بیرون بیایند چپ های تندرو هستند که از ابتدا ارزشی را برای رای مردم قائل نبوده و مردم را دارای تمایلات بورژانه دانسته و خود را بعنوان طبقه پیشرو دارای حق تصمیم گیری و اجرای ان می دانند.

قبل از گفتن از دمکراسی وقوانین دمکراتیک بهتر است از تطبیق انها با فرهنگ، مذهب، علایق و نیازهای خود مطلع با شیم والا این کلمات جذاب و به ظاهر ساده و دست یافتنی ما را به دنباله این بیش از صد سال تلاش های آزادی طلبانه نافرجام وصل می کند.
برای رسیدن به شناخت بیشتری از علایق خود و اختلاف آنها با دمکراسی، در قسمت بعدی خلاصه بسیار مختصری را از تاریخ اروپا و سیر تحولات آن(بر گرفته از کتاب تاریخ هلند) را با هم مرور می کنیم.

ما و مشکلاتمان 3- راه دمکراسی در غرب

این یک مرور بسیار فشرده و سریع از تاریخ اروپا با نگاهی به کتاب درسی تاریخ اروپا و هلند(به زبان هلندی) می باشد. بعنوان یک علاقه مند به تاریخ تازه بعد از خواندن این کتاب و کتب مشابه به زبان هلندی به عمق این جمله ( ما حتی هنوز یک دوره ناقص تاریخ معاصر هم نداریم، هما ناطق) پی بردم.
هنوزهیچ کتاب تاریخی را به فارسی نخوانده ام که تفسیر و عقاید نویسنده در ان معلوم نباشد. مختصر اینکه بقولی یا رضاشاه کبیری بود و یا رضاخان بی سواد قلدری.
تازه فهمیدم که نوشتن از تاریخ چه کار دشواری است و چه شعور و بی طرفی می طلبد که بدون قصد القای نظرات و عقاید خودت وقایع تاریخی را بازگو کنی، بطوری که خواننده تا اخر متوجه تمایلات نویسنده و حتی تعداد نویسندگان هم نشود.
در این سلسله خلاصه نویسی ها تصور بر این گذاشته شد که خوانندگان اطلاع کافی از این قسمت مهم تاریخ دارند، قصد تاریخ نویسی نیست که نه مجالی را در این صفحات می یابد و نه من توان آن را دارم، قصد فقط مروری مجدد وکوتاه برای یک نتیجه گیری است و بازخوانی این نکته که مدنیت و دموکراسی در غرب ادامه همان راهی است که به ان منجر شده و نه یک پدیده اتفاقی بدون پشتوانه.

راه دمکراسی در غرب،
بحث را ازکمی قبل تر، ازآغاز تفکر شروع می کنیم. بشر از ابتدای حیات خود و یا از ابتدای تفکر و تشخیص پیرامون خود، به ضعف خود در برابر طبیعت و قدرت آن پی برد.

عواملی مانند شب، سرما، اتش، بیماری، موجودات قویتر، وغیره، عواملی بشدت قوی و وحشتناک می نمودند. کم کم برای یافتن نجاتی روحی در برابر این ضعف ها و یافتن دلیل و دفاعی در مقابل انها، شروع به ساختن متافیزیک کرد.

بعد بتدریج افسانه ها، بت ها و خدایان ساخته شدند. خدایانی که بزرگ شده همان انسان ها ولی گزند ناپذیر در برابر طبیعت و عوامل ان بودند.
هر بلا و علت طبیعی به افسانه ای ربط داده شد و نشانه ای از خشم و غصب و یا شادمانی خدایان از بشر قلمداد شد.
برای فرونشاندن خشم خدایان و تکرار شادمانی انها بشر شروع به هدیه، قربانی و بعدا نیایش خدایان کرد.
این تقریبا در تمامی باورهای نخستین شکلی مشترک دارد.
بعد از این ادیان سامی بوجود امدند که مروج تک خدایی بودند و با اینکه از جهاتی مشابه دیگر اشکال باورهای نخستین بشری بودند ولی موفق به تنظیم عبادات و قربانی کردن ها شدند.
در حدود 6 قرن قبل از میلاد مسیح در یونان باستان (که تعدد خدایان در ان بشدت رواج داشت) برای اولین و تنها بار عقلای قوم ترک متافیزیک کرده و سعی در توجیه (در حد ممکن/)عادی و منطقی زندگی، طبیت و اتفاقات ان کردند که فلسفه نام گرفت.

از دامن همین حرکت در طول تاریخ فلاسفه و افکاری به تکمیل آن حرکت نخستین کوشیدند و مدام سعی در واضح تر کردن افکار و اعتقادات و اتفاقات در جهان، تصحیح و یا تغییر نظر فلاسفه قبل از خود کردند. این حرکت حتی در طی سالهای تسلط مطلق دین و کلیسا هم به راه خود (ولو به کندی) ادامه داده و سعی در فلسفی و عقلانی کردن دین می کرد.
در حدود هزار سال اروپا در مسیری فرو افتاد که به تسلط کامل کلیسا بعنوان بازوی اجرایی دین در در تمامی عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی جامعه منجر شد( قرون وسطی) بعدا از دل همین کلیسا حرکتی بر عیله قدرت نامحدود کلیسا شکل گرفت که پروتستانیسم نامیده می شود.
این حرکت بر علیه قدرت آن زمان کلیسا چنان شکل از هم گسیخته ای به خود گرفته و به چنان کشتار و جنگ و نا امنی انجامید که کوتاه، قدرت کلیسا را برای تا به امروز در بیرون از کلیسا از بین برد. این هجوم بر علیه قدرت رهبران دینی بعلاوه انقلاب فرانسه برای اولین بار( حداقل در تاریخ مدون) انسان را به داخل تاریخ کشانید واو را بطور مستقیم قادر به تغییر و تعیین سرنوشت خود کرد. انسانی که تا ان زمان( در غرب) به واسطه تسلط کامل کلیسا و دستورات ان خود را موجودی حقیر و فاقد قدرت( بنده خدا) می دید و احساس حقارت و گناه کاری و ترس لحظه ای تنهایش نمی گذاشت، انسانی که هیچگاه در طول تاریخ چیزی بجز سیاهی لشکر جنگ های حاکمان و مطیع دست بسته رهبران دینی نبود، به یک باره خود را صاحب قدرت تغییر و تعیین می دید، تازه به ارزش های انسانی خود پی میبرد( غول از شیشه بیرون شده بود).

بعد از این بود که این انسان پی برده به ارزش های انسانی خویش بسرعت تفکر، اختراع، اکتشاف و نواوری بدون ترس را آغاز کرد. در این دوران که دوره شکوفایی یا روشنگری/ رنساس/ نامیده می شود، غرب پر شده بود از فلاسفه، دانشمندان، مخترعین، مکتشفین ووو.
با هر ایده، تفکر یا اختراع و اکتشاف جدید غروری بر این انسان اضافه می گشت. با هر حرکت تازه در زمینه های گوناگون یکی بر ارزش های این انسان ارزشمند شده اضافه می گشت.
حس غرور آفرین آفرینش ( و نه مونتاژ) انسان را از بندگی به مرتبت انسانی، آفرینندگی رسانید، اینک انسان خود آفریننده شده بود.

قدرت مذهبی و کلیسا هم چون در مقابل هجومی بدیع قرار گرفته بود بدون داشتن فرصت و تجربه ای در مقابل هر نواوری، علم، تغییروغیره، نفی مطلق کرده و ضربه دیگری را پذیرا می شد.
کم کم این انسان خود را دارای تمایلات، نیازها و احساساتی دید که تا به ان روز وجود نداشت یا مورد توجه قرار نگرفته بود. مثل مد، ابزار، سفر، تفریح، یاد گیری، علاقه به دخالت در سیاست، و غیره.
کاراین انسان ارزشی هویت یافته به جایی رسید که که مثلا در دفتر ثبت اختراعات در انگلستان قرن 18 ، روزانه صدها اختراع جدید ثبت می شد که هر کدام هم در مرحله اجرا با خود تغییرات رفتاری، فرهنگی و نیازی به همراه میاورد.

بطور مثال اختراع و استفاده از راه اهن جدای از همه تغییراتی که با جود در زمینه های حمل و نقل باری و مسافری بهمراه اورد، باعث یک تغییر عمده فرهنگی هم شد که به ازدواج ترنی معروف گشت.
تا قبل از اختراع راه اهن ازدواج در اروپا در شکل سنتی ان یعنی با صلاحدید و دخالت مستقیم خانواده ها، جستجوی همسری هم شان و مرتبت خانوادگی، چانه زنی و معاملات مربوط به آن( ترجمه فارسی شیربها، مهریه، پشت قباله، جهیزیه، خورند خانواده بودن و غیره) و در میان فامیل یا حداکثر جمع کوچک اشنایان در همان روستا یا محله بود.
بعد از اختراع ترن و استفاده از آن، کم کم مردم با ساکنان مناطق دیگر هم اشنا وبا انان هم صحبت شدند، این رابطه باعث علاقه مندی و شناخت از سایرین ( غریبه ها) شد.
جوان ها در این مسافرت ها علاقه مند به یکدیگر شده و بدون رعایت اصول ازدواج های سنتی( چون در ان شرایط شدنی نبود) با هم پیمان زناشویی می بستند.
این اتفاق بزودی بقدری شایع شد که دختران و پسرانی که علاقمند به ازدواج سنتی نبودند و یا موفق به انتخاب همسر در اطراقیان خود نمی شدند با مسافت بوسیله ترن بدنبال همسر خود می گشتند.
این ازدواج ترنی بزودی ثائیر خود را در ازدواج بسته سنتی هم گذاشته و بسرعت قوانین ان را محدودتر و تعدادش را هم کم و کمتر کرد.
همزمان بااستفاده از ابزار وتبدیل به انسان ابزاری، علم و فلسفه هم با رشد و شکوفایی خود قادر به ارائه پاسخ های منطقی و قابل قبول به سوالات و ندانسته های این انسان ارزشی ابزاری شدند.
این انسان با کشف و پی بردن به دلایل تاریکی، سرما، بیماری ها، رعد و برق، سیل، زلزله و سایر اتفاقات طبیعی /که او را تبدیل به موجودی حقیر و وابسته به متافیزیک کرده بود/ از زیر سلطه مطلق متافیزیک دور و دورتر میشد. برای اولین بار انسان نه تنها توانسته بود برای ترس ها و ضعف خود که تا به ان روز عاجزانه از متافیزیک در خواست کمک می کرد با دست خود دلایلی بیابد، بلکه راه حل ها، پیشگیری ، مبارزه و درمان انها را هم/ که متافیزیک از آن عاجز بود/ فرا گرفته بود.
کوتاه اینکه انسان ارزشمند شده بود و با شناخت از خود هر روز از دایره ندانسته ها کم و به دانسته ها می افزود.

این پروسه که از حدود 400 سال پیش اغاز شده و تا به امروز هم ادامه دارد رابطه ای دو طرفه محسوب می شود، رابطه ای که یک طرف ان نیاز و سمت دیگر عرصه می باشد.
در طول این سالها غرب موفق به دادن شکلی جدید به حس نیاز شد. نیاز به نو شدن، نیاز به تغییر، نیاز به ابزار جدید، مد و غیره که تمامی این حس ها نقطه مقابل سنت و مذهب می باشد.
مثال ساده این تحلیل(ذاتی نبودن حس نیاز به تغییر) را در اختلاف بین فرزندان و والدین( اختلاف نسل ها) در جامعه خودمان می توان مشاهده کرد. در مقایسه بین جوامع روستایی با شهری و کلان شهری در کشورمان می بینیم که اختلاف فکری و رفتاری بین نسل جدید و قدیم در روستاها بشدت محدود و و شدت آن به نسبت بزرگی شهرها محسوس می شود.
این شدت اختلاف حس نیاز به تغییرازامکان آشنایی با ابزار و نحوه استفاده از آن در شهرها ناشی می شود وگرنه در سنت چیزی بنام تغییر و اختلاف فکری نسلی وجود ندارد.

در اینجالازم می بینم که چند نکته را دوباره تکرار کنم،
1- مهمترین نکته اینکه حرکت انسان غربی بطرف مدرنیته و دمکراسی بصورت تدریجی و بوسیله عواملی چون ابزار، علم، فلسفه و غیره فراهم شده است، در هر مرحله که این انسان گامی به جلو و دوری از زندگی سنتی خود کرده از همخوانی و همفکری عوامل یاد شده بهره برده است. بزبانی دیگرهمزمانی این ترکیب باعث تغییر شده است.

2 - حس نیاز به تغییریک حسی ذاتی نیست و در طول سالها ساخته شده است، در خود غرب هم انسان برای سالها بدون این حس و نیاز به ان( حتی در شرایطی بسیار بدتر از شرق) به زندگی بدون تغییر خود ادامه می داد

3- بدیع بودن (و به تبع ان ارزشمند بودن) این جریان از یک سو و غافلگیری و فقدان اگاهی دفاعی از طرف رهبران مذهبی باعث پیروزی و به قدرت رسیدن مدرنیته و پیدایش سکولاریسم در غرب شد.
اگر قدرت مذهبی به اگاهی های دفاعی در مقابل این هجوم انسانی دست می یافت یا خود را از حالت مخالف ان به شرایط بی طرفانه ای رسانده بود مسلما این شکست به این قدرت را متحمل نمی شد.

4- به ارزش رسیدن انسان بر اثر اگاهی ها و توان مندی هایی که خودش بدست اورده بود(غرور کشف).

5- استفاده از فلسفه به منظور یافتن چراها و جایگزینی ان با خرافات و همچنین تعدیل و شکلی نودادن به ایمان و ایمانیان.

ما و مشکلاتمان 4- راه دمکراسی در شرق

در این بخش هم بصورتی سریع مرور و تحلیلی بر ورود بحث دمکراسی به ایران و مسایل مربوط به آن را داریم.

در زمانی که ( حدود 150 سال پیش) تازه عده ای از اندیشمندان ایرانی در اثر اشنایی با غرب (بخصوص در استانبول) بدنبال راه نجاتی برای خارج کردن ایران از نحوه زندگی قرون وسطی اش می گشتند و نیاز به تغییر روش زندگی در ایران برای انها که اکنون مدل دیگری از زندگی را شناخته بودند محسوس شده بود، پدران ما در جامعه ای بسیار بدوی و بدون کوچکترین اگاهی از جهان بیرون ( و باورهای غلط ازجهان مثل باور به جابلقا و جابلسا) بسختی برای سیر کردن شکم خود تلاش می کردند و.

دریک نقطه جغرافیایی بدخیم و مستعد برای زلزله، سیل و خشکسالی بدون داشتن جواب یا دفاعی در مقابل انها، غرق در متافیزیک و توهمات و خرافاتی شدید، حقارت، نادانی و ضعف بشری را از فقری به فقری دیگر با خود بهمراه می کشیدند.

در یک سیستم بسیار بسته و ابتدایی ملوک ال طوایفی که نشانی از جرقه های انسانی در ان حکم معجزه را داشت،ساکنان این قسمت از زمین که بعنوان قسمتی از مایملک اربان یا حاکمین آن محسوب می شدند در زیرفشار و زور حکومتی، اربابی از یک سو و خرافات و ریسمان رهبران مذهبی آن از سوی دیگر تقلای حیات کرده و خود را به انتظار معجزه ای برای تغییر دلخوش داشته بودند.

در مقام مقایسه شاید این لحظه را با لحظاتی در تاریخ غرب مانند شروع پروتستانیسم یا انقلاب فرانسه بتوان مقایسه کرد.

این لحظه می بایست می توانست که منجر به یک جهش برای شروع تغییراتی بزرگ در راه رسیدن به نوعی از زندگی انسانی (و نه لزوما مدل غربی) بشود، که اتفاقا هم شد.

در این لحظه تاریخی ساکنان این سرزمین سعی ستایش انگیزی را( بی خبر یا کم خبر از جهان بیرون چون هنوز اندیشمندان خارج دیده ایرانی موفق به ارتباط با عامه مردم نشده بودند) برای خروج از ان نحوه زندگی و رسیدن به زندگی انسانی تر( که واقعا هم لیاقت ان را داشتند) از خود نشان دادند که متاسفانه برعکس رفرم غربی موفق نشده و با تحمل تلفاتی سنگین شکست خوردند.

در اینجا منظور پیدایش بابیت و مبارزات رفروم خواهانه انهاست که متاسفانه با وجود موفقیت های خیره کننده اولیه دچار شکست شده و ادامه ان هم در غالب بهاییت قادر به رفرمی محسوس بیرون از هواداران خود نبود.

در این خلاصه مجال پرداختن به تاریخچه و حماسه بابیان و بهاییان ( که بی شک یکی از ناب ترین و غرورانگیز ترین اتفاقات تاریخ ما بعد از حمله اعراب است) نیست، فقط اینکه همانند پروتستانیسم با سرعتی رعد اسا در میان عامه مردم گسترش پیدا کرد.
در کوتاه زمانی با نگاهی به فرهنگ ( قبل از حمله اعراب) ایرانی بعنوان نگاه انسان ارزشی جامعه بی سواد و تهی شده از ارزش های انسانی را در نور دید و با اعلام ظهور موعود مسلمین ختم دین رایج را مدعی شد.

این حرکت توانست که بسیاری از آزادی خواهان و باسوادان ایران را (اکثریت باسوادان همان تحصیل کردگان علوم دینی و رهبران مذهبی بودند، اصولا در آن زمان تحصیل به شکل دیگری وجود نداشت) همانند عامه مردم جذب خود کند متاسفانه با شکست اولیه این موج (بابیت) و کشتار وحشیانه رهبران و طرفداران ان، این حرکت قادر به ادامه مسیر خود نشد و ادامه ان هم در قالب بهاییت ( گر چه ثمرات فوق العاده ای با خود به همراه داشته و دارد، چه برای معتقدانش و چه برای ایران و سایر ایرانیان) هچگاه نتوانست بار سنگین یک رفرم یا اصلاح دینی را بعهده بگیرد.

حدود پنجاه سال بعد از این شکست آزادی خواهان و روشن اندیشان ایرانی بخصوص همان استانبول دیده ها بهمراه بازماندگان فکری و انسانی بابیت این بار تحت تاثیر مستقیم رفرم غربی حرکتی تازه را بسوی تغییر روش زندگی و ساخت یک جامعه انسانی آغاز کردند (انقلاب مشروطه) که این حرکت هم همانطوریکه میدانیم (و امروز شاهد ان هستیم) به نتایج بنیادی، اصلاحی منجر نشد (نمی توانست هم بشود).

بعد از چند سالی هرج و مرج، رضاشاه زمام امور را در ایران بدست گرفت.

گر چه بعد از بقدرت رسیدن رضاشاه جلوی بسیاری از آزادیهای سیاسی گرفته شد و دمکراسی محق نگشت، ولی اگر انقلابیون واقعی مشروطه خواه در کنار مشروطه طلبی و آزادی خواهی اهدافی همچون آبادی، رفاه، امنیت، گسترش علم اموزی ( نه به روش مکتب خانه ای) و ورود به مدرنیزاسیون را هم در نظر داشتند (که قاعدتا همین گونه بوده است) می توان دوران حکومت رضاشاه را دوره به بار نشستن این قسمت از اهداف و آرزو های انها دانست. ( چون هدف خلاصه نویسی است متاسفانه از کنار نام تمامی افراد و گروهایی که در آن سالها با با سعی فراوان توانستند ایران را از منجلاب فقر، جهالت و بی سوادی مطلق بیرون اورده و در این راه سخت و طولانی چه بسا از مال و جان خود هم دریغ نکردند، با احترام به یکایک انان می گذریم).


ولی متاسفانه چون چون تمامی این تغییرات وارداتی و بدون پرورش حس نیاز ان در جامعه بود، همه انها براحتی در قالب استفاده ابزاری و بدون تغییرات افکاری، رفتاری، اعتقادی در زندگی روزمره جامعه جا افتادند.در واقع تمام این ابزار، علم، دانش و اختراعات بشری که هر کدام زمینه ساز تغییرات بزرگ فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و رفتاری در غرب شده بودند، چیزی بجز راحتی زندگی برای ما بهمراه نیاوردند.

حالا چرا پیشرفت علم و تحولات صنعتی در ما منجر به مدنیت و، دمکراسی و آزادی های انسانی (همانند غرب) نشد؟

فکر میکنم که تقریبا تمام جوابهای خود را به این سوال در این خلاصه نویسی ها داده ام.

ما دارای دمکراسی و جامعه مدنی نشدیم چون خود سازنده چیزی نبودیم، چون هیچ کدام از این ابزار مدنیت در درون ما هضم نشدند، بلکه بشدت بر سر ما کوبیده شدند و ما حاشیه نشینان بیل بدوش گیج و مبهوت را ناگهان تبدیل به انسان ابزاری، علمی کردند،
و ما یاد گرفتیم که در مدارس علم بیاموزیم و استفاده کننده ابزار از دوچرخه و موتور تا هواپیما و رادیو تلویزیون شدیم ولی خالق و سازنده نشدیم، به هیچ غروری نرسیدیم و ارزشمند هم نشدیم، بلکه فقط یک مصرف کننده صرف شدیم.

ما نتوانستیم یک زندگی و جامعه ای مدنی بسازیم چرا که فافد شرط اول آن یعنی قدرت آفرینیش بودیم، ما آفریننده چیزی نیستیم.

انسان غربی از لحظه خلق کردن شهامت و دلایل تغییر را بدست آورد، اول خالق شد و بعد جسارت کرد.

در تاریخ اروپا دیدیم که چگونه تولید و اختراع ذره ذره باعث دوری از سنت و نزدیکی به مدنیت شد ولی مصرف باعث تغییرهیچ سنتی در ما نشد.

اگر در گیری بین علم وابزار با سنت و مسیحیت قرون وسطی ای منجر به ساخت انسانی دیگر شد، ما و مذهب و سنت مان همگی با هم گیج از هجوم بی وفقه مدرنیته در یک سمت ماجرا قرار گرفتیم، جالبتر انکه نه تنها هیچ درگیری جدی بین سنت و مذهبمان با مدرنیته در نگرفت که رهبران مذهبی زودتر پی به ماجرا برده و با اعلام نظراتی مانند (هر چه غرب و تمدن آن دارد بر گرفته از اسلام است و تمامی این علوم در قران موجود است) موفق به همزیستی سنت و مذهب با ابزار مدرنیته شدند.

گر چه در ابتدای ورود بسیاری از این ادوات و صنایع جدید رهبران مذهبی فتوا های عدم استفاده و حرام بودن انها را دادند ولی این هم به همان دلیل وارداتی بودن انها و عدم افتخار ما به استفاده از انها منجر به فراموشی ماجرا شد.

بسیار میبنیم که این استفاده ابزاری از مدرنیته با محتوای مدنیت اشتباه گرفته می شود و همین باعث عقایدی مانند اینکه ما قابل مقایسه با غربی ها هستیم و فقط بدلیل مثلا حکومت مان به این روزگار هستیم، می شود. در حالی که ما اصلا فافد بسیاری از پیش شرط های ورود به مدنیت هستیم، ما حتی هنوز به نوعی پروتستانیم یا اصلاح دینی هم نرسیده ایم (گر چه شاید برای رسیدن به نوعی زندگی انسانی الزامی هم نباشد) این درست است که در یک در صد جمعیتی قابل ملاحظه از رهبران مذهبی فاصله گرفته ایم ولی به مرحله ثابت و مستحکمی هم نرسیده ایم، بیشتر دین دارانی هستیم که شناخت خاصی از خود و باورها و اعتقادات مان نداریم .

همان مشکل انسان شرقی اسلامی عدم شناخت از خود و اعتقاداتمان(نمونه ان را هنوز در انسان غربی ندیده ام).

به همین دلیل هم نوع ایرانی اسلامی این انسان شرقی، مسلمان اسمی است و عملی نه، مخالفت با رهبران مذهبی اش دارد و خود را در درک دین (بدون ذره ای مطالعه در آن) برتر از انان می داند، خود، دین و فرهنگ اش را کاملا مدرن و بدون اختلافی (یا حتی بالاتر) از مدنیت و دمکراسی دانسته و در اولین تصادم این تضادها با هم دنبال مقصر بیرون خود می گردد.

ما انسان های سنتی با یک فرهنگ و مذهب سنتی هستیم که تحت تاثیرشدید فشار علوم مدرن و نحوه زندگی غربی هستیم، چون مدنیت غربی را بعنوان یک نحوه مطلوب پذیرفته ایم همین پذیرفتن عقلی را دلیلی بر همسانی خود با آن می دانیم بدون اینکه نحوه زندگی و باور خود را از روش سنتی تغییر داده با شیم.

مسلمانی شعیه از فرهنگ ایرانی هستیم و به هر دو هم افتخار می کنیم، حالا اگر کسی بپرسد که فرهنگت و یا مذهبت در چه زمانی و توسط چه کسان یا گروهی مدرن(آن هم به مدل غربی) شدند که تو هم با آنها مدرن شدی جوابمان یا لاف های تاریخی و یا توهمات الکی از خود و جامعه مان است.

دمکراسی و مدنیت را می خواهیم ولی بشرطی که از ممنوعیات فرهنگی مذهبی مان خارج نشوند، آزادی می خواهیم ولی کسی حق سواستفاده از آن را ندارد و هنوز هزاری دیگر که به مرور و با ذکر مثال به بعضی ازانها خواهیم پرداخت، ظاهرا به همین دلیل هم می باشد که هنوز نمی دانیم که چگونه بزرگترین حزب سیاسی مان در 50 سال پیش حزبی کمونیستی وتازه 25 سال بعد از آن انقلاب اسلامی می کنیم، چرا رفتار مذهبی نداریم ولی در عزاداری های مذهبی افراط شدید می کنیم؟
چرا شعارهای مدرن می دهیم ولی نه زن و نه مرد حاضر به کوچکترین عقب نشینی و از دست دادن موقعیت های زندگی سنتی نیستیم و غیره.

مطمعنم که هر کدام از ما با اندکی نگاه به خود و پیرامون خود مثال های زیادی از این تناقصات را خواهد یافت..

ما و مشکلاتمان 5- ما و مدرنیته غربی

اول از همه بگم که بعضی از دوستان به حق انتقاد می کنند که چرا جلوی مدرنیته و دمکراسی کلمه غربی را اضافه می کنم واینکه ایا مگر معتقد به مدل های مختلف مدرنیته و دمکراسی هستم؟

جواب اینکه نه، به نظر من فقط یک مدل مدرنیته و دمکراسی در جهان وجود دارد و آن هم همین است که در غرب متداول می باشد و مدل دیگری هنوز نداریم (ومعلوم هم نیست که بعدا هم داشته باشیم)ولی چرا اصرار بر پسوند غربی، اینکه رسیدن غرب به مدرنیته را دارای تاریخچه و خط سیری می دانم و که ان را مختص به غرب می کند، در واقع غرب در دنباله مسیر حرکت خود به مدرنیته و غلبه بر سنت رسید.

با این پسوند قصد خط کشی بین جهان مدرن شده و سنتی را دارم، به این معنی که غرب مدرن و شرق سنتی، که مدرنیته غربی است که نتوانیم مجانی مال خودش بکنیم.

عقیده ای شایع ای وجود دارد که مقیاس زمانی از ما و غرب میگیرد.
1- به این معنی که مثلا می گوید ما در قرن چهاردهم مذهبی خود هستیم و باید که با قرن چهاردهم مسحیت اروپا مقایسه بشویم.

2- با اینکه مثلا درهمین شصت هفتاد سال پیش اروپا هم در گیر حقوق مساوی برای زنان و حق همگانی رای بود ما هم در همین فواصل زمانی به امروز اروپا خوایم رسید،

3- یا اینکه ما را جوامع عقب افتاده می دانند که با کمی تلاش بزودی بر این عقب ماندگی فایق آمده و خود را به مدنیت می رسانیم.

جواب ها
1- مبارزه علم با مذهب(سنتی) و سنت باعث شکل گیری مدنیت در غرب شد و غرب با کمک اختراع، تولید، ابزار و فلسفه کم کم به جامعه امروزی رسید.
سوال اصلی ام از طرفداران این فرضیه ها این است که اگر بپذیریم که عوامل در بالا یاد شده باعث دوری از سنت و رسیدن به مدنیت در غرب شده است ما که تمامی این ها را داریم و با وجود آنها هنوز موفق به غلبه بر سنت و ورود به مدرنیته نشده ایم به چه امیدی انتظار پیروزی داریم.
ما که با داشتن تقریبا تمامی ابزار های باعث این تغییرات و اکثریت علوم غربی موفق به تغییر سنت، عادات و اصلاح مذهب نشدیم دیگر به امید چه سلاح یا تاکتیکی به انتظار غلبه هستیم.

3-عقب افتادگی فرهنگی از غرب را کاملا بی معنی می بینم، عقب ماندگی زمانی معنی می دهد که یکی از طرفین در یک مسیر مشخص که مطلوب طرفین است از دیگری عقب مانده است.
مثلا اگر دو دوست یکی بدنبال مدرک درسی به دانشگاه رفته و دیگری بدنبال تجارت نمی توان مقایسه عقب ماندگی یکی از دیگری کرد.
ما و غرب هیچگاه در یک مسیر حرکتی نبوده ایم که اختلاف خود را عقب ماندگی بنامیم ولو اینکه سال هاست که خوشبینانه سرگرم شبیه سازی تقلیدی از یافته های اجتماعی سیاسی آن هستیم.

2-در جواب علاقه مندان به نظریه اروپا و مبارزات دمکراتیک آن در چند دهه گذشته و اینکه ما هم فقط همین چند دهه فرصت را لازم داریم که خود را اصلاح کنیم، لازم به توضیح می دانم که یک اختلاف اساسی بین این دو وجود دارد و آن حس آفرینش و بدیع بودن حرکت غرب می باشد.

در واقع غرب در ادامه خواستن، اختراع و ساختن، نیاز به رفتاری انسانی تر و جامعه ای متعادلتر یافت. تمام تلاش های جوامع غربی در این راه( که تا آن زمان نمونه آن هم وجود نداشت شد) با همان ارزش آفرینش همراه بود.

ما در نازایی مطلق حتی برای تقلید از آفرینش دیگران بدون هیچ عجله ای شرط زمانی گذاشته و گذشته مثلا صد سال پیش غرب را به رخ می کشیم( چه حقارت بزرگی).

بدون توجه به اینکه کسانی که در صد سال قبل این مبارزات و آفرینش ها را کردند هیچ بدیلی در جلوی خود نداشتند و ما قصد تقلید همیشگی خود را داریم. برای واضح تر کردن مثالی می آورم،
فرض کنید که امروز من داستان هایی به سبک ژول ورن و با همان تخیلات در مورد زیر دریایی و هواپیما بنویسم و ادعا کنم که من و ژول ورن فقط اختلاف زمانی با هم داریم والا از قدرت تخیل و داستان نویسی مشابه ای بهره مند هستیم، بدون توجه به اینکه هنر و قدرت ژول ورن در این بود که از هیچ این تخیلات را می ساخت ودر من بی هنر و پر مدعا، هیچ قدرت تخیلی وجود ندارد.؛