۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

فرهنگ شرم(1) عقاید مدرن، واکنش سنتی





سال دومی بود که به هلند آمده بودم، با دختری ( هلندی 20 ساله) دوست بودم، (دوست دختر من نبود، دوست بود و بسیار هم صمیمی).


بعد از چند جلسه برخورد و گفتگو بدلیل پشتوانه تئوریک قویتر من و گستردگی اطلاعات ام به نسبت او، بنوعی تحت تاثیر قرار گرفته و به عقاید و نظرات من اهمیت می داد.(قبلا هم نوشته ام بسیاری از بچه های شرقی(بخصوص ایرانی ها) از لحاظ تئوریک و اطلاعات از غربی ها بالاتر و یا هم طراز هستند، در عرصه ِ عمل است که ما کم آورده و قادر به استفاده از پشتوانه تئوریک خود و وارد کردن آن در زندگی اجتماعی و یکی شدن با روح آنها نیستیم).


یکبار که با هم شام می خوردیم در بین صحبت بدون مقدمه گفت: از 10 سالگی مورد سواستفاده جنسی پدرم قرار گرفتم، یک سالی هم ادامه داشت تا مادرم موضوع را فهمیده از او جدا شده و مرا نجات داد، از آن زمان دیگر هیچ وقت پدرم را ندیدم.


بهت ام زد احساس بسیار بدی بهم دست داد، چرا داره اینو می گه؟ یعنی چی که همچین اتفاقی رو اینطور بدون شرم بیان می کنه. عریانی کلمات بشدت تو ذوق می زد، تا بحال هیچ کس را ندیده بودم که اینطور وقیحانه از پنهانی ترین اسرار زندگیش صحبت کنه.


چرا اینو داری به من می گی؟ بهتره فراموش کنی و یا اگر نمی توانی لااقل موضوع را مسکوت بگذار. صحبت راجع به این مسایل به نظرت زننده و خجالت آور نیست؟


گفت: هیچ دلیلی برای سکوت ندارم، از چی باید خجالت بکشم؟ مگر من مقصر و مجرم این اتفاق بوده ام؟


نه ولی با گفتش چی رو می خواهی بدست بیاوری؟ اینکه بگی پدرت از تو سواستفاده جنسی کرده فقط باعث تغییر نگاه دیگران نسبت به تو و ایجاد حس ترحم خواهد شد، دنبال ترحم می گردی که اینو می گی؟


گفت: چرا من باید دنبال ترحم بگردم؟ پدرم باید دنبال ترحم بگرده که این کار رو با من کرده، من تقصیری نداشته ام، این حق منه بلایی که سرم آمده رو با صدای بلند اعلام کنم. مگر تو اگر قربانی دزدی بشی از گفتش خجالت می کشی؟


این داستان با دزدی فرق داره، (گر چه که من اون رو هم هوار نمی کشم) اینو نمی توانی که با دزدی مقایسه کنی، در دزدی از مال تو چیزی گرفته می شود، ولی در اینجا از تو، جسم تو سواستفاده شده است، چطور بگم بهرحال پدرت برای مدتها با تو بوده، اصلا فکر به این موضوع خودش شرم آوره، ولی فکر به دزدی و صحبت از اون که شرم آور نیست. چرا سعی نمی کنی مثل یک لکه سیاه در زندگیت(که شاید هر کسی داشته باشه) روشو بپوشونی. اتفاقی نباید می افتاده، ولی متاسفانه افتاده، بدترین کار اینه که هی تکرارش کنی، اینجا که دادگاه نیست، مردم هم که قاضی نیستند، اصلا دلیلی ندارد که موضوع خصوصی زندگیت را فاش کنی....


بعد از ساعتی، پریشان و عصبی در حالی که سیگار پشت سیگار روشن می کرد گفت: بعد از سالها کابوس، انزوا و زندگی در تاریکی و ترس، بالاخره با کلی روان کاوی و شرکت در جلسات درمانی گروهی توانستم بر ضعف و احساس حقارت خودم غلبه کرده و با خودم و گذشته ام روبرو بشوم.


پذیرفتم که فرقی بین یک قربانی تجاوز و سواستفاده جنسی شده با یک دزد زده، دچار سانحه آتش سوزی شده و یا نجات یافته از یک تصادف شدید نیست.


یاد گرفتم که سکوت درمان هیچ دردی نیست و به فراموشی نمی انجامد، بی راهه ای است برای ادامه زندگی در ترس، انزوا و ضعف شخصیتی. یا باید با واقعیت(هر چند تلخ) روبرو بشی و یا تا آخر عمر بزدلانه از آن بگریزی.

باور کردم که با عریان گفتن ماجراست که در عمل خواهی پذیرفت تو نجات یافته از یک سانحه وخیم هستی، سانحه ای بسیار بزرگ ولی نه به عظمت روح تو،


یاد گرفتم که قوی تر از سانحه، با غرور فریاد کنم، این منم، ایستاده با اعتماد بنفس کامل، نگاه کن این ماجرا هیچ لکه سیاهی نتوانسته بر روح من ایجاد کند... ولی حالا انگار برگشته ام به دوران قبل از تراپی، به کابوس های شبانه و عدم اعتماد بنفس، تو تمام آموخته های مرا در این باره بشدت متزلزل کردی...

اکنون چند سالی از این ماجرا گذشته است، اگر روزی این دوست خوب راببینم می دانم که یک معذرت خواهی گنده به او بدهکارم و اعتراف به اینکه با همه ادعایم واکنش آن روز من بشدت تحت تاثیر فرهنگ شرمی بود که درعقایدم بشدت ناقد آن بودم ولی ریشه هایش عمیق تر از آن بود که در مرحله عمل بتوانم بیرون از مرزهایش رفتار کنم.






۶ نظر:

ناشناس گفت...

بسيار عالي و آموزنده بود. فكر ميكنم تجربه‏هاي عملي بيشتر از كتاب و فيلم براي ما بازگو كننده حقايق هستند. و اين تجربه شما تفاوت فرهنگها و نقص موجود در فرهنگ ما را مي‏رساند. اين آموزه شما از شجاعت شماست كه به راحتي خطاي خود را بيان مي‏كنيد.

ناشناس گفت...

با مطلبت امشب من رو ساختی، مثل همیشه.

ناشناس گفت...

karetun harf nadreh
hamisheh misheh azashun dars gereft mamnunnnnnnnnn

ناشناس گفت...

من یکسالیه همسایهء شمام. تو بلژیک درس میخونم. چند وقت پیش با وبلاگتون آشنا شدم. نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم. خیلی محسوس، منطقی و ایرانیه! منم اینجا از اینجور کلنجارهای ذهنی زیاد دارم البته فعلا از نوع خیلی ساده ترش! امیدوارم همواره شاد و سربلند باشید.

ناشناس گفت...

نمی دانم کتاب جامعه شناسی حس شرم نوشته ی حسن قاضی مرادی را دیده اید یا نه امل در این لینک مصاحبه ای با نویسنده می توان یافت
http://www.aftabnews.ir/vdcjhteuqveta.html

ناشناس گفت...

salam
jalebangiz bood
merc