۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

راه حل های مدرن به روش هلندی/ نقش اختلاف مذهبی در زندگی زناشویی


در باره نویسنده این مقالات:بئاتریس ریتسما(Beatrijs Ritsema)خبرنگار روزنامه معروف(Trouw) هلند می باشد.او ستونی را در این روزنامه در اختیار دارد و هر شنبه به سوالات خوانندگان روزنامه، در زمینه های مختلف اجتماعی/فرهنگی جواب های مدرن می دهد. برای آشنایی بیشتر با نویسنده و راهنمای طرح سوال لطفا اینجا را کلیک کنید

سوال:
بئاتریس عزیز،
من مردی سی ساله هستم که بمدت 3 سال است با پارتنر 25 ساله ام زندگی می کنم.

ما هر دو مسیحی هستیم، من بدون رعایت امور مذهبی(لیبرال) ولی او مقید(ارتدوکس) می باشد.


در طی سالهای گذشته من مطالعات زیادی در مورد دین و تکامل داشته ام. حالا دیگر اعتقاد دینی ام را از دست داده ام.

دیگر واقعا نمی دانم که خدا وجود دارد یا نه، و اگر وجود دارد آیا همان خدایی است که مسیحیت به آن معتقد است.


من هیچ مخالفتی با فعالیت های مذهبی پارتنرام ندارم، قصد جدا کردن او از باورش را هم ندارم، او می تواند کلیسا برود، انجیل بخواند، دعا کند و....


اما مشکل اینکه که ما نمی توانیم راجع به عقایدمان با هم گفتگو کنیم، چون او فورا مرا محاکمه می کند.

مشکل دیگر بچه ها هستند.

من به پارتنرام قول داده ام که اگر ما بچه دار بشویم او حق دارد که آنها را مطابق اصول مسیحی تربیت بکند.


شخصا فکر می کنم خوب است که بچه ها به این وسیله هماهنگی و کار گروهی را فرا بگیرند و امید و احساس را در خود پرورش دهند.

پاتنرم، اما بچه ها را بمانند موجوداتی می بیند که باید آنها را برای امورعالی حفظ و تربیت کرد.


در سال گذشته ما بدلیل مشکلاتمان دو ماه را جدا از هم زندگی کردیم، ولی باز به سوی هم برگشتیم، چون ما عاشق همدیگر هستیم.


بنظر تو منطقی است که ما به این رابطه ادامه و با هم ازدواج کنیم؟

امضا "اختلاف باورداران"


جواب:
"اختلاف باوردار" عزیز،

بدون شک این ضرب المثل قدیمی را شنیده ای که می گویند:/ وقتی دو تا باور مخالف سر روی یک بالش می گذارند، فقط شیطان است، که در وسط این دو راحت خوابش می بره/.


درسته که این یک ضرب المثل محاوره ای بیشتر نیست، ولی مثل بقیه گفته ها یک هسته کوچک از حقیقت توش داره.

این بسیار مشکل است اگر در یک زندگی زناشویی طرفین بر سر مسایل پایه ای با هم اختلاف عقیده داشته باشند.

در یک رابطه زناشویی باور دینی و یا بی دینی یک مسئله پایه ای محسوب می شود.


اگر کار شما به ازدواج برسد، باید خودت را آماده قبول مسایل غیر قابل درک و ادامه دار از همه طرف بکنی که تو را به تنفر و ناامیدی خواهند رساند، مگر اینکه شانس آورده بتوانی خودت را تطبیق داده و یا در آینده یکی از شما بتواند عقیده آن یکی را بپذیرد.


وقتی بچه ها وارد زندگی شما بشوند، مشکلات شما بسیار شدیدتر خواهد شد.

خودت فکر کن، بچه های تو هر روز ارزش هایی را فرا می گیرند که بر اساس عقاید مذهبی و انجیل هستند، چیزی که تو به آن اعتقادی نداری.

بچه های تو بطور مثال دعای شب یاد می گیرند، قبل از غذا دعا خواهند خواند و یکشنبه ها به کلیسا می روند، در حالی که تو خودت را از تمام این مسایل کنار نگه می داری. این برای بچه هایت بسیار غیر عادی خواهد بود.


روزی آنها خواهند پرسید: پاپا ناراحت نیست از اینکه به جهنم خواهد رفت؟

سوالم این است که در آن زمان تو و همسرت چگونه خواهید توانست این ناهماهنگی را برای بچه ها در مسیری درست معنی کنید؟

شما قادر نخواهید بود که این کار را بکنید.

تنها چاره تو تظاهر و همراهی با این رسوم بصورت مداوم است، بسیار مشکل بتوانی این کار را بکنی.


تو می گویی: "ما عاشق همدیگر هستیم"

من نمی دانم که تو عشق را در چه می دانی، اما برای من عشق یعنی حس نزدیک بودن با دیگری و هم مسیری در رودخانه زندگی.


تنها در این صورت است که تو اصلا احتیاج نداری سعی کنی چیزی باشی که نیستی.

کاری را بکنی که نمی خواهی بکنی.


تو باید تفاهم داشته باشی، اما نه با یک "جسم خالی" بلکه با "یک مجموعه" که ترکیبی از عناصری است که با هم شخصیتی رو ساخته اند که نگاه اش به دنیا و زندگی با نگاه و باور تو هم آهنگی دارد.


اگر اختلاف و در گیری ادامه دار باشد و یا دیدگاه های شما در تصادم با هم قرار بگیرند و یا جرات نکنید که در مورد عقاید و باور خود با هم گفتگو کنید، آن زمان عشقی که ازش یاد کردی بسرعت برق ناپدید خواهد شد.




هیچ نظری موجود نیست: