این یک مرور بسیار فشرده و سریع از تاریخ اروپا با نگاهی به کتاب درسی تاریخ اروپا و هلند(به زبان هلندی) می باشد. بعنوان یک علاقه مند به تاریخ تازه بعد از خواندن این کتاب و کتب مشابه به زبان هلندی به عمق این جمله ( ما حتی هنوز یک دوره ناقص تاریخ معاصر هم نداریم، هما ناطق) پی بردم.
هنوزهیچ کتاب تاریخی را به فارسی نخوانده ام که تفسیر و عقاید نویسنده در ان معلوم نباشد. مختصر اینکه بقولی یا رضاشاه کبیری بود و یا رضاخان بی سواد قلدری.
تازه فهمیدم که نوشتن از تاریخ چه کار دشواری است و چه شعور و بی طرفی می طلبد که بدون قصد القای نظرات و عقاید خودت وقایع تاریخی را بازگو کنی، بطوری که خواننده تا اخر متوجه تمایلات نویسنده و حتی تعداد نویسندگان هم نشود.
در این سلسله خلاصه نویسی ها تصور بر این گذاشته شد که خوانندگان اطلاع کافی از این قسمت مهم تاریخ دارند، قصد تاریخ نویسی نیست که نه مجالی را در این صفحات می یابد و نه من توان آن را دارم، قصد فقط مروری مجدد وکوتاه برای یک نتیجه گیری است و بازخوانی این نکته که مدنیت و دموکراسی در غرب ادامه همان راهی است که به ان منجر شده و نه یک پدیده اتفاقی بدون پشتوانه.
راه دمکراسی در غرب،
بحث را ازکمی قبل تر، ازآغاز تفکر شروع می کنیم. بشر از ابتدای حیات خود و یا از ابتدای تفکر و تشخیص پیرامون خود، به ضعف خود در برابر طبیعت و قدرت آن پی برد.
عواملی مانند شب، سرما، اتش، بیماری، موجودات قویتر، وغیره، عواملی بشدت قوی و وحشتناک می نمودند. کم کم برای یافتن نجاتی روحی در برابر این ضعف ها و یافتن دلیل و دفاعی در مقابل انها، شروع به ساختن متافیزیک کرد.
بعد بتدریج افسانه ها، بت ها و خدایان ساخته شدند. خدایانی که بزرگ شده همان انسان ها ولی گزند ناپذیر در برابر طبیعت و عوامل ان بودند.
هر بلا و علت طبیعی به افسانه ای ربط داده شد و نشانه ای از خشم و غصب و یا شادمانی خدایان از بشر قلمداد شد.
برای فرونشاندن خشم خدایان و تکرار شادمانی انها بشر شروع به هدیه، قربانی و بعدا نیایش خدایان کرد.
این تقریبا در تمامی باورهای نخستین شکلی مشترک دارد.
بعد از این ادیان سامی بوجود امدند که مروج تک خدایی بودند و با اینکه از جهاتی مشابه دیگر اشکال باورهای نخستین بشری بودند ولی موفق به تنظیم عبادات و قربانی کردن ها شدند.
در حدود 6 قرن قبل از میلاد مسیح در یونان باستان (که تعدد خدایان در ان بشدت رواج داشت) برای اولین و تنها بار عقلای قوم ترک متافیزیک کرده و سعی در توجیه (در حد ممکن/)عادی و منطقی زندگی، طبیت و اتفاقات ان کردند که فلسفه نام گرفت.
از دامن همین حرکت در طول تاریخ فلاسفه و افکاری به تکمیل آن حرکت نخستین کوشیدند و مدام سعی در واضح تر کردن افکار و اعتقادات و اتفاقات در جهان، تصحیح و یا تغییر نظر فلاسفه قبل از خود کردند. این حرکت حتی در طی سالهای تسلط مطلق دین و کلیسا هم به راه خود (ولو به کندی) ادامه داده و سعی در فلسفی و عقلانی کردن دین می کرد.
در حدود هزار سال اروپا در مسیری فرو افتاد که به تسلط کامل کلیسا بعنوان بازوی اجرایی دین در در تمامی عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی جامعه منجر شد( قرون وسطی) بعدا از دل همین کلیسا حرکتی بر عیله قدرت نامحدود کلیسا شکل گرفت که پروتستانیسم نامیده می شود.
این حرکت بر علیه قدرت آن زمان کلیسا چنان شکل از هم گسیخته ای به خود گرفته و به چنان کشتار و جنگ و نا امنی انجامید که کوتاه، قدرت کلیسا را برای تا به امروز در بیرون از کلیسا از بین برد. این هجوم بر علیه قدرت رهبران دینی بعلاوه انقلاب فرانسه برای اولین بار( حداقل در تاریخ مدون) انسان را به داخل تاریخ کشانید واو را بطور مستقیم قادر به تغییر و تعیین سرنوشت خود کرد. انسانی که تا ان زمان( در غرب) به واسطه تسلط کامل کلیسا و دستورات ان خود را موجودی حقیر و فاقد قدرت( بنده خدا) می دید و احساس حقارت و گناه کاری و ترس لحظه ای تنهایش نمی گذاشت، انسانی که هیچگاه در طول تاریخ چیزی بجز سیاهی لشکر جنگ های حاکمان و مطیع دست بسته رهبران دینی نبود، به یک باره خود را صاحب قدرت تغییر و تعیین می دید، تازه به ارزش های انسانی خود پی میبرد( غول از شیشه بیرون شده بود).
بعد از این بود که این انسان پی برده به ارزش های انسانی خویش بسرعت تفکر، اختراع، اکتشاف و نواوری بدون ترس را آغاز کرد. در این دوران که دوره شکوفایی یا روشنگری/ رنساس/ نامیده می شود، غرب پر شده بود از فلاسفه، دانشمندان، مخترعین، مکتشفین ووو.
با هر ایده، تفکر یا اختراع و اکتشاف جدید غروری بر این انسان اضافه می گشت. با هر حرکت تازه در زمینه های گوناگون یکی بر ارزش های این انسان ارزشمند شده اضافه می گشت.
حس غرور آفرین آفرینش ( و نه مونتاژ) انسان را از بندگی به مرتبت انسانی، آفرینندگی رسانید، اینک انسان خود آفریننده شده بود.
قدرت مذهبی و کلیسا هم چون در مقابل هجومی بدیع قرار گرفته بود بدون داشتن فرصت و تجربه ای در مقابل هر نواوری، علم، تغییروغیره، نفی مطلق کرده و ضربه دیگری را پذیرا می شد.
کم کم این انسان خود را دارای تمایلات، نیازها و احساساتی دید که تا به ان روز وجود نداشت یا مورد توجه قرار نگرفته بود. مثل مد، ابزار، سفر، تفریح، یاد گیری، علاقه به دخالت در سیاست، و غیره.
کاراین انسان ارزشی هویت یافته به جایی رسید که که مثلا در دفتر ثبت اختراعات در انگلستان قرن 18 ، روزانه صدها اختراع جدید ثبت می شد که هر کدام هم در مرحله اجرا با خود تغییرات رفتاری، فرهنگی و نیازی به همراه میاورد.
بطور مثال اختراع و استفاده از راه اهن جدای از همه تغییراتی که با جود در زمینه های حمل و نقل باری و مسافری بهمراه اورد، باعث یک تغییر عمده فرهنگی هم شد که به ازدواج ترنی معروف گشت.
تا قبل از اختراع راه اهن ازدواج در اروپا در شکل سنتی ان یعنی با صلاحدید و دخالت مستقیم خانواده ها، جستجوی همسری هم شان و مرتبت خانوادگی، چانه زنی و معاملات مربوط به آن( ترجمه فارسی شیربها، مهریه، پشت قباله، جهیزیه، خورند خانواده بودن و غیره) و در میان فامیل یا حداکثر جمع کوچک اشنایان در همان روستا یا محله بود.
بعد از اختراع ترن و استفاده از آن، کم کم مردم با ساکنان مناطق دیگر هم اشنا وبا انان هم صحبت شدند، این رابطه باعث علاقه مندی و شناخت از سایرین ( غریبه ها) شد.
جوان ها در این مسافرت ها علاقه مند به یکدیگر شده و بدون رعایت اصول ازدواج های سنتی( چون در ان شرایط شدنی نبود) با هم پیمان زناشویی می بستند.
این اتفاق بزودی بقدری شایع شد که دختران و پسرانی که علاقمند به ازدواج سنتی نبودند و یا موفق به انتخاب همسر در اطراقیان خود نمی شدند با مسافت بوسیله ترن بدنبال همسر خود می گشتند.
این ازدواج ترنی بزودی ثائیر خود را در ازدواج بسته سنتی هم گذاشته و بسرعت قوانین ان را محدودتر و تعدادش را هم کم و کمتر کرد.
همزمان بااستفاده از ابزار وتبدیل به انسان ابزاری، علم و فلسفه هم با رشد و شکوفایی خود قادر به ارائه پاسخ های منطقی و قابل قبول به سوالات و ندانسته های این انسان ارزشی ابزاری شدند.
این انسان با کشف و پی بردن به دلایل تاریکی، سرما، بیماری ها، رعد و برق، سیل، زلزله و سایر اتفاقات طبیعی /که او را تبدیل به موجودی حقیر و وابسته به متافیزیک کرده بود/ از زیر سلطه مطلق متافیزیک دور و دورتر میشد. برای اولین بار انسان نه تنها توانسته بود برای ترس ها و ضعف خود که تا به ان روز عاجزانه از متافیزیک در خواست کمک می کرد با دست خود دلایلی بیابد، بلکه راه حل ها، پیشگیری ، مبارزه و درمان انها را هم/ که متافیزیک از آن عاجز بود/ فرا گرفته بود.
کوتاه اینکه انسان ارزشمند شده بود و با شناخت از خود هر روز از دایره ندانسته ها کم و به دانسته ها می افزود.
این پروسه که از حدود 400 سال پیش اغاز شده و تا به امروز هم ادامه دارد رابطه ای دو طرفه محسوب می شود، رابطه ای که یک طرف ان نیاز و سمت دیگر عرصه می باشد.
در طول این سالها غرب موفق به دادن شکلی جدید به حس نیاز شد. نیاز به نو شدن، نیاز به تغییر، نیاز به ابزار جدید، مد و غیره که تمامی این حس ها نقطه مقابل سنت و مذهب می باشد.
مثال ساده این تحلیل(ذاتی نبودن حس نیاز به تغییر) را در اختلاف بین فرزندان و والدین( اختلاف نسل ها) در جامعه خودمان می توان مشاهده کرد. در مقایسه بین جوامع روستایی با شهری و کلان شهری در کشورمان می بینیم که اختلاف فکری و رفتاری بین نسل جدید و قدیم در روستاها بشدت محدود و و شدت آن به نسبت بزرگی شهرها محسوس می شود.
این شدت اختلاف حس نیاز به تغییرازامکان آشنایی با ابزار و نحوه استفاده از آن در شهرها ناشی می شود وگرنه در سنت چیزی بنام تغییر و اختلاف فکری نسلی وجود ندارد.
در اینجالازم می بینم که چند نکته را دوباره تکرار کنم،
1- مهمترین نکته اینکه حرکت انسان غربی بطرف مدرنیته و دمکراسی بصورت تدریجی و بوسیله عواملی چون ابزار، علم، فلسفه و غیره فراهم شده است، در هر مرحله که این انسان گامی به جلو و دوری از زندگی سنتی خود کرده از همخوانی و همفکری عوامل یاد شده بهره برده است. بزبانی دیگرهمزمانی این ترکیب باعث تغییر شده است.
2 - حس نیاز به تغییریک حسی ذاتی نیست و در طول سالها ساخته شده است، در خود غرب هم انسان برای سالها بدون این حس و نیاز به ان( حتی در شرایطی بسیار بدتر از شرق) به زندگی بدون تغییر خود ادامه می داد
3- بدیع بودن (و به تبع ان ارزشمند بودن) این جریان از یک سو و غافلگیری و فقدان اگاهی دفاعی از طرف رهبران مذهبی باعث پیروزی و به قدرت رسیدن مدرنیته و پیدایش سکولاریسم در غرب شد.
اگر قدرت مذهبی به اگاهی های دفاعی در مقابل این هجوم انسانی دست می یافت یا خود را از حالت مخالف ان به شرایط بی طرفانه ای رسانده بود مسلما این شکست به این قدرت را متحمل نمی شد.
4- به ارزش رسیدن انسان بر اثر اگاهی ها و توان مندی هایی که خودش بدست اورده بود(غرور کشف).
5- استفاده از فلسفه به منظور یافتن چراها و جایگزینی ان با خرافات و همچنین تعدیل و شکلی نودادن به ایمان و ایمانیان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر