۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

جرم: رفتار غیر دوستانه با غاز های کانادایی!


دوباره هوا گرم شد یکی به دردسر های زندگی من در هلند اضافه شد. امروز حدود ساعت 6 وقتی خسته از سر کار به خونه برمی گشتم، در پشت یک چراغ قرمز بیشتر از ده دقیقه معطل قدم زدن سلانه سلانه این غاز های کانادایی لعنتی شدم. چند تا از این ها رو چند سال پیش شهرداری نمی دونم از کدوم خراب شده ای به این شهر آورد( خود این شهر به اندازه کافی اردک وغاز در کنار کانال های آب دارد و اصلا احتیاجی به این ها نبود).
.
تنها هنر این مدل غاز ها تولید مثل سریع، تولید صداهای زشت، خراب کاری در خیابان، بخصوص دوچرخه رو و پیاده رو است(این غازها علاقه شدیدی به هنرنمایی در مکان های تمیز دارند).
.
بعد از دو سه سال شهرداری تصمیم گرفت تعداد این غازها رو که به 800 تا رسیده بود به 150 کاهش دهد(بقیه را بکشد). طبق معمول گروههای حمایت از حیوانات و گروههای دیگری از مراکز احساساتی به این عمل شنیع اعتراض کرده و دادگاه دادگاه کشی( راستی ما در اینجا حزب حیوانات داریم با دو کرسی در مجلس).
.
بالاخره شهرداری طرحی رو پیشنهاد کرد بر این اساس که کارمندان محترم شهرداری به هنگام تخم گذاری بسراغ تخم ها رفته و آنها را تکان بدهند تا سفیده و زرده آن قاطی شده و جوجه ای از آنها حاصل نیاید( که گویا زیاد موفقیت آمیز نبود).
.
در این بین شهرداری موفق شد با زرنگی تمام تعداد 150 تا از این مزاحمین را به شهرداری شهر دیگری بعنوان کادو غالب کند( آلان حتما سکنه اون شهر دارند اجداد ما را یکی یکی تاج گذاری می کنند).
.
.
یکی از تفریحات این غازها قدم زدن در شهر در هوای گرم است(باور کنید جدی می گم)، همگی با اهل و عیال در گروه های 10 تا 15 نفره به آرامی انگار که مالک شهر هستند کونهای خود را تکون داده از این طرف شهر به طرف دیگر می روند. به هر چهاراهی هم که می رسند تمامی نظم ترافیک را به هم می ریزند. مردم هم با آرامش تمام توقف می کنند تا این غازها تفریح شان خراب نشود. اکثرا یکی دو تا دختر و گاهی پسر نوجوان هم آنها را همراهی می کنند تا مبادا سگی، کسی، چیزی مزاحم شان بشود.
.
.
دیروز وقتی داشتم سومین چراغ سبز رو هم از دست می دادم، دیگه طاقتم تموم شد، ناخودآگاه یه فشار کوچک به پدال گاز داده و یک بوقی هم برایشان زدم(خارجی بازی) که زودتر از چهارراه رد بشوند(دورغ چرا، اگه کسی نبود با چند تا بوق و کمی گاز ایکی تانیه دک شون کرده بودم).
.
.
همانطوری که حدس اش را می زدم همه نگاه ها به طرف من برگشت، یکی دو تا ماشین بغلی با دست اشاره کردند آرامتر و بعد این دختر ها که جلو آمدند. شیشه بغل ماشین را پایین دادم، سعی کردم خودم رو کول نشون بدم و جنایت ام را به رو نیارم.
.
آقا به نظر شما این ها حق ندارند یک لحظه از خیابون رد بشند؟ دختره پرسید.
.
مظلومانه گفتم، چرا اما آخه چراغشون قرمزه!
.
گفت این ها که نمی تونند بفهمند چراغ قرمزه.
.
گفتم، خب پس نباید از اینجا رد بشند، آخه خیلی خطرناکه براشون!
.
چند تایی از رهگذرها هم به حمایت از غاز ها یا شاید دخترها اضافه شده بودند. دختره گفت شما خودتون آلان چی فکر می کنید؟( این جمله در اینجا استاندارده، وقتی پلیس هم شما رو جریمه می کنه برگ جریمه رو که می خواد بهت بده ازت این سوال رو میکنه، راستش خیلی دردناکه هم باید جریمه رو بدی هم باید مثلا بگی، اشتباه کردم، اصلا حواسم نبود، به خودم مربوطه و..).
.
.
من هم بجای اینکه با یک عذرخواهی قال قضیه رو بکنم بره، بر اساس اصل ایرانی تو بحث کم نیار و زیر همه چیز بمون ولی زیر حرف نمون، در جواب گفتم، به اینکه یکی از اینها لخت، با یک برگ سبزی تو دهنش، تو سینی روی میز غذام باشه( آخه واقعا گشنه بودم).
.
صدای ایش و اوش بود که بلند شد و قیافه های دیدنی، دختره هم نه گذاشت و نه برداشت گفت شماره ماشین ات رو یادداشت کردم می دم بعنوان رفتار غیر دوستانه با حیوانات ثبت کنند. دفعه دیگه اگه این کار رو بکنی ازت شکایت می کنیم تو روزنامون هم چاپ می کنیم.
.
حالا دوستان اگه دیدید یه وقت خبری از من نیست بدونید که منو فرستادن تراپی و یا کار اجباری، تمیز کردن خراب کاری اینها از خیابان.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

فرنگی جان سلام! من هیچم !یادت میاد؟ رفیق دنباله ای
دلمون برات تنگ شده ... چرا دیگه نیستی؟...برگرد.