۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

فرق ایرانی ها با دیگران از نگاه...



در نزدیکی محل کارم یک کافه ترکی است که گاهی برای نوشیدن و یا خوردن غذایی سبک به آنجا می روم.


یکی از کارکنان آنجا پسری ترک (فامیل صاحب کافه) است که با وجود مشکل تمرکز حواسی که دارد، خوش صحبت بوده و طبع طنزی هم دارد.

با وجود اینکه از طرف صاحب کافه منع شده است که با مشتریان هم صحبت شود ولی گاهی که برای آوردن غذا و یا نوشیدنی به سر میز می آید با هم چند جمله ای رد و بدل می کنیم.


قبلا یکی دو باری به من گفته بود: تو با بقیه ایرانی ها فرق داری. من هم آنرا به این حساب گذاشته بودم که دارد بنوعی از من تعریف می کند.( در اینجا مرسوم است که برای تعریف مثبت می گویند تو شبیه سایر هموطن هایت نیستی/ یعنی مثلا از آنها بهتری).


اینبار ازش پرسیدم: چرا فکر می کنی من با دیگر ایرانی ها فرق دارم و اصلا علامت مشخصه ایرانی ها را در چه می دانی؟


-من سالها در رستوران های مختلف کار کرده ام و همه نوع مردمی را می شناسم، ایرانی ها آدمهایی هستند که می خواهند وانمود کنند که مثلا خیلی اهل خرج و تفریح هستند، در حالی که اصلا اینطور نیست و خیلی هم مراقب مصرف پول خود هستند و پول به جانشان بسته است.


می گویم: خب احتمالا درآمد بالایی ندارند و اینکه بهرحال خیلی از ما هم مثل شما ترکها زندگی دو گانه داریم و یک درآمد، یعنی اینکه مثلا خانه و یا زمینی در ایران خریده اند و قسط اش را پرداخت می کنند و یا زیر قرض های آن هستند.


-نه کسانی هم که درآمد خوبی دارند همینطورند، توریست هایتان هم همین طور هستند، فقط ادای خرج کن ها را در می آورند

می پرسم: حالا تو چطوری به این نتیجه رسیده ای؟


- خیلی ساده، اولا ارزانترین غذاها با کمترین نوشیدنی را انتخاب می کنید و از همه مهمتر تنها ملیتی هستید که اصلا انعام نمی دهید، همه حتی چینی ها، آمریکای جنوبی، عرب ها، همه، حتی هلندی ها هم کم و بیش انعام می دهند(هلندی ها معروف به انعام ندادن هستند) ولی ایرانی ها تا سنت آخر پولشان را هم پس می گیرند.( در غرب رسم است که حدود 10 درصد از مبلغ غذا را بعنوان انعام می دهند/ بجز در رستوران های فاست فود و سلف سرویس ها)


می گویم: خب احتمالا برای این است که این رسم در سالهای بعد از انقلاب، بدلیل تغییر رفتار مردم و کمبود توریست در ایران بسیار کمرنگ شده است و دیگر نوعی باید قلمداد نمی شود.


- برای همین می گویم که تو با دیگر ایرانی ها فرق داری، چون تو هیچوقت انعام را فراموش نمی کنی.


با خنده می گویم: من انعام می دهم چون خودم در رستوران کار کرده ام و می دانم که انعام گرفتن چه لذتی دارد.


چیزی نگفته و می رود، صدایش را می شنوم که به بقیه کارکنان به ترکی می گوید: نگفتم، همه شون لنگه همند، این هم که فکر می کردم آدم حسابی ه، خودش هم مثل ما حمال بوده، اینقدر حمالی کرده تا انعام دادن رو یاد گرفته!!


۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

هلند، وارد کننده قوانین عربستان سعودی به اروپا



به دنبال شکایت گروه هایی از مسلمانان هلند، دیروز دادگاهی در آمستردام پرونده ای را بر علیه(Geert_wilders) خیرت ویلدرز( عضو دست راستی مجلس هلند و سازنده فیلم جنجالی فتنه) به جریان انداخته و او را بجرم توهین به اسلام و انتشار نفرت عمومی تحت پیگرد قانونی قرار داد.


مسلمانان معترض شکایات خود بر اساس جملاتی از مصاحبه ها و بحث ها ی ویلدرز و همینطور تکه هایی از فیلم فتنه تنظیم کرده اند.


یکی از کلیدی ترین جملات مورد شکایت این بوده که ویلدرز قران را قابل مقایسه با کتاب نبرد من هیتلر می داند.


بر اساس قانونی که مربوط به دهه 30 میلادی می باشد، توهین به مقدسات در هلند ممنوع می باشد، اما این اولین بار است که این قانون در مورد یک نماینده مجلس و سیاست مدار اجرا می شود.


این اقدام دادگستری هلند واکنش های بسیار گسترده ای را در هلند در بر داشته است.


بسیاری به این حکم اعتراض کرده و آن را پایان آزادی بیان در هلند می دانند.


در مقابل بسیاری هم (بخصوص مسلمانان) این اقدام را تایید کرده و آن را نشانی از عدم تبعیض بین اسلام و یهودیت و مسیحیت می دانند.


ویلدرز خود بعد از شنیدن این خبر گفت: من نمی دانستم که مصاحبه و بحث های یک سیاست مدار کاری خطرناک محسوب می شود، اینها با این اقدام قصد بستن دهان من را دارند.


(Theodor-Holman) خبرنگار روزنامه (parool) امروز در مقاله ای به این اقدام اعتراض کرده و جملات مورد شکایت به ویلدرزرا تایید و مکررا تکرار کرد.


روزنامه آمریکایی (THE WALL STREET JOURNAL) امروز در مقاله ای نوشت: هلند شروع به وارد کردن قوانین عربستان سعودی به اروپا کرده است.

این روزنامه می نویسد: این عقیده که مردم را به اتهام توهین به ادیان باید تحت پیگرد و مجازات قرار داد، هر روز بیشتر و بیشتر در اروپا خود را نمایان می کند.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

داستان کوتاه روشن شدن



دهه 60: آقا، فقط 3 روز این تلویزیون رو در اختیار مردم بگذارند که روشنگری کند. اینها به روز چهارم هم نمی رسند، مردم فورا روشن شده و این چهار تا آخوند و طرفدارانشان را کنار خواهند زد و....


اوایل دهه 70: باور کن که اگر این ماهواره ها که می گویند به ایران برسند، کار اینها تمومه، مردم روشن می شوند، فورا متحد شده.....


اواخر دهه 70: نگاه به این چند تا برنامه مزخرف لوس آنجلسی نکن، آمریکا می خواهد رادیو فردا را برای آزادی ایران راه بندازه. بگذار اون بیاد، ببین چطوری مردم رو روشن می کنند و بعد مردم فورا.....


اوایل دهه 80: تا یک مدت دیگه آمریکا تلویزیون می زنه، اونها حرفه ای هستند، دیگه فورا مردم رو روشن کرده........


اواسط دهه 80: هلند داره روی رادیو زمانه کار می کنه، کارمندانش همه در ارتباط با ایران هستند، زبون مردم رو می فهمند، اینها می دانند چگونه می شود مردم را روشن کرد که.......


امسال: ایندفعه کار تمومه، بی بی سی تلویزیون زده، با یک رادیو، بی بی سی شاه رو سوت کرد اینها که دیگه جای خود دارند، ببین چطور فورا مردم رو روشن می کنه تا......


"و ما همچنان

دوره می کنیم،

شب را و روز را

هنوز را"

(احمد شاملو)

۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه

تساوی حقوق(2) تعریف محبت




قسمت اول این نوشته را از اینجا می توانید ببینید



...به درک که نشد، لیاقت اش رو نداشت، کم بهش محبت کردم؟ عین یک بچه تر و خشک اش کردم، بهترین غذا رو برایش آماده کن، کارهای خونه را انجام بده.....



گفتم: قسمت دوم ایرادم به تو اتفاقا درست در همین نکته است. حتما می دانی که عواطف و احساسات خاصیت تغییر و ارتقا پذیری دارند(مثل فهم و شعور).


واکنش های ما که از احساس و عاطفه ناشی می شوند مواد خامی هستند که بوسیله فرهنگ شکل داده می شوند. وقتی فرهنگ تغییر نکرده باشد، آنها هم لاجرم تغییر محسوسی نخواهند داشت(البته در دنیای امروز گاهی فرهنگ ها با فشار نیروهای بیرون از خود/ مثلا ورود تکنولوژی/ دچار تغییر می شوند، بدون اینکه فرصت انتقال آن به احساسات و عواطف افراد را پیدا کنند، گاهی هم فشارهای بیرونی عواطف و احساسات را دچار تغییر کرده بدون همراهی با فرهنگ).

اما همیشه دو تا اصل قطعی در این مورد وجود دارند. 1-اصل قدرت تغییر پذیری و توانایی رشد عواطف و احساسات و 2-اصل وابستگی مستقیم این دو به فرهنگ(لطفا توجه کنید که در مورد علم و دانش این وابستگی مستقیم وجود ندارد).

حالا دوباره نگاهی به تفسیر تو از محبت می اندازیم، تو محبت را در پرستاری کردن و خدمتکاری به شخص مورد علاقه ات معنی کردی.
این دقیقا یکی از نکاتی است که ما در آن در جا زده ایم.
چرا محبت را در خدمتکاری معنی می کنیم؟ چون عواطف و احساسات ما هنوز در دوران ارباب/ رعیتی بسر می برند، برای همین وقتی می خواهیم به کسی محبت کنیم او را در جایگاه اربابی قرار داده و خود نقش رعیت را بر عهده می گیریم.

مادر بزرگم می گفت: زن وقتی که شوهرش خونه می آید، باید فورا با آب گرم پاهای او را ماساژ دهد و گرنه زن نیست، معنی کردن محبت در خدمتکاری تو هم در ادامه همین نظریه معنی می شود.

از نظر من بسیاری از رفتارها، احساسات، عواطف بعلاوه فرهنگ مان مربوط به سالیانی دور است و ارتقا لازمه و مناسب زمان حال را کسب نکرداند.

این بحث مثل انداختن یکی از مهره های چیده شده دومینو می باشد، یکی که افتاد بقیه هم بترتیب شروع به اقتادن می کنند، ولی برای رسیدن به احساس برابر بودن و مساوات واقعی چاره ای جز عبور از این مرحله نداریم وگرنه هر چقدر هم که رشد فکری پیدا کنیم، از نظر حسی در مرحله ای پایین تر(ارباب/ رعیتی) از برابری و احساس آن بسر می بریم.

سر دیگر این محبت را می توان در جاهای دیگری هم براحتی پیدا کرد. مثلا در مورد فرزندانمان هم بر همان اساس ارباب/ رعیتی رفتار می کنیم، چه از دوران بچه گی که تمام کارهای آنها را(از غذا خوردن، جمع کردن اسباب بازی ها، لباس پوشیدن....) بجایشان انجام می دهیم و چه بعد که بزرگتر هم شدند از خودمان می زنیم که اضافه خواهی های آنها را تامین کنیم و کسی که این کار را نکند متهم به بی عاطفه گی می شود(انگار عاطفه داشتن مساوی با خدمتکاری است). کم دیده ای در اینجا که نوجوان هلندی از خانواده های مرفه نیمی از تعطیلات تابستانی خود را برای خرج یک مسافرت کار می کنند.
یکبار از پدر دو تا دختر 17 و 19 ساله که آخر هفته ها در رستوران گارسونی می کردند پرسیدم: تو با این وضع مالی که قایق تفریحی ات بالای میلیون قیمت دارد، چرا باید دخترانت کار کنند؟

گفت: باید پول بدست آوردن را یاد بگیرند، هرچه زودتر بهتر.

حالا این را مقایسه کن با مثلا خود من که اینجا وقتی برای کسی می گویم که تا چند سالگی ام خانواده مخارج زندگی و تفریح مرا فراهم می کرند، هیچ کدام جدی نگرفته و به حساب یکی از شوخی های همیشگی من می گذارند(از خجالت حاضر به اقرار تا چند سالگی اش نیستم).

این گونه محبت کردن (مدل خدمتکاری) بیشتر مخربه تا ثمر بخش، هم برای محبت کننده و هم گیرنده این محبت علاوه بر اینکه در مسیر برابری انسانها هم مانعی جدی ایجاد می کنه.


- به نظرم تو داری در جایی اشتباه می کنی، بازم می گم در این بحث ها تو اصلا ایران و شرایط اش رو در نظر نمی گیری.

گفتم:من از درمان نمی گم، دارم درد را نشان می دهم، مسلما هر جامعه ای باید خودش مسیر رشد خودش رو بر اساس ظرفیت و توانایی های خودش پیدا کند.

اما مشکل اینه که من دارم از عواطف و احساسات صحبت می کنم، این اصلا راحت نیست که به کسی بگی احساس ات ایراد داره، جور دیگری احساس کن، یا عواطف ات را تغییر بده.(یا بقول سهراب: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید)

برای اینکه بتوانم نشان بدهم که همه چیز رو نمی شه گردن شرایط جامعه گذشت، بر می گردم به شروع بحث همان جامعه مرد سالار و نگاه مرد سالارانه....

ادامه دارد.












۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

تساوی حقوق(1) زن و مرد



(این اولین قسمت از یک مجموعه 3 قسمتی در رابطه با تساوی حقوق می باشد.)

همه تون لنگه همید، مرد ایرانی را گور به گورش کنی آدم نمی شه، سالها زندگی در خارج هم به شما برابری حقوق زن و مرد را نیاموخت، به حرف که باشه همه تون مدافع حقوق خانمها می شوید ولی در عمل موجوداتی خودخواه، سنتی، با افکاری بشدت عقب مانده و مردسالارانه هستید ....

اینها را دوستی می گوید که بتازگی از همسرش جدا شده است.

می پرسم: خودت چی آیا واقعا به تساوی حقوق معتقدی و در عمل هم آن را پیاده می کنی؟ و یا اینکه تو هم مثل ما مردهای ایرانی(بقول خودت) فقط شعار دادنش رو یاد گرفته ای؟

-معلومه که اعتقاد دارم، نخیر پس فکر کردی که من هم مدافع مردسالاری هستم!


گفتم: نه نیستی، ولی گمان نکنم که خودت هم درک صحیحی از این تساوی حقوق در عمل داشته باشی، همین طوری کلمات را بدون توجه به معانی به کار می بری. برای نمونه اجازه بده فقط دو تکه از این تساوی حقوق را با کردار تو مقایسه کنم. اول اینکه چطوری ازدواج کردی؟

-خودت که می دونی، خانواده اش برای اون نکبت(که خودش هر غلطی تو اروپا کرده بود) تو ایران دنبال یک دختر باکره می گشتند که منو پسندیدند، بعد هم که کارا درست شد، برای ازدواج آمد ایران و بعد هم من به اینجا آمدم...

گفتم: من روی همین تکه "کارا درست شد" کلی بحث دارم. چه کاری درست شد؟ وقتی خانواده هاتون با هم توافق کردند که تو را در مقابل فلان مبلغ مهریه(سرمایه گذاری دراز مدت) و فلان مبلغ نقدی( مثلا زمین پشت قباله برای اطمینان) به او بدهند، یادت از تساوی حقوق زن و مرد نبود؟ وقتی داشتی (در مودبانه ترین حالت) بعنوان شیِ قیمت گذاری و معامله می شدی (تازه احتمالا کلی هم قمپز در می کردی که قیمت من از دختر خاله ام بیشتره) هنوز شعار تساوی حقوق زن و مرد رو از بر نکرده بودی؟

-چرا چرت می گی، می دونی اگر تو ایران همین مهریه و تعهدات نباشه شما با کمک قانونی که ازتون حمایت می کنه چه بالایی سر خانمها می آرید. با این همه قرارداد اینید، دیگه چه برسه به این که بگند مجانی ه.

گفتم: ایران رو نمی گم، با تو موافقم که در در بسیاری از مواقع ( ونه همیشه) این تعهدات اهرمی است که جامعه مطابق شرایط و نیاز خودش از آن استفاده می کند. دارم شخص تو رو می گم، اولا که تو در همون ایران هم نیازی به این قیمت گذاری نداشتی، گیرم که در ایران عادی بود و بخشی از مراسم، برای همین هم اعتراضی نکردی. بعد که اینجا آمدی چی؟ اینجا که دیگر به این تعهدات احتیاجی نداشتی.
موقع صحبت که می شه خودتو کاملا حل شده در این جامعه و مدعی درک کامل این فرهنگ می دونی. اینجا که نه خانواده ات بودند و نه قید و بند های اجتماعی ایران، قوانین هم که بیشتر بنفع خانم هاست. یکبار به این فکر افتادی که به همسر (سابق ات) بگی " من حداقل در اینجا دیگه نیازی به این قمیت گذاری روی خودم نمی بینم، من و تو برابر با هم یک زندگی مشترک را شروع می کنیم، توقعات مساوی و حقوق یکسان داریم، بنابراین تعهدات اون معامله منتفی است.

نه نگفتی ، به فکرش هم نیافتادی، تو برابر شروع نکردی، برابر زندگی هم نکردی، ایستادی یک گوشه و شعار دادی، به این می گویند سو استفاده از سنت و لاس زدن با مدرنیته. تو که تساوی حقوق کشته ات، یک لحظه به این فکر افتادی که چک و چونه ای که بابا مامانت برات زدند در کجای این تساوی خواهی قرار می گیره؟


-از کجا معلوم که اگر این کار را هم می کردم چیزی تغییر می کرد، شاید اصلا پرروتر هم می شد.


مهمترین تغییر، تغییر درون خود تو بود و رسیدن به این حس که من آگاهانه و آزادانه از حقوق سنتی خودم برای رسیدن به تساوی می گذرم.
دوما اگر هم طرف پرروتر می شد چی رو از دست می دادی؟ جز اینکه زودتر به نقطه فعلی برسی. به نظر من این هزینه ای بود که تو باید می پرداختی. من نمی دانم که چرا ما همه چیز را با هم می خواهیم. دوست عزیز، ازدواج سنتی می کنی، نقد و نسیه هم بابت خودت می گیری، بعد می گی حالا تو زندگی مشترک (که من بابت اش پول گرفته ام) حقوق برابر می خواهم! هم عین چسب چسبیده ای به عرفی که تو را ضیعفه و محتاج مرد می داند و هم دل از تساوی حقوق نمی کنی. این هم عاقبت خر و خرما را با هم خواستن.

-به درک که نشد، لیاقت اش رو نداشت، کم بهش محبت کردم؟ عین یک بچه تر و خشک اش کردم، بهترین غذا رو برایش آماده کن، کارهای خونه را انجام بده.....

گفتم: قسمت دوم ایرادم به تو اتفاقا درست در همین نکته است. مشکل اینجاست که....
ادامه دارد.



۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

ماشین پرنده، سال دیگر در بازار فروش اتومبیل



ماه آینده ماشین پرنده اولین پرواز آزمایشی خود را خواهد داشت.

این ماشین پرنده که (Terrafugia Transition) نام دارد، اگر همه چیز بر اساس برنامه پیش بینی شده جلو برود تا سال دیگر برای فروش به بازار عرضه خواهد شد.

بعقیده مخترع، این ماشین پرنده براحتی در یک گاراژ معمولی ماشین هم پارک می شود و برای تبدیل از ماشین به هواپیما فقط به 15 تانیه زمان احتیاج دارد.

این ماشین پرنده بنزین معمولی مصرف می کند و با یک باک پر تا 800 کیلومتر قادر به پرواز خواهد بود.

مهندسین ناسا که این ماشین پرنده را طراحی کرده اند قصد دارند که اولین تست پرواز آن را در ماه آینده انجام بدهند. لازم به ذکر است که تا این زمان این ماشین پرنده فقط در روی زمین تست شده است.

برای دیدن لینک اصلی و ویدیوی این ماشین پرنده لطفا(اینجا) را کلیک کنید.
مطالب مرتبط:

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

یک اتفاق مشابه، دو واکنش متفاوت



صحنه اول،

زمان: سال 1998 - مکان: ایران

در یک خیابان کم عرض بدلیل نبودن جا دوبله پارک کرده و برای خرید پاکتی سیگار و یک نوشیدنی به سوپر مارکت می روم.

کار مشتری جلویی بیشتر از انتظارم زمان می برد، از بیرون صدای بوق ماشین می آید، توجه ای نکرده و بعد از پرداخت پول بیرون می آیم.

ماشین من مانع عبور ماشینی دیگر شده است که عشق لاتی از قیافه راننده اش موج می زند.

همینکه مرا می بیند با عصبانیت و صدای بلند می گوید: شازده، سر خیابون تابلو می زدی "جاده اختصاصی" اشتباها وارد نشیم، آقا جونت برات خیابونو سند زده؟

چند تا رهگذر هم که عصبانیت و نحوه حرف زدن او را دیده اند، برای تعقیب ماجرا و تماشای کتک کاری احتمالی کنار خیابان جمع شده اند.

کار اشتباهی کرده ام ولی عکس العمل من در مقابل راننده چگونه باید باشد؟

نگاهی به راننده می اندازم،(با عرض معذرت) اصلا او را هم شان خودم نمی بینم، کلی برام افت داره که با یک همچین کسی برخورد متقابل بکنم، با اعتماد بنفس کامل، نگاهی از بالا و لبخندی بر لب به او نزدیک شده و می گویم: دوست عزیز، من معذرت می خواهم، فکر نمی کردم که اینقدر طول بکشد، آلان ماشین را از سر راه بر می دارم.


بعد سریع ماشین را در جایی که اکنون خالی بود پارک کرده، دوباره از ماشین پیاده شده، بطرف او که هنوز مشغول غر زدن و متلک گویی است رفته در حالی که سیگاری تعارفش می کنم می گویم: سخت نگیر دیگه، عمدی که نبود، معذرت خواهی هم که کردم، در ضمن اون تیکه را خوب آمدی "شازده و جاده اختصاصی" را می گم.

عصبانیت اش از بین رفته: ما چاکریم، شما ببخش، از جای دیگه دلخوریم دنبال بهانه می گردیم دق دلی خالی کنیم، بعد دستی داده و خداحافظی می کند.

از تسلط خودم بر ماجرا خوشم آمده است و این را از نگاه تحسین آمیز و با احترام تماشاچیان هم در می یابم...


صحنه دوم،

زمان:سال 2008 - مکان: هلند

برای گرفتن نامه سفارشی به مرکز پست می روم، هوا بشدت سرد است، در آن نزدیکی جای پارک پیدا نمی کنم. ماشین ها در یک طرف خیابان و عمود پارک کرده اند.

ماشین ام را در طرف دیگر خیابان با دو چرخ در پیاده رو پارک کرده و می روم.

چند نفر جلوی من هستند، بالاخره نامه را گرفته و سریع بطرف ماشین برمی گردم.

از بد شانسی من خانمی میانسال که ماشین اش عمود بر ماشین من است کنار ماشین خود به انتظار ایستاده است.

با ناراحتی می گوید: آقا، یعنی چی آخه؟ چرا مراعات حقوق دیگران را نمی کنید؟ من آلان چند دقیقه است که بخاطر سهل انگاری شما در اینجا معطل هستم.

ظاهرا برای چند رهگذر و راننده دیگر هم گفته که همه دارند به من نگاه می کنند.

از چشم هایشان می خوانم: خارجی ه، دیگه. فکر می کنه اینم شترش ه، که هر جا دلش خواست تو صحرا ول می کنه. این خارجی های بی فرهنگ همه شون لنگه همند. مملکت ما را به گند کشیدند، آدم بشو هم نیستند....


داد می زنم: کامیون که نمی رونی، این یک فسقلی ماشین رو براحتی می توانستی بیرون بیاری. راننده نیستی دیگه، اصلا بیا ماشین ام رو ورداشتم، کامیون ات را از پارک بیرون بیار و بزن به چاک.


جیک هیچکس در نمی آید، با عصبانیت سوار ماشین شده و می روم.


کثافت آَشغال راسیست، خوب حالتو جا آوردم، دیگه غلط کنی که ضد خارجی بازی از خودت در بیاری. حقت بود، دیدی چطور زبونت بند آمده بود...

به مقصد رسیده ام، قبل از پیاده شدن نگاهی به خودم در آیینه ماشین می اندازم.

نگاهم روی چشمانم ثابت می ماند.

باورم نمی شود. چه بلایی به سر من آمده است؟

پس اون اعتماد بنفس و نگاه از بالای من کجا رفتند؟

در این ده سال بسیار به من اضافه شده و چیزی هم ازمن کم نشده است، چطوری اینقدر تنزل کرده ام؟

چی باعث شده که جایگاه من اینطور عوض بشود؟


این تیکه از شعر فروغ مدام در ذهنم تکرار می شود.


"نگاه کن، تو هیچگاه پیش نرفتی، تو فرو رفتی"

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

در جستجوی مرزهای انسانی خود(2)





امشب ساعت 12 شب(تحویل سال نو میلادی) در مرکز آمستردام غلغله ای از آتش بازی بر پا بود، شهر پر شده بود از بوی باروت، صدای کر کننده ترقه ها و زیبایی خیره کننده رنگ ها و نورها.


مرد و زن، دختر و پسر شامپاین، شراب و یا آبجو بدست(تنها زمانی که برای نوشیدن مشروب در خیابان جریمه نمی شوی) در گروهای کوچک و بزرگ دور هم جمع شده و هر کدام به روش خود جشن سال نو گرفته است.


در گوشه خیابان ماشین های پلیس و آتش نشانی در آماده باش قرار دارند که در صورت بروز اتفاق برای کمک وارد عمل بشوند.

ماشین های آتش نشانی پر شده از دختران و پسران جوانی که برای تبریک سال نو روی ماشین ها رفته و با آتش نشانان عکس یاد گاری می گیرند.....

ساعت نزدیک 3 صبح شاد و سرحال از جشن برگشته ام.

قبل از آماده شدن برای خواب روزنامه امروز عصر را ورق می زنم که چشمم به این تصویر و نوشته می افتد.







ترجمه نوشته روی تصویر:


//سال گذشته در جشن سال نو این 3 مامور(پلیس، آتش نشان، مامور آمبولانس) فحش خوردند، تهدید شدند، کتک خورند، و ترقه بارانشان کردند،

بنظرت این نرمال است؟

در جشن سال نو ما (پلیس، آتش نشان و مامورین آمبولانس) آماده هستیم که تو بسلامت جشن نو شدن سال را برگزار کنی.

ما تمام شب را آماده برای کمک می مانیم، چرا که بسیاری با وسایل آتش بازی و شامپاین در خیابان ها هستند.

سال گذشته ما دچار مشکل شدیم،

وقتی که راه را برای عبور آمبولانس برای نجات مصدومین باز نکردند،

وقتی می خواستیم آتش را خاموش کنیم، تهدیدمان کردند،

وقتی برای میانجی گری بین دعوا آمدیم، کتک مان زدند،

بنظرتان این نرمال است؟

دست از سر مامورین امداد بردارید.//


این تصویر و نوشته را که دیدم، یاد خودم در جشن ها ی چهارشنبه سوری و برخورد خشن و بی رحمانه مامورین افتادم.

بعد ناخودآگاه رفتم به مقایسه جشن امشب، مراقبت مامورین از آتش بازی و شادمانی مردم، با روزگار خودم و دیگران در همچین شب هایی در ایران.

به خودم که آمدم تمام لذت امشب ام تبدیل به زهر شده بود.

حالا دوباره من ماندم و این سوالات تکراری که:

این چه رفتاری است که با ما می کنید؟

یعنی ما را واقعا انسان و دارای حقوق انسانی نمی دانید؟

اگر آری، پس چرا اینگونه با ما رفتار می کنید؟

آخر چرا انسان بودن ما را به رسمیت نمی شناسید؟