۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

فرهنگ، بسیار قویتر از زمان و مکان



یکی از نکات مثبت مهاجرت این است که اگر آمادگی اش را داشته باشی می تواند باعث تغییر و یا تصحیح بسیاری از عقاید و باورها بشود. شخصا از مهاجرت بسیار آموخته ام، بطور مثال زمانی که در ایران بودم به این جمله که "زمان و مکان انسان را می سازند" بشدت معتقد بودم، در اینجا فهمیدم که این گفته همچین هم صحیح نمی باشد و فرهنگ ها و اعتقادات نقش بسیار مهمتری را در ساخت انسان بر عهده دارند. در این باره بزودی بیشتر خواهم نوشت، نوشته پایین انتخابی کوچک از اتفاقات بسیار آشنا اینجا می باشد.

1- چندی قبل دوست هموطنی گلایه می کرد که: می خواستم فروشگاهی را بخرم، برای مشورت به هموطنی که فروشگاهی مشابه در شهر دیگری داشت مراجعه کردم، با مهربانی ازم آدرس گرفته و قول تحقیق داد، بعد از چند روز فهمیدم که خودش رفته و قصد خرید فروشگاه را داشته که خوشبختانه مالک فروشگاه به موضوع پی برده و به او می گوید که این کارش از لحاظ اخلاقی درست نبوده و سو استفاده از اعتماد دیگران محسوب می شود و بعد هم به این دوست من توصیه می کند برای مشورت گرفتن به شرکت های متخصص مراجعه کند و نه هموطنان نا مطمعن....

می گویم: همین است دیگر متاسفانه زیاد کاریش نمی شود کرد، ما روی ارزش و معنی اخلاقیات در تجارت زیاد کار نکرده ایم و اکثرا فرق بین کاسب زرنگ بودن با کلک زدن را نمی دانیم، شاید این عمل در ایران زیاد هم غیر عادی به نظر نرسد، همانطور که دبه کردن در معامله در آنجا کاری عادی محسوب می شود و....

2- چند سال قبل قصد فروش ماشین ام را داشتم، به اینترنت مراجعه کرده قیمت ها را مقایسه و پایین ترین قیمت را برای ماشین ام انتخاب کرده و آن را در سایتی برای فروش عرضه کردم.

چند دقیقه ای بعد شخصی (عراقی) تماس گرفته گفت که ماشین را پسندیده و تا فردا بعداظهر وقت می خواهد که با دوستی آمده و آنرا ببرد و اضافه کرد که اگر می شود آگهی فروش را بردارم.

گفتم که نگران نباشد اینقدر برای حرف خودم ارزش قائل هستم که تا فردا صبر کنم ولی آگهی را بر نداشته و رزور شده را به آن اضافه می کنم.

چند دقیقه بعد شخص دیگری (باز هم با لهجه عربی/ دلال ماشین های مدل پایین اکثرا عرب و یا ترک هستند) تماس گرفت که من آماده ام ظرف یک ساعت ماشین را ببرم.

گفتم: می بینی که رزور شده است و شخص دیگری(اضافه کردم که او هم عرب است) تا فردا مهلت گرفته است.

گفت: کی بوده است؟ شاید همکار خود من است؟

اسمش محمد است از اوترخت.

گفت: نه نمی شناسمش و اضافه کرد شماره من را داری، اگر نیامد خبر بده یک ساعته می آیم. بعد از آن من آگهی را هم از سایت برداشتم.

10 دقیقه بعد تلفن زنگ زد: محمد هستم از اوترخت برای ماشین، خواستم بگم نشد، منصرف شده ام.

گفتم اشکالی ندارد، مرسی که خبر دادی، بعد به مشتری دوم تلفن کردم، او هم ظرف نیم ساعت آمد و ماشین را برد.

فردای آن روز حدود ساعت 10 صبح تلفن زنگ زد: محمد هستم از اوترخت برای ماشین، خواستم بگم هماهنگ کردم حدود ساعت 5 اونجا هستم.

مگر تو دیروز قرار را کنسل نکردی؟ و بعد ماجرا را برایش توضیح دادم.

معلوم شد که تلفن آخر دیروز صحنه سازی از سوی مشتری دوم بودن است که با توجه از اطلاعاتی که از خود من گرفته بود خود را خریدار اول معرفی کرده و .... تمام اینها برای احیانا اندکی سود حلال؟؟

ظاهرا نبود مرزهای مشخص بین رقابت سالم و حقه بازی فقط محدود به جغرافیای ما نمی شود و محدوده بزرگتری را در بر می گیرد.

دوستی که زمانی در کار خرید فروش ماشین بود تعریف می کرد که: از میان حدود صد ماشینی که از هلندی ها خریده ام فقط یکی آنی نبود که فروشنده ادعا می کرد و از 50 تایی که از خارجی ها خریده ام حسرت یکی که کلکی در کار آن نباشد به دلم ماند.

3- تازه گواهی نامه هلندی ام را گرفته بودم و می خواستم ماشین بخرم. در سایتی ماشین مورد علاقه ام را دیده و با صاحب آن(یک خانم هلندی) تماس گرفتم، در حین سوالات پرسیدم: ماشین کولر هم دارد؟ که جواب مثبت بود،

قراری برای دیدن ماشین گذاشته و به شهر محل زندگی آنها(حدود 100 کیلو متری محل سکونت ام) رفتم.

زن و شوهر جوان و خوش برخوردی بودند، ماشین را به من نشان دادند، همانی بود که می خواستم فقط: کولرش کو؟ اینکه کولر ندارد.

چرا دارد، اینجا، این کولرش است مگه نه؟

بجای من شوهرش پاسخ داد که: نه، این "فن" است و نه "ایرکو" و این ماشین کولر ندارد، زن در حالی که کاملا قرمز شده بود گفت: من معذرت می خواهم، باور کنید که من اصلا فرق این دو را نمی دانستم و فکر می کردم که این همان کولر است.

گفتم اشکالی ندارد و آماده خداحافظی و برگشت شدم، ازم خواستند اندکی صبر کنم.

با هم صحبت کوتاهی کرده، برگشته و به من گفتند: دو تا پیشنهاد داریم که امیدواریم یکی را قبول کنی، یا هزینه رفت و آمدت را می دهیم(چون ما مقصر این سوتفاهم بوده ایم) و یا اینکه اگر بدون کولر هم این ماشین بدرت می خورد با قیمتی پایین تر آنرا بخر.

من هم قیمتی پایین تر(حالا نه زیاد ناعادلانه، ولی دلچسب خودم!) پیشنهاد دادم که آنها هم قبول کرده و ماشین را خریدم.....

یادم می آید در راه بازگشت کلی خوشحال بودم و بخودم می گفتم: چقدر خوبه که من" می توانم با" این آدمها زندگی بکنم،

ولی اشتباه می کردم، کاشکی بخودم گفته بودم: چقدر خوبه که من "بتوانم مثل" این آدمها زندگی بکنم.



۳ نظر:

lobat گفت...

besiyar khandi va hamintor amuzandeh bud ...
man barye dustam inkaro ziyad kardam..yeki az dustaye pesare ham kelasam khast tabarsh email konam be ounkasi ke mikhad mashino befrusheh ..yani man naghshe ye kharidare gholabi ro bazi kardam...
sharmanadm chon man vaghean aslan nemidunestam bayd farhange digehi ham basheh ...
chonnadideh budam ..benazram karam adi miumad...
ama dar vaghe ba kare mano oun oun az bene bad badtar bado entekhab kard ..jedan moteasefam..ta hamin alanm bekaram fekr nakardeh budam..
movafgh bashin

فرنگی گفت...

لعبت عزیز، مرسی بابت کامنت.
کاریکه تو کرده ای، بسیار عادی است و من هم، در آنجا و در ابتدای اینجا از این مدل کارها بنوعی کرده ام. مهم این است که بتوانیم نقد خودمان را کرده و از زمان و مکان به بهترین نحوه ممکن برای بهتر دیدن کمک بگیریم که متاسفانه اکثرا اینکار را نمی کنیم.موفق باشی

رضا گفت...

بسیار جالب بود...