۱۳۸۶ فروردین ۳۱, جمعه

ما و مشکلاتمان 4- راه دمکراسی در شرق

در این بخش هم بصورتی سریع مرور و تحلیلی بر ورود بحث دمکراسی به ایران و مسایل مربوط به آن را داریم.

در زمانی که ( حدود 150 سال پیش) تازه عده ای از اندیشمندان ایرانی در اثر اشنایی با غرب (بخصوص در استانبول) بدنبال راه نجاتی برای خارج کردن ایران از نحوه زندگی قرون وسطی اش می گشتند و نیاز به تغییر روش زندگی در ایران برای انها که اکنون مدل دیگری از زندگی را شناخته بودند محسوس شده بود، پدران ما در جامعه ای بسیار بدوی و بدون کوچکترین اگاهی از جهان بیرون ( و باورهای غلط ازجهان مثل باور به جابلقا و جابلسا) بسختی برای سیر کردن شکم خود تلاش می کردند و.

دریک نقطه جغرافیایی بدخیم و مستعد برای زلزله، سیل و خشکسالی بدون داشتن جواب یا دفاعی در مقابل انها، غرق در متافیزیک و توهمات و خرافاتی شدید، حقارت، نادانی و ضعف بشری را از فقری به فقری دیگر با خود بهمراه می کشیدند.

در یک سیستم بسیار بسته و ابتدایی ملوک ال طوایفی که نشانی از جرقه های انسانی در ان حکم معجزه را داشت،ساکنان این قسمت از زمین که بعنوان قسمتی از مایملک اربان یا حاکمین آن محسوب می شدند در زیرفشار و زور حکومتی، اربابی از یک سو و خرافات و ریسمان رهبران مذهبی آن از سوی دیگر تقلای حیات کرده و خود را به انتظار معجزه ای برای تغییر دلخوش داشته بودند.

در مقام مقایسه شاید این لحظه را با لحظاتی در تاریخ غرب مانند شروع پروتستانیسم یا انقلاب فرانسه بتوان مقایسه کرد.

این لحظه می بایست می توانست که منجر به یک جهش برای شروع تغییراتی بزرگ در راه رسیدن به نوعی از زندگی انسانی (و نه لزوما مدل غربی) بشود، که اتفاقا هم شد.

در این لحظه تاریخی ساکنان این سرزمین سعی ستایش انگیزی را( بی خبر یا کم خبر از جهان بیرون چون هنوز اندیشمندان خارج دیده ایرانی موفق به ارتباط با عامه مردم نشده بودند) برای خروج از ان نحوه زندگی و رسیدن به زندگی انسانی تر( که واقعا هم لیاقت ان را داشتند) از خود نشان دادند که متاسفانه برعکس رفرم غربی موفق نشده و با تحمل تلفاتی سنگین شکست خوردند.

در اینجا منظور پیدایش بابیت و مبارزات رفروم خواهانه انهاست که متاسفانه با وجود موفقیت های خیره کننده اولیه دچار شکست شده و ادامه ان هم در غالب بهاییت قادر به رفرمی محسوس بیرون از هواداران خود نبود.

در این خلاصه مجال پرداختن به تاریخچه و حماسه بابیان و بهاییان ( که بی شک یکی از ناب ترین و غرورانگیز ترین اتفاقات تاریخ ما بعد از حمله اعراب است) نیست، فقط اینکه همانند پروتستانیسم با سرعتی رعد اسا در میان عامه مردم گسترش پیدا کرد.
در کوتاه زمانی با نگاهی به فرهنگ ( قبل از حمله اعراب) ایرانی بعنوان نگاه انسان ارزشی جامعه بی سواد و تهی شده از ارزش های انسانی را در نور دید و با اعلام ظهور موعود مسلمین ختم دین رایج را مدعی شد.

این حرکت توانست که بسیاری از آزادی خواهان و باسوادان ایران را (اکثریت باسوادان همان تحصیل کردگان علوم دینی و رهبران مذهبی بودند، اصولا در آن زمان تحصیل به شکل دیگری وجود نداشت) همانند عامه مردم جذب خود کند متاسفانه با شکست اولیه این موج (بابیت) و کشتار وحشیانه رهبران و طرفداران ان، این حرکت قادر به ادامه مسیر خود نشد و ادامه ان هم در قالب بهاییت ( گر چه ثمرات فوق العاده ای با خود به همراه داشته و دارد، چه برای معتقدانش و چه برای ایران و سایر ایرانیان) هچگاه نتوانست بار سنگین یک رفرم یا اصلاح دینی را بعهده بگیرد.

حدود پنجاه سال بعد از این شکست آزادی خواهان و روشن اندیشان ایرانی بخصوص همان استانبول دیده ها بهمراه بازماندگان فکری و انسانی بابیت این بار تحت تاثیر مستقیم رفرم غربی حرکتی تازه را بسوی تغییر روش زندگی و ساخت یک جامعه انسانی آغاز کردند (انقلاب مشروطه) که این حرکت هم همانطوریکه میدانیم (و امروز شاهد ان هستیم) به نتایج بنیادی، اصلاحی منجر نشد (نمی توانست هم بشود).

بعد از چند سالی هرج و مرج، رضاشاه زمام امور را در ایران بدست گرفت.

گر چه بعد از بقدرت رسیدن رضاشاه جلوی بسیاری از آزادیهای سیاسی گرفته شد و دمکراسی محق نگشت، ولی اگر انقلابیون واقعی مشروطه خواه در کنار مشروطه طلبی و آزادی خواهی اهدافی همچون آبادی، رفاه، امنیت، گسترش علم اموزی ( نه به روش مکتب خانه ای) و ورود به مدرنیزاسیون را هم در نظر داشتند (که قاعدتا همین گونه بوده است) می توان دوران حکومت رضاشاه را دوره به بار نشستن این قسمت از اهداف و آرزو های انها دانست. ( چون هدف خلاصه نویسی است متاسفانه از کنار نام تمامی افراد و گروهایی که در آن سالها با با سعی فراوان توانستند ایران را از منجلاب فقر، جهالت و بی سوادی مطلق بیرون اورده و در این راه سخت و طولانی چه بسا از مال و جان خود هم دریغ نکردند، با احترام به یکایک انان می گذریم).


ولی متاسفانه چون چون تمامی این تغییرات وارداتی و بدون پرورش حس نیاز ان در جامعه بود، همه انها براحتی در قالب استفاده ابزاری و بدون تغییرات افکاری، رفتاری، اعتقادی در زندگی روزمره جامعه جا افتادند.در واقع تمام این ابزار، علم، دانش و اختراعات بشری که هر کدام زمینه ساز تغییرات بزرگ فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و رفتاری در غرب شده بودند، چیزی بجز راحتی زندگی برای ما بهمراه نیاوردند.

حالا چرا پیشرفت علم و تحولات صنعتی در ما منجر به مدنیت و، دمکراسی و آزادی های انسانی (همانند غرب) نشد؟

فکر میکنم که تقریبا تمام جوابهای خود را به این سوال در این خلاصه نویسی ها داده ام.

ما دارای دمکراسی و جامعه مدنی نشدیم چون خود سازنده چیزی نبودیم، چون هیچ کدام از این ابزار مدنیت در درون ما هضم نشدند، بلکه بشدت بر سر ما کوبیده شدند و ما حاشیه نشینان بیل بدوش گیج و مبهوت را ناگهان تبدیل به انسان ابزاری، علمی کردند،
و ما یاد گرفتیم که در مدارس علم بیاموزیم و استفاده کننده ابزار از دوچرخه و موتور تا هواپیما و رادیو تلویزیون شدیم ولی خالق و سازنده نشدیم، به هیچ غروری نرسیدیم و ارزشمند هم نشدیم، بلکه فقط یک مصرف کننده صرف شدیم.

ما نتوانستیم یک زندگی و جامعه ای مدنی بسازیم چرا که فافد شرط اول آن یعنی قدرت آفرینیش بودیم، ما آفریننده چیزی نیستیم.

انسان غربی از لحظه خلق کردن شهامت و دلایل تغییر را بدست آورد، اول خالق شد و بعد جسارت کرد.

در تاریخ اروپا دیدیم که چگونه تولید و اختراع ذره ذره باعث دوری از سنت و نزدیکی به مدنیت شد ولی مصرف باعث تغییرهیچ سنتی در ما نشد.

اگر در گیری بین علم وابزار با سنت و مسیحیت قرون وسطی ای منجر به ساخت انسانی دیگر شد، ما و مذهب و سنت مان همگی با هم گیج از هجوم بی وفقه مدرنیته در یک سمت ماجرا قرار گرفتیم، جالبتر انکه نه تنها هیچ درگیری جدی بین سنت و مذهبمان با مدرنیته در نگرفت که رهبران مذهبی زودتر پی به ماجرا برده و با اعلام نظراتی مانند (هر چه غرب و تمدن آن دارد بر گرفته از اسلام است و تمامی این علوم در قران موجود است) موفق به همزیستی سنت و مذهب با ابزار مدرنیته شدند.

گر چه در ابتدای ورود بسیاری از این ادوات و صنایع جدید رهبران مذهبی فتوا های عدم استفاده و حرام بودن انها را دادند ولی این هم به همان دلیل وارداتی بودن انها و عدم افتخار ما به استفاده از انها منجر به فراموشی ماجرا شد.

بسیار میبنیم که این استفاده ابزاری از مدرنیته با محتوای مدنیت اشتباه گرفته می شود و همین باعث عقایدی مانند اینکه ما قابل مقایسه با غربی ها هستیم و فقط بدلیل مثلا حکومت مان به این روزگار هستیم، می شود. در حالی که ما اصلا فافد بسیاری از پیش شرط های ورود به مدنیت هستیم، ما حتی هنوز به نوعی پروتستانیم یا اصلاح دینی هم نرسیده ایم (گر چه شاید برای رسیدن به نوعی زندگی انسانی الزامی هم نباشد) این درست است که در یک در صد جمعیتی قابل ملاحظه از رهبران مذهبی فاصله گرفته ایم ولی به مرحله ثابت و مستحکمی هم نرسیده ایم، بیشتر دین دارانی هستیم که شناخت خاصی از خود و باورها و اعتقادات مان نداریم .

همان مشکل انسان شرقی اسلامی عدم شناخت از خود و اعتقاداتمان(نمونه ان را هنوز در انسان غربی ندیده ام).

به همین دلیل هم نوع ایرانی اسلامی این انسان شرقی، مسلمان اسمی است و عملی نه، مخالفت با رهبران مذهبی اش دارد و خود را در درک دین (بدون ذره ای مطالعه در آن) برتر از انان می داند، خود، دین و فرهنگ اش را کاملا مدرن و بدون اختلافی (یا حتی بالاتر) از مدنیت و دمکراسی دانسته و در اولین تصادم این تضادها با هم دنبال مقصر بیرون خود می گردد.

ما انسان های سنتی با یک فرهنگ و مذهب سنتی هستیم که تحت تاثیرشدید فشار علوم مدرن و نحوه زندگی غربی هستیم، چون مدنیت غربی را بعنوان یک نحوه مطلوب پذیرفته ایم همین پذیرفتن عقلی را دلیلی بر همسانی خود با آن می دانیم بدون اینکه نحوه زندگی و باور خود را از روش سنتی تغییر داده با شیم.

مسلمانی شعیه از فرهنگ ایرانی هستیم و به هر دو هم افتخار می کنیم، حالا اگر کسی بپرسد که فرهنگت و یا مذهبت در چه زمانی و توسط چه کسان یا گروهی مدرن(آن هم به مدل غربی) شدند که تو هم با آنها مدرن شدی جوابمان یا لاف های تاریخی و یا توهمات الکی از خود و جامعه مان است.

دمکراسی و مدنیت را می خواهیم ولی بشرطی که از ممنوعیات فرهنگی مذهبی مان خارج نشوند، آزادی می خواهیم ولی کسی حق سواستفاده از آن را ندارد و هنوز هزاری دیگر که به مرور و با ذکر مثال به بعضی ازانها خواهیم پرداخت، ظاهرا به همین دلیل هم می باشد که هنوز نمی دانیم که چگونه بزرگترین حزب سیاسی مان در 50 سال پیش حزبی کمونیستی وتازه 25 سال بعد از آن انقلاب اسلامی می کنیم، چرا رفتار مذهبی نداریم ولی در عزاداری های مذهبی افراط شدید می کنیم؟
چرا شعارهای مدرن می دهیم ولی نه زن و نه مرد حاضر به کوچکترین عقب نشینی و از دست دادن موقعیت های زندگی سنتی نیستیم و غیره.

مطمعنم که هر کدام از ما با اندکی نگاه به خود و پیرامون خود مثال های زیادی از این تناقصات را خواهد یافت..

هیچ نظری موجود نیست: