پیروزی چاوز در این انتخابات زیاد برای من غیر منتظره نبود.
(در 6 نوشته ابتدای این وبلاگ(دو سال قبل) نظرم را در مورد ناکارآمدی دمکراسی در بیرون از جایگاه خود و عدم هماهنگی درونی ما با آن به تفصیل نوشته ام.)
اما چه اتفاقی افتاده است؟
مردمی در یک انتخابات آزاد با دست خود رای به تغییر قانون اساسی داده اند بنحوی که یک رئیس جمهور بتواند بمدت نامحدود بر سر قدرت باقی بماند.
تا چندی قبل این عقیده که راه درست از دل صندق های رای بیرون می آید و وجود دیکتاتوری بدلیل نبود حق رای و انتخابات آزاد است، بنظر منطقی و درست می آمد.
جهان به دو دسته تقسیم شده بود. حکومت های دمکراتیک با رای مردم و حکومت های دیکتاتوری با حاکمانی مادام العمر.
دیکتاتورهایی مانند صدام حسین، سرهنگ قذافی، حافظ اسد ... که به مردم خود اجازه انتخاب آزاد را نمی دادند.
بعد کم کم انتخابات آزاد هم به منطقه راه پیدا کرد.
مردم فلسطین عرفات را انتخاب کردند( اگر هنوز زنده بود، به احتمال زیاد هنوز منتخب دائمی مردمش بود).
در انتخابات بعدی حماس را انتخاب کردند که نه تنها مخالف انتخابات و دمکراسی بود بلکه به جنگ تا پیروزی بدون پیش شرط باور داشت.
مردم ترکیه از اندک آزادی خود استفاده کرده و گروهای اسلامی را انتخاب کرده و پله پله سعی برای قوی تر کردن آنها می کنند.
ونزوئلا به چاوز شانس ابدی شدن می دهد و...
ما بیش از یک قرن است که برای رسیدن به دمکراسی و انتخابات آزاد مبارزه می کنیم.
در یک انتخابات آزاد چه خواهیم کرد؟ آیا انتخابات آزاد و روح دمکراسی با درون ما هماهنگ هستند؟ آیا از ترکیب ما و دمکراسی همانی بدست می آید که در غرب بدست آمده است؟
اگر بتوانیم خود، نیازها و سلیقه خود را عریان ببینیم شاید آنوقت خود را زیاد دور از مردم ونزوئلا و انتخاب آنها حس نکنیم.
آقای خاتمی 8 سال شانس رئیس دولت بودن خود را داشته است. عمر سیاسی خود را گذرانده و باورهای خود را اجرایی کرده است.
اکنون ما با استفاده از یک خلاقانونی سعی می کنیم که او را دوباره برای احتمالا 8 سال دیگر(در صورت امکان بعد از یک دوره 4 ساله دیگر باز 8 سال و .....) به قدرت باز گردانیم.
آقای میرحسین موسوی را هر بار در زمان انتخابات از کمد بیرون کشیده و سعی در راضی کردنش برای در دست گرفتن دوباره قدرت می کنیم و....
مشکل ما، فلسطین، ونزوئلا، پاکستان وووو در قحط الرجال بودن مان نیست. اینکه یاسر عرفات مادام لعمر می شود و خاتمی حتی بعد از اعلام اینکه دست از سیاست برداشته است مدام در اخبار سیاسی هست و دوباره کاندید می شود و.. در عدم شناخت ما ازمن ِدرون خود و نیازهای مان معنی میشود.
شاید از لحاظ علمی همه ما(حتی خود سیاسیون) از بر می دانیم که سیاست عرضه حضور محدود است و عمری کوتاه دارد و بعد از آن مرد سیاسی باید نقش مشاور را بازی کرده و تجربیات خود را به تازه وارد و تیم تازه نفس او منتقل کند.
اما از لحاظ عملی هنوز در دوران قبیله ای بسر می بریم، بزرگان قوم ارجعیت دارند و هر چه بر طول عمر رهبری سیاسی بیشتر، کارآمد تر و پخته تر و.....
بهتر نیست که بجای پرت مشکل مان به بیرون از درون خود، خودمان، سلیقه مان، فرهنگ و نیازهایمان را از نو مرور کنیم؟
۸ نظر:
نمی دونم ولله! فقط چند وقته که سرگردونم چه به چیه.
سلام دوست عزیز:
حالا که صحبت از دموکراسی است، باید بگم که من عمیقاً به تعریفی که پوپر از دموکراسی ارائه میدهد باورمند هستم. اینکه ساختار سیاسیای که اجازه تغییر و برکناری مسالمت آمیز خود را میدهد دموکراسی است و آنکه نمیدهد دیکتاتوری. تمام این داستانها از انتخابات و پارلمان و سازمان و ارگان، قانون اساسی و ... همگی ابزاری باید باشند برای دستیابی به این موضوع. مشکل ما ایرانیان بیش از هر چیز این است که حاشیه و متن را باهم عوضی گرفتیم، به اشتباه فکر میکنیم انجام انتخابات و عمل رای دادن، همان دموکراسی (یا لااقل بخشی از آن) است. مثال جاروبرقی که کار خود را که تمیز کردن باشد انجام نمیدهد و ما دلمان خوش است که جاروبرقی داریم. متاسفانه روشنفکرانمان هم به جای تلاش در رفع این اشتباه، بر آن دامن میزنند. همان چیزی که هر زمان فضا انتخاباتی میشود به شدت به چشم میخورد.
با حرفت که همچنان در دروان تفکرات قبیلهای به سر میبریم موافقم.
kheili khob minevisi
man ba ejazat matalebeto vaseh dostam to iran email mikonam
albateh agar yadam bemoneh address weblog ro ham enteh email miaram. albateh na hamisheh.
bazam mamnon az neveshtehat
سلام
پرشین بلاگرز «خبرخوان هلند» («گرافیکی» و «تکست»)؛ و «لیست و فید وبلاگهای فارسی هلند» را ارائه کرده است.
از پرشین بلاگرز و «خبرخوان هلند» که شما نیز در آن حضور دارید بازدید فرمائید.
http://persianbloggers.blogspot.com/2008/11/netherland-p.html
ورتیگونه عزیز،
با تعریف پوپر از دمکراسی موافقم. اما آن را شروع کار می دانم. من از عدم تطبیق آن با درون خود نوشته ام.
برای روشن شدن موضوع تصور کن(فرضی) که مردمی از این اصل سیاسی بالا پیروی کنند ولی مدام به یک رهبر سیاسی رای بدهند، به فرض که از این کار منع بشوند، مدام به یک جریان سیاسی رای بدهند. اکثریت همیشه در قدرت و اقلیت هم منتقد دائمی باشد. اگر هم روزی رای نیاورند(که در این تعریف فرضی زیاد شانس ندارد) دوستانه کنار خواهند رفت. علاوه بر اینکه مدام قانون را بنفع اکثریت تغییر می دهند(همه را هم با استفادن از ابزار های قانونی دمکراسی) و....
این اتفاقی است که کم و بیش در همه جای شرق دارد اجرا می شود. چه می توانیم بکنیم؟
ابزارهای محافظتی بگذاریم(مثل ترکیه ارتش لائیک علم کنیم؟) یا اجازه بدهیم اکثریت با استفاده از ضعف های دمکراسی برای خودش جلو برود؟
از پوپر گفتی، اجازه بده من هم جمله ای از پوپر را بگویم.
می گوید(نقل به مضمون) ما یک فرمول موفق جواب داده در یک منطقه خاص را در مکانی دیگر اجرا می کنیم. درست در نمی آید، همه عوامل را تغییر می دهیم، ساختار های را تغییر می دهیم ، ولی اصلا شک نمی کنیم که شاید این فرمول دارای کارایی محدود مکانی(زمانی) است و بذون هماهنگی در نقطه جدید.
سلام فرنگی عزیز؛ من کاملاً متوجه منظور تو بودم.
اصلاً هم اعتقاد ندارم که دموکراسی فاقد نقص هست، در واقع باید بگم دموکراسی دارای خصوصیاتی هست که میتونه هم به شکل مثبت و هم به شکل تخریبگر ِ خودش عمل کنه. همین مطالبی که خودت درباره خیرت ویلدرز نوشتی نشان از همون نقطه ضعفهای دموکراسی داره که ازشون استفاده تخریبگر به زیان خود دموکراسی میشود.
به نظر من مشکل اینجاست که تمامی تئوریها و نظریههای مرتبط با دموکراسی امروزی در دورهای نوشته شده که چیزی به نام بنیادگرایی ایدئولوژیک مدرن (که سوسیالیست چاوزی رو هم در میون میگیره)هنوز به این شکل خودش رو بروز نداده بود. یعنی این تئوریها توجهای به ابزارهای خدعهگرانه این ایدئولوژیهای بنیادگرا نداشتند. فقط همین استاد مورد بحث خودمون بود که تونست شاهد آغاز به فعالیت بنیادگرایی مذهبی باشه. فرنگی جان صحبت به اینجا رسید یادم افتاد که، پوپر در کتابی به نام "در جستجوی دنیای بهتر" که مجموعهای از سخنرانیها و مقالاتش هست و متاسفانه من نتونستم تو ایران پیداش کنم، مستقیماً به انقلاب ایران اشاره کرده. اگه تونستی بخونش ببین نظر پوپر چی بوده. (In Search of a Better World: Lectures and Essays from Thirty Years)
بدتر از شرق اون اتفاقی هست که در غرب میوفته، و تو خودت بهترین شاهد اون هستی. به هر حال مدتهاست به این نتیجه رسیدم که دموکراسی تنها زمانی میتونه قدرتمند باشه که در تموم دنیا گسترده شده باشه، تا نشه با زدن ماسک دموکراسی اونو از درون تخریب کرد. در مورد کشور خودمون شاید همونکاری که آتاتورک کرد بهترین راهکار باشه.
اما در این مورد که فرمول دموکراسی شاید برای مناطق و زمانهایی فاقد کارایی باشه، خوب باید ببینیم که چه فرمولهای دیگری میتونیم به کار ببندیم، یک فرمولی که خیلی از ایرانیها بهش معتقدند فرمول دیکتاتور خیرخواه هستش. خیلی از کسانی کمه من باهشون صحبت کردم به همین دلایلی که تو گفتی معتقدند که ما احتیاج به دیکتاتوری داریم که به خاطر اعتقاد شخصیاش به پیشرفت، مارو به زور به جایی برسونه که بتونیم دموکراسی رو تجربه کنیم. حتی شاید خود ماها هم در خواب و خیالمون چنین تصویری رو مجسم کردیم که روزی به قدرت اول مملکت دست پیدا کنیم و نقش همون دیکتاتور خیرخواه رو بازی کنیم.
نمیدونم فرمول دیگهای هم وجود داره یا نه.
مرسي ورتيگونه عزيز بابت جواب.
راستش ديكتاتوري خير خواهانه را با توجه به تجربه آتاتورك و رضاشاه زياد منطقي نمي بينم.
راه حل خاصي هم براي رفع مشكل ندارمُ فقط فكر مي كنم كه چشم بسته دنبال دمكراسي رفتن شانس كشف و يا رسيدن به يك راه حل كه منطبق با نيازها و سليقه ما و قادر به رفع مشكلات جامعه مان را از ماگرفته است.
به اين باورم كه با تقليد به حسي كه لازمه تحول و تغيير واقعي است نخواهيم رسيد و تا تغيير دروني نكنيم هزار بار قوي تر از دمكراسي هم چاره كار ما نخواهد شد.
salam ..l,tr fhadn
ارسال یک نظر