(توضیح تکراری:این نوشته نقد دین نیست، نگاهی انتقادی به دین داری ماست)
یافتم، یافتم، بی خود نمی گویند که عاقبت جوینده باینده است، اینقدر گیر دادم که آخر جوابی برای سوالم یافتم.
خوانندگان این وبلاگ می دانند که سالهاست تناقضات رفتاری/ اعتقادی مسلمانان برای من تبدیل به سوالی بی پاسخ شده و جوابی برای آنها نداشتم.
تا اینکه چند روز پیش در تب ناشی از سرماخوردگی داشتم خاطراتی را مرور می کردم، مانند جمله آن هموطن عطر فروش در بازار که اطمینان می داد: باور کن با دهن روزه دروغ نمی گم، عطرها تقلبی نیستند، ارزان می دهم چون دزدی هستند.
یا گفته دزد دوربین عکاسی فروش عرب را که تضمین می داد: خیالت راحت باشه، بدون شک کردن بخر، من هیچ وقت از یک مسلمان دزدی نمی کنم، اینها همه را از هلندی ها دزدیده ام.
یا گفته های یک آشنای مسن و متاهل هلندی که معشوقه ای زیبا و جوان مراکشی دارد را مرور می کردم که: نمی دانی چقدر ما همدیگر را دوست داریم(این دوست داشتن کلی خرج روی دستش گذاشته است)، چقدر با هم خوبیم، نمی دانی دختره چقدر از مردهای مراکشی خاطرات بد دارد، از آنها بدش می آید و بد می گوید و از من تعریف می کند(ظاهرا این یکی ژنتیک است، اکثر خانم های شرقی اینطوریند!!)... فکر نکنی از اون روسری به سرهاست ها، نه، اتفاقا خیلی هم امروزی است، سیگار می کشد و مشروب هم می خورد و عشق دیسکو و.... تنها شرطش برای دوستی با من این بوده که من هم مثل او دیگر گوشت خوک و گوشت غیر اسلامی نخورم، همین.(یک جورایی مثل شعر چادر ایرج میرزا)
با تعجب پرسیدم: حالا این خانم مگر بقیه رابطه اش با تو روی اصول شرعی بنا شده که نگران این یکی است؟
گفت: فرق دارد، او خودش می گوید که او هم مثل خیلی های دیگر مرتکب گناه می شود، اما گناه کردن با از مسلمانی خارج شدن فرق دارد، یک مسلمان نباید گوشت خوک و یا غیر اسلامی بخورد وگرنه دیگر مسلمان نیست....
غرق در همین افکار بودم که یکدفعه بودا وار به روشنی رسیدم و ارشمیدس گونه از جا جهیدم و با چند تا بشکن و قر کمر کشف خودم را جشن گرفتم.
تازه فهمیدم که ایمان داشتن این نیست که شخص مومن یک مجموعه ای از قوانین و دستورات را پذیرفته و خود را ملزم به رعایت آنها بکند، شخص مومن می تواند به تشخیص خودش مرزهای ایمان را به سلیقه خود تعریف کرده، آنها را در درون خود جای داده و بعنوان مومنی واقعی زندگی کند.
مثلا برای این خانم، مسلمانی یعنی رعایت در خوردن گوشت اسلامی،(باقی در نهایت گناه است و بخشودنی)
برای آن عطرفروش مسلمانی یعنی روزه گرفتن و با دهان روزه دروغ نگفتن(قسمت اصلی موضوع یعنی خرید و فروش جنس دزدی بیرون این مرزها قرار دارد).
برای منصور(نوشته قبلی) مسلمانی یعنی اعتقادی خدشه ناپذیر به امام حسین و حضرت عباس داشتن(توانسته بود بپذیرد خدا نیست، اما بشرطی که خدشه ای به مقام این دو وارد نشود).
برای مومنی دیگر مسلمانی یعنی فرامین ماه رمضان و عزاداری محرم....
چطور من از فهم موضوعی به این سادگی عاجز بودم؟
چرا من فکر می کردم برای ایمان داشتن به عقیده ای می بایست حتما خود را در درون مرزهای تغییر ناپذیر آن اعتقاد معنی کرد(باید به اعتقاد ایمان آورد و خود را با آن تنظیم کرد) در حالی که بجایش می توان کوچکترین ارزشی برای اصل آن عقیده نگذاشت، یک اعتقاد را کاملا به سلیقه خود ساخت و به میل و عشق خود آنرا معنی کرد.(حتما برای همین می گویند که: ایمان یک امر شخصی است!)
بهرحال هر چی که بود، من که از شر یکی از سوالات قدیمی خودم رها شدم و حالا با خیال راحت به موضوعات دیگری خواهم پرداخت.