۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

در مسلمانی ما حالا بی خبران هم آگاهند


(توضیح تکراری:این نوشته نقد دین نیست، نگاهی انتقادی به دین داری ماست)

یافتم، یافتم، بی خود نمی گویند که عاقبت جوینده باینده است، اینقدر گیر دادم که آخر جوابی برای سوالم یافتم.

خوانندگان این وبلاگ می دانند که سالهاست تناقضات رفتاری/ اعتقادی مسلمانان برای من تبدیل به سوالی بی پاسخ شده و جوابی برای آنها نداشتم.

تا اینکه چند روز پیش در تب ناشی از سرماخوردگی داشتم خاطراتی را مرور می کردم، مانند جمله آن هموطن عطر فروش در بازار که اطمینان می داد: باور کن با دهن روزه دروغ نمی گم، عطرها تقلبی نیستند، ارزان می دهم چون دزدی هستند.

یا گفته دزد دوربین عکاسی فروش عرب را که تضمین می داد: خیالت راحت باشه، بدون شک کردن بخر، من هیچ وقت از یک مسلمان دزدی نمی کنم، اینها همه را از هلندی ها دزدیده ام.

یا گفته های یک آشنای مسن و متاهل هلندی که معشوقه ای زیبا و جوان مراکشی دارد را مرور می کردم که: نمی دانی چقدر ما همدیگر را دوست داریم(این دوست داشتن کلی خرج روی دستش گذاشته است)، چقدر با هم خوبیم، نمی دانی دختره چقدر از مردهای مراکشی خاطرات بد دارد، از آنها بدش می آید و بد می گوید و از من تعریف می کند(ظاهرا این یکی ژنتیک است، اکثر خانم های شرقی اینطوریند!!)... فکر نکنی از اون روسری به سرهاست ها، نه، اتفاقا خیلی هم امروزی است، سیگار می کشد و مشروب هم می خورد و عشق دیسکو و.... تنها شرطش برای دوستی با من این بوده که من هم مثل او دیگر گوشت خوک و گوشت غیر اسلامی نخورم، همین.(یک جورایی مثل شعر چادر ایرج میرزا)

با تعجب پرسیدم: حالا این خانم مگر بقیه رابطه اش با تو روی اصول شرعی بنا شده که نگران این یکی است؟
گفت: فرق دارد، او خودش می گوید که او هم مثل خیلی های دیگر مرتکب گناه می شود، اما گناه کردن با از مسلمانی خارج شدن فرق دارد، یک مسلمان نباید گوشت خوک و یا غیر اسلامی بخورد وگرنه دیگر مسلمان نیست....

غرق در همین افکار بودم که یکدفعه بودا وار به روشنی رسیدم و ارشمیدس گونه از جا جهیدم و با چند تا بشکن و قر کمر کشف خودم را جشن گرفتم.

تازه فهمیدم که ایمان داشتن این نیست که شخص مومن یک مجموعه ای از قوانین و دستورات را پذیرفته و خود را ملزم به رعایت آنها بکند، شخص مومن می تواند به تشخیص خودش مرزهای ایمان را به سلیقه خود تعریف کرده، آنها را در درون خود جای داده و بعنوان مومنی واقعی زندگی کند.

مثلا برای این خانم، مسلمانی یعنی رعایت در خوردن گوشت اسلامی،(باقی در نهایت گناه است و بخشودنی)
برای آن عطرفروش مسلمانی یعنی روزه گرفتن و با دهان روزه دروغ نگفتن(قسمت اصلی موضوع یعنی خرید و فروش جنس دزدی بیرون این مرزها قرار دارد).
برای منصور(نوشته قبلی) مسلمانی یعنی اعتقادی خدشه ناپذیر به امام حسین و حضرت عباس داشتن(توانسته بود بپذیرد خدا نیست، اما بشرطی که خدشه ای به مقام این دو وارد نشود).
برای مومنی دیگر مسلمانی یعنی فرامین ماه رمضان و عزاداری محرم....

چطور من از فهم موضوعی به این سادگی عاجز بودم؟
چرا من فکر می کردم برای ایمان داشتن به عقیده ای می بایست حتما خود را در درون مرزهای تغییر ناپذیر آن اعتقاد معنی کرد(باید به اعتقاد ایمان آورد و خود را با آن تنظیم کرد) در حالی که بجایش می توان کوچکترین ارزشی برای اصل آن عقیده نگذاشت، یک اعتقاد را کاملا به سلیقه خود ساخت و به میل و عشق خود آنرا معنی کرد.(حتما برای همین می گویند که: ایمان یک امر شخصی است!)
بهرحال هر چی که بود، من که از شر یکی از سوالات قدیمی خودم رها شدم و حالا با خیال راحت به موضوعات دیگری خواهم پرداخت.

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

در مسلمانی ما بی خبران حیرانند!

برای بزرگتر دیدن تصویر لطفا روی آن کلیک کنید


(توضیح تکراری: این نوشته نقد دین نیست، نگاهی انتقادی به دین داری ماست).

1-آقا، این دین داری ما داستان عجیبی است و پر از تناقضاتی عجیب تر، بخصوص وقتی از بیرون خاستگاه خودش به آن نگریسته می شود.
مثلا یکبار در هلند با جوان های عرب تبار گپ می زدیم پرسیدند: ایرانی ها مسلمان هستند دیگه؟ گفتنم: آره ولی در اکثریت معتقد به مذهب شیعه هستند.
بجز یکی بقیه اصلا کلمه شیعه را هم نشنیده بودند، اون یکی هم در جواب به سوال شیعه یعنی چی گفت: من می دانم، مسلمان نیستند، اما علی را پرستش می کنند.
با تعجب پرسیدم، از کجا به این نتیجه رسیده ای؟ گفت خودشان در اذان می گویند علی ولی خداست و محمد رسول اش. جانشین خدا مقام بالاتری دارد یا پیام رسانش؟


حالا چطور جمع اش کنیم که بابا حالا اندکی!! غلو شده، اما تو بر اساس آن نتیجه گیری نکن.

2- در ایران یکبار با گروهی از دوستان جایی پاتوق کرده بودیم. در میان جمع منصور نامی هم بود که اصلا اهل بحث و ایدولوژی و این حرفها نبود(از اون دین دار سنتی هایی که هر سال وقت محرم مسلمان شده و عزاداری می کنند و بس).
یکی از بچه های چپی گیر داد به منصور و بحث مذهبی و وجود و یا عدم وجود خدا را شروع کرد(اون زمانها مد بود، گرچه که هنوز هم از مد نیافتاده است).
دوستان دیگر گفتند: بی خیال شو، منصور اهل این بحث ها نیست. اما دوست چپ ما جواب داد که: بعنوان پیشرو توده ها وظیفه ما آگاهی دادن و بیدار نمودن خلق و گسستن زنجیره های ارتباطی خلق با خرافات است و این وظیفه هر مارکسیست انقلابی است و....(لابد خودتان بقیه اش را بهتر می دانید).
خلاصه بقیه از بحث آن دو فاصله گرفته و کمی بعد هم رفتیم بخوابیم، فردا وقت صبحانه دوست چپ ما پیروزمندانه گفت: دیدید که توانستم او را با واقعیت آشنا کنم.(یک جورایی مثل داستان فونتامارا). با تعجب از منصور پرسیدیم: راست می گوید؟
منصور گفت:آره بابا راست می گوید، اینها همه خرافات است، افیون جامعه است، خدا کجا بود که پیامبر داشته باشد.
یکی از بچه ها گفت: پس امسال محرم ک. لق حسین و عباس دیگه؟
که منصور یهو براق شد: وایسا ببینم، گفتید خدا نیست گفتم قبول، گفتید محمد دروغ گفته گفتم باشه، حالا وقاحت را به جایی رسانده اید که منکر امام حسین و حضرت عباس هم می شوید؟
این جمله منصور برای سالها تکیه کلام ما شده بود.


3- اما این داستان ظاهرا فقط مختص منصور نیست و گروه بیشتری را در بر می گیرد. سایت بالاترین اندکی قبل یک نظر سنجی برگزار کرد(گرچه که مانند دیگر کارهای مشابه ما به سرانجامی نرسید.)


در صفحه 9 سوال شماره 11 این نظر سنجی (عکس بالای این نوشته همین سوال است) در جواب به سوال کدام یک از موارد زیر را مصداق توهین می دانید.
فقط 36 و 38درصد از شرکت کنندگان توهین مستقیم به پیامبر را مصداق توهین دانسته اند، اما رکورد مصداق توهین آمیز بودن با 54.8 درصد به جمله ای تعلق گرفته است که توهینی کاملا غیر مستقیم به امام حسین است.
حالا مانده ام با خاطره منصور و تکرار مصرع: در مسلمانی ما بی خبران حیرانند.


برای دیدن کل نظر سنجی لطفا اینجا کلیک کنید
http://balatarin.files.wordpress.com/2010/11/surveysummary_11302010.pdf