tag:blogger.com,1999:blog-6079138978469061452024-03-14T04:14:15.228+01:00فرنگیدر اینجا از خودم، عقایدم و از هلند می نویسمفرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.comBlogger142125tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-90121330186677862632011-01-15T19:57:00.004+01:002011-01-15T20:23:32.506+01:00در مسلمانی ما حالا بی خبران هم آگاهند<a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TTHu2MG6haI/AAAAAAAAAgg/QL9Km7PcOW8/s1600/para.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5562489629509846434" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TTHu2MG6haI/AAAAAAAAAgg/QL9Km7PcOW8/s320/para.jpg" /></a><br /><div>(توضیح تکراری:این نوشته نقد دین نیست، نگاهی انتقادی به دین داری ماست)</div><br /><div><span style="font-size:130%;">یافتم، یافتم، بی خود نمی گویند که عاقبت جوینده باینده است، اینقدر گیر دادم که آخر جوابی برای سوالم یافتم.</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br />خوانندگان این وبلاگ می دانند که سالهاست تناقضات رفتاری/ اعتقادی مسلمانان برای من تبدیل به سوالی بی پاسخ شده و جوابی برای آنها نداشتم.<br /><br />تا اینکه چند روز پیش در تب ناشی از سرماخوردگی داشتم خاطراتی را مرور می کردم، مانند جمله آن هموطن عطر فروش در بازار که اطمینان می داد:<strong> باور کن با دهن روزه دروغ نمی گم، عطرها تقلبی نیستند، ارزان می دهم چون دزدی هستند.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong><br /></strong>یا گفته دزد دوربین عکاسی فروش عرب را که تضمین می داد:<strong> خیالت راحت باشه، بدون شک کردن بخر، من هیچ وقت از یک مسلمان دزدی نمی کنم، اینها همه را از هلندی ها دزدیده ام.</strong></span></div><span style="font-size:130%;"><strong><div><br /></strong>یا گفته های یک آشنای مسن و متاهل هلندی که معشوقه ای زیبا و جوان مراکشی دارد را مرور می کردم که:<strong> نمی دانی چقدر ما همدیگر را دوست داریم</strong>(این دوست داشتن کلی خرج روی دستش گذاشته است)<strong>، چقدر با هم خوبیم، نمی دانی دختره چقدر از مردهای مراکشی خاطرات بد دارد، از آنها بدش می آید و بد می گوید و از من تعریف می کند</strong>(ظاهرا این یکی ژنتیک است، اکثر خانم های شرقی اینطوریند!!)... <strong>فکر نکنی از اون روسری به سرهاست ها، نه، اتفاقا خیلی هم امروزی است، سیگار می کشد و مشروب هم می خورد و عشق دیسکو و.... تنها شرطش برای دوستی با من این بوده که من هم مثل او دیگر گوشت خوک و گوشت غیر اسلامی نخورم، همین</strong>.(یک جورایی مثل شعر چادر ایرج میرزا)</div><div><br />با تعجب پرسیدم: حالا این خانم مگر بقیه رابطه اش با تو روی اصول شرعی بنا شده که نگران این یکی است؟<br />گفت: <strong>فرق دارد، او خودش می گوید که او هم مثل خیلی های دیگر مرتکب گناه می شود، اما گناه کردن با از مسلمانی خارج شدن فرق دارد، یک مسلمان نباید گوشت خوک و یا غیر اسلامی بخورد وگرنه دیگر مسلمان نیست....<br /><br /></strong>غرق در همین افکار بودم که یکدفعه بودا وار به روشنی رسیدم و ارشمیدس گونه از جا جهیدم و با چند تا بشکن و قر کمر کشف خودم را جشن گرفتم.</div><div><br />تازه فهمیدم که <strong>ایمان داشتن این نیست که شخص مومن یک مجموعه ای از قوانین و دستورات را پذیرفته و خود را ملزم به رعایت آنها بکند، شخص مومن می تواند به تشخیص خودش مرزهای ایمان را به سلیقه خود تعریف کرده، آنها را در درون خود جای داده و بعنوان مومنی واقعی زندگی کند.</strong> </div><div><br />مثلا برای این خانم، <strong>مسلمانی یعنی رعایت در خوردن گوشت اسلامی،</strong>(باقی در نهایت گناه است و بخشودنی)<br />برای آن عطرفروش <strong>مسلمانی یعنی روزه گرفتن و با دهان روزه دروغ نگفتن</strong>(قسمت اصلی موضوع یعنی خرید و فروش جنس دزدی بیرون این مرزها قرار دارد).<br />برای منصور(نوشته قبلی) <strong>مسلمانی یعنی اعتقادی خدشه ناپذیر به امام حسین و حضرت عباس داشتن</strong>(توانسته بود بپذیرد خدا نیست، اما بشرطی که خدشه ای به مقام این دو وارد نشود).<br />برای مومنی دیگر مسلمانی یعنی فرامین ماه رمضان و عزاداری محرم....</div><div><br />چطور من از فهم موضوعی به این سادگی عاجز بودم؟<br />چرا من فکر می کردم برای ایمان داشتن به عقیده ای می بایست حتما خود را در درون مرزهای تغییر ناپذیر آن اعتقاد معنی کرد(باید به اعتقاد ایمان آورد و خود را با آن تنظیم کرد) در حالی که بجایش می توان کوچکترین ارزشی برای اصل آن عقیده نگذاشت، یک اعتقاد را کاملا به سلیقه خود ساخت و به میل و عشق خود آنرا معنی کرد.(حتما برای همین می گویند که: ایمان یک امر شخصی است!)<br />بهرحال هر چی که بود، من که از شر یکی از سوالات قدیمی خودم رها شدم و حالا با خیال راحت به موضوعات دیگری خواهم پرداخت.</span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-63631126776438838532011-01-05T10:05:00.011+01:002011-01-05T14:14:02.366+01:00در مسلمانی ما بی خبران حیرانند!<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TSRUaYk5GVI/AAAAAAAAAgY/q2w__yPTOM8/s1600/12.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 217px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5558660652332554578" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TSRUaYk5GVI/AAAAAAAAAgY/q2w__yPTOM8/s320/12.jpg" /></a> برای بزرگتر دیدن تصویر لطفا روی آن کلیک کنید
<br />
<br />
<br />(توضیح تکراری: این نوشته نقد دین نیست، نگاهی انتقادی به دین داری ماست).
<br />
<br /><span style="font-size:130%;">1-آقا، این دین داری ما داستان عجیبی است و پر از تناقضاتی عجیب تر، بخصوص وقتی از بیرون خاستگاه خودش به آن نگریسته می شود.
<br />مثلا یکبار در هلند با جوان های عرب تبار گپ می زدیم پرسیدند: ایرانی ها مسلمان هستند دیگه؟ گفتنم: آره ولی در اکثریت معتقد به مذهب شیعه هستند.
<br />بجز یکی بقیه اصلا کلمه شیعه را هم نشنیده بودند، اون یکی هم در جواب به سوال شیعه یعنی چی گفت: من می دانم، مسلمان نیستند، اما علی را پرستش می کنند.
<br />با تعجب پرسیدم، از کجا به این نتیجه رسیده ای؟ گفت خودشان در اذان می گویند علی ولی خداست و محمد رسول اش. جانشین خدا مقام بالاتری دارد یا پیام رسانش؟ </span>
<br /><span style="font-size:130%;">
<br />حالا چطور جمع اش کنیم که بابا حالا اندکی!! غلو شده، اما تو بر اساس آن نتیجه گیری نکن.
<br />
<br />2- در ایران یکبار با گروهی از دوستان جایی پاتوق کرده بودیم. در میان جمع منصور نامی هم بود که اصلا اهل بحث و ایدولوژی و این حرفها نبود(از اون دین دار سنتی هایی که هر سال وقت محرم مسلمان شده و عزاداری می کنند و بس).
<br />یکی از بچه های چپی گیر داد به منصور و بحث مذهبی و وجود و یا عدم وجود خدا را شروع کرد(اون زمانها مد بود، گرچه که هنوز هم از مد نیافتاده است).
<br />دوستان دیگر گفتند: بی خیال شو، منصور اهل این بحث ها نیست. اما دوست چپ ما جواب داد که: بعنوان پیشرو توده ها وظیفه ما آگاهی دادن و بیدار نمودن خلق و گسستن زنجیره های ارتباطی خلق با خرافات است و این وظیفه هر مارکسیست انقلابی است و....(لابد خودتان بقیه اش را بهتر می دانید).
<br />خلاصه بقیه از بحث آن دو فاصله گرفته و کمی بعد هم رفتیم بخوابیم، فردا وقت صبحانه دوست چپ ما پیروزمندانه گفت: دیدید که توانستم او را با واقعیت آشنا کنم.(یک جورایی مثل داستان فونتامارا). با تعجب از منصور پرسیدیم: راست می گوید؟
<br />منصور گفت:آره بابا راست می گوید، اینها همه خرافات است، افیون جامعه است، خدا کجا بود که پیامبر داشته باشد.
<br />یکی از بچه ها گفت: پس امسال محرم ک. لق حسین و عباس دیگه؟
<br />که منصور یهو براق شد: <strong>وایسا ببینم، گفتید خدا نیست گفتم قبول، گفتید محمد دروغ گفته گفتم باشه، حالا وقاحت را به جایی رسانده اید که منکر امام حسین و حضرت عباس هم می شوید؟
<br /></strong>این جمله منصور برای سالها تکیه کلام ما شده بود.</span>
<br /><span style="font-size:130%;">
<br />3- اما این داستان ظاهرا فقط مختص منصور نیست و گروه بیشتری را در بر می گیرد. سایت بالاترین اندکی قبل یک نظر سنجی برگزار کرد(گرچه که مانند دیگر کارهای مشابه ما به سرانجامی نرسید.) </span>
<br /></span><span style="font-size:130%;">
<br />در صفحه 9 سوال شماره 11 این نظر سنجی (عکس بالای این نوشته همین سوال است) در جواب به سوال کدام یک از موارد زیر را مصداق توهین می دانید.
<br />فقط 36 و 38درصد از شرکت کنندگان توهین مستقیم به پیامبر را مصداق توهین دانسته اند، اما رکورد مصداق توهین آمیز بودن با 54.8 درصد به جمله ای تعلق گرفته است که توهینی کاملا غیر مستقیم به امام حسین است.
<br />حالا مانده ام با خاطره منصور و تکرار مصرع: <strong>در مسلمانی ما بی خبران حیرانند.</strong>
<br /></span>
<br /></span><span style="font-size:130%;"><strong></strong>
<br /></span><span style="font-size:130%;"></span>برای دیدن کل نظر سنجی لطفا اینجا کلیک کنید
<br /><a href="http://www.blogger.com/اینجا"><a href="http://balatarin.files.wordpress.com/2010/11/surveysummary_11302010.pdf">http://balatarin.files.wordpress.com/2010/11/surveysummary_11302010.pdf</a></a>
<br /></span>
<br />فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-47105380719407301032010-11-22T17:18:00.009+01:002010-11-23T09:08:49.716+01:00فرق میان بحث ما و دیگران<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TOrDJLti49I/AAAAAAAAAgI/yyIzqXDs6XM/s1600/Naamloos.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 292px; FLOAT: left; HEIGHT: 294px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5542456853962875858" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TOrDJLti49I/AAAAAAAAAgI/yyIzqXDs6XM/s320/Naamloos.jpg" /></a><br /><div></div><div><strong>قبلا در نوشته </strong><a href="http://farangi.blogspot.com/2008/03/blog-post_07.html"><strong>بحث مذهبی، سودی معادل هیچ</strong></a><strong> گفته ام که از نظر من، ما بیشتر ترجیح می دهیم در باره موضوعات تکراری و یکنواخت بحث کنیم تا موضوعات جدید( چرا که بحث در باره موضوعات جدید، آموخته های جدید هم می خواهد که شاید در حوصله همه ما نباشد). در این نوشته از زاویه ای دیگر نگاهی به روش های بحث کردن خواهم انداخت.</strong></div><br /><div><span style="font-size:130%;">1-یادش بخیر ایران که بودم، در یک سری از بحث ها دیگه کاملا حرفه ای شده بودم، نه نیازی به یاد گیری بیشتر داشتم و نه تمرین. وسط بحث هم که بود می پریدم و جملاتی که از حفظ بودم و سوالات بارها مطرح شده را با مهارت یکی یکی رو می کردم و جواب ها مکرر شنیده را هم تحویل می گرفتم و ....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">یادمه شطرنج هم که بازی می کردیم به همین روال بود، تکنیک تازه ای که اضافه نمی شد و چون روش بازی همدیگر را بلد بودیم، 10 تا 12 تا حرکت اول را بدون فکر می زدیم و آرایش دفاعی و یا حمله ای همیشگی را می گرفتیم و...</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">2-چند سالی از آمدنم به هلند می گذشت که برای حضور در جلسه گفت و شنودی(بحث) هفتگی دعوت شدم.</span></div><div><span style="font-size:130%;">طرف مقابل بحث چند جوان هلندی/عرب تبار بودند( از همان هایی که در غرب هستند و فیل شان یاد هندوستان کرده و مدینه فاضله شان کشورهای اسلامی شده است).</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">خلاصه کلی از اسلام و قابلیت های اجرایی/ سیاسی آن گفته و قوانین آنرا تحسین کردند و راه حل های اسلامی برای مشکلات ارائه می دادند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دیدم جون، خوراک، جلو قاضی و معلق بازی؟ بابا ما ناسلامتی عمری را تو بهشت خیالی تون هدر داده ایم، اصلا خودمان بچه امل القرای اسلامیم و....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نوبت من که شد تمام حرفه ای شروع کردم، چپ، راست، آپارگاد. دوباره چپ، راست، آپارگاد...</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">به لکنت افتادند، چند تایی غلط غلوط جواب دادند، خودم را آماده کردم که ضربات محکم تری وارد کنم و مچ اشتباهات شان را هم بگیرم که مجری برنامه گفت: خوب، نظرات هر دو طرف را شنیدید، حالا می ریم سراغ موضوع بعدی.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">بعد از جلسه گلایه کردم: موضوع بعدی یعنی چی؟ کلی چرت و پرت اشتباه گفتند که می خواستم رو کنم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">گفت: اتفاقا عالی بودی، خوبم گفتی، اما هدف این بود که هر دو طرف حرفشان را بزنند و عقاید شان را ارائه کنند، حضار هم نظرات را شنیده و استفاده می کنند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">گفتم: این که روش بحث کردن نیست، اون داره اشتباه می کنه، من می توانم ثابت کنم که اشتباه می کند، وقت می دادی له می کردمشان.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">گفت:<strong> بفرض که اینطور باشد، مگر او قبول می کند که عقاید او اشتباه است و تو درست می گویی؟ چند تا از این گونه موارد را سراغ داری که مثلا یک طرف بحث یکدفعه تمام عقیده اش را نفی کرده و عقیده مخالف را قبول کند؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>ادامه بحث فقط باعث تکرار جملات مشابه، از این شاخه به آن شاخه پریدن و اهانت به همدیگر خواهد شد و در نهایت چیزی که از بحث در ذهن طرفین می ماند فقط کدروت است و ناراحتی، چیزی هم به طرفین اضافه نمی شود چون موضوع اصلی بحث در لای جدل گم شده است و تازه ناراحتی طرف مقابل از تو، تمایل او به نفی عقایدت(ولو غیر منطقی) را بیشتر هم کرده است. </strong></span></div><div><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>اما مزیت بحث محدود در این است که هم از موضوع اصلی خارج نمی شود و هم اینکه در ذهن طرف مقابل بهتر باقی می ماند و فکرش را عمیقتر به خود مشغول می کند.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">متاسفانه دیر فهمیدم که راه درست بحث کردن همین است، حتی وقتی یکی از بهترین دوستانم را فقط به خاطر بحث مداوم و تکراری در باره جنگ عراق( اینقدر به حاشیه رفت و با توهین در آمیخت) از دست دادم، هنوز به اشتباهم پی نبرده بودم.</span></div><div></div><div></div><div></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">3- کمی قبل بطور اتفاقی وارد بحثی قدیمی و سابقه دار در سایت بالاترین شدم. درگیری قدیمی یک کاریکاتوریست و طرفدارانش با گروهی دیگر.</span></div><div><span style="font-size:130%;">چون فکر می کردم من هم در این زمینه حرفی برای گفتن دارم، وارد این بحث شده و در زیر چند لینک به بحث و کامنت گذاری مشغول شدم. <strong>در کمتر از چند روز اکثر کامنت هایم با پسوند" همانطور که قبلا گفته ام" شروع می شد، به خودم آمدم دیدم که همه حرف هایم را در همان بحث های اول گفته ام و حالا افتاده ام در چرخه تکرار همان ها(گیرم به انواع روش ها و استفاده از کلمات جایگزین).</strong> در نهایت در کامنتی نوشتم که من همه حرف هایم در این مورد را زده ام و عقیده طرف مقابل را هم شنیده ام، <strong>این بحث دیگر جذابیتی برایم ندارد. بحثی تازه و موضوعی تازه می خواهم.</strong> </span></div><div><span style="font-size:130%;">این را نوشتم که بگویم حواسم باید بیشتر از این ها جمع باشد، گیرم کسانی دوست دارند مدت ها در یک موضوع ثابت باقی بمانند و مدام همان حرف ها را تکرار کنند، من مسئول خودم هستم، این من هستم که باید مواظب باشم بیشتر از حوصله و ارزش هر بحثی، آنرا دنبال نکنم. <strong>اگر غیر از این باشد معنی اش جز این نخواهد بود که من هیچ از این سالها نیاموخته ام.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><br /><div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com11tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-60895553175517690122010-11-06T09:58:00.005+01:002010-11-06T13:45:36.592+01:00خارج نشینی، خوشبختی یا بدبختی؟<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TNU_F21ShoI/AAAAAAAAAgA/O98qz7uuXDY/s1600/regen.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 226px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5536400686772815490" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/TNU_F21ShoI/AAAAAAAAAgA/O98qz7uuXDY/s320/regen.jpg" /></a><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">تازه از خرید آمده ام که تلفن زنگ می زند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">الو، چطوری خوبی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">خوبم، مرسی، شما؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نمی شناسی؟ به همین زودی دوست هایت را فراموش کرده ای؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">صدا شناس خوبی نیستم. حالا شما؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">عجله نکن، وقت زیاده، کمی به مغزت فشار بیار.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">فشار آوردم، نمی شناسم، اما می دونم که از ایران تماس می گیری، چون اینجا کسی این بازی بی مزه را نمی کند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">اینجا اونجا نکن، تو که بچه بی هوشی نبودی، تو سعی کن منم راهنمایی می کنم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">ایرج تویی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نه، ایرج کدوم خریه.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">محسن تویی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نه، بیشتر سعی کن.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">تو جیب جا می گیری؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">خودم نه ولی یه چیزی دارم که......</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">بالاخره....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">محسن تویی دیگه،از اولش حدس زدم، چون از تو مسخره تر وجود نداره، چه خبر؟ خوبی؟</span></div><br /><div><strong><span style="font-size:130%;">چه خوبی بابا، عشق و صفا را شما اونجا می کنید، اینجا که فقط بدبختی است و بس، دمتون گرم که خودتون را نجات دادید و خوشبخت شدید، ما که تو این خراب شده جوانی مان به گند کشیده شد.</span></strong></div><br /><div><span style="font-size:130%;">بقول خودت اینجا اونجا بازی در نیار، فرقی ندارد کجا باشی مهم اینه که از زندگی ات لذت ببری.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نفس ات از جای گرم در می آید ها، اینجا مگه می شده لذت برد، اونجاست که شما همه جوره می توانید حالتون را ببرید.</span></div><br /><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">خوب بگذریم، حالا جطور شد یادی از من کردی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">با بچه ها جمع شده بودیم لبی به شیشه بزنیم که بدبختی ها از یادمون بره، حرف تو حرف آمد و صحبت از شما خوش بحال ها شد گفتیم تماس بگیریم حالی ازت بپرسیم. تو که یادی از بدبخت بیچاره ها نمی کنی. آلان هم صدات رو پخش است(صدای حال و احوالپرسی بقیه).</span></div><div><span style="font-size:130%;">چند دقیقه بعد.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">محسن پرسید: هوا چطوره؟</span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">افتضاح، غشیه لعنتی، آفتاب بود گرم، با دوچرخه رفتم خرید، وقت برگشتن باورن آمد سیل، خیس خالی برگشتم خونه.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دوچرخه؟ مگه تو ماشین نداری؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">چرا ولی بیشتر وقتها اگر هوا خوب باشه با دوچرخه می رم، خیلی حال می ده.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">چی حال می ده.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دوچرخه سواری دیگه، هم ورزش است و هم صفا.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">اون دوچرخه سواری ورزشی که کلی با خرید رفتن با دوچرخه فرق دارد؟ حتما یک زنبیل هم پشت دوچرخه ات آویزونه؟ نکن بابا، تو که اینقدر ضایع نبودی.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">مانده ام چگونه می توانم سیستم استفاده از دوچرخه در اینجا را برایش در چند جمله توضیح بدهم، شاید هم اصلا نتوانم، ترجیح می دهم موضوع بحث را عوض کنم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">خوب چی دارید می نوشید؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">فکر کردی اینجا هم مثل اونجا بهشته که بریم انتخاب کنیم، هر چی تو بازار گیر می آمد دیگه، راستی اونجا چی بیشتر می نوشند؟ تو چی می نوشی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نمی دانم، زیاد اهلش نیستم، نهایت هفته ای یکی دو بار آبجو باز کنم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">قاط زدی رفته که، نکنه مواد حال می کنی؟ هلندی دیگه، اونجا هم که سیتی صفا.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نه بابا، من سیگار هم نمی کشم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">پس تفریح ات چیه؟ اصلا با چی حال می کنی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نمی دانم، اکثرا تماشای تلویزیون،مطالعه، اینترنت، قدم زدن تو مرکز شهر و رفتن به کافه و قهوه ای نوشیدن، دوچرخه سواری، گاهی سینما، هفته ای چند بار هم باشگاه ورزش.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">همین؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">آره همین، پس چی خیال کردی؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">خلاف چی؟ لات بازی، دیسکو، کاباره، حال و حول.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">کاباره که اصلا ندیده ام، دیسکو بندرت اگر پا بدهد، کنسرت البته سالی یکی دوبار.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>پس به چه امید زنده ای؟ رفتی اونجا و از نعمت هایش استفاده نمی کنی، باز صد رحمت به ما که در این بدبختی و کمبود و ممنوعیت باز هم سعی می کنیم حالمون را از زندگی ببریم. آقا رو باش، زندگیش شده خرید با دوچرخه، تماشای تلویزیون، اینترنت و قدم زدن در خیابان، اینجا صد ساله ها هم زندگی شون از تو بهتره، ول کن خارج را پسر، بیا ایران لااقل بقیه عمرت را کمی زندگی کنی.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div></div><br /><br /><div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-1081240000402356182010-02-15T08:56:00.008+01:002010-02-15T10:16:48.798+01:00سوتفاهمات فرهنگی(از سری خاطرات رستوران)<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/S3kNSaD8dbI/AAAAAAAAAfw/2nH2iXrHapk/s1600-h/misver.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 242px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5438392634911258034" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/S3kNSaD8dbI/AAAAAAAAAfw/2nH2iXrHapk/s320/misver.jpg" /></a><br /><br /><div style="TEXT-ALIGN: right" dir="rtl"><br /><span style="font-size:130%;">می گویند حاصل اقامت اولین نماینده رسمی ایران در مملکت غرب(فرانسه) بسیار ناموفق بوده است. هر بار که مقامات رسمی فرانسه به دیدار او می رفته اند، به رسم ادب فرانسوی با کفش وارد منزل شده و کلاه از سر بر می داشتند(که در فرهنگ ایرانی توهینی بزرگ بوده است) و هر بار که او به دیدار مقامات می رفته به رسم ادب ایرانی کفش از پای در آورده و کلاه را بر سر حفظ می کرده است(که در فرانسه نشان بی ادبی و توهین محسوب می شد) ...<br /><br />زمان گذشت و اما این حکایت همچنان در اشکال دیگر باقی مانده است. چه در قالب های ملموس رفتاری مثل چشمک زدن مدام هلندی ها در هنگام گفتگو و یا نشان دادن انگشت شصت ایرانی ها بجای انگشت وسط.<br /><br />این اختلاف معنی رفتارها گاها بشدت دردسر ساز هستند. تصور کنید هنگام گفتگو برای درخواست کار در هلند برای رعایت ادب و نشان دادن نجابت خود از تماس چشمی با مخاطب(بخصوص اگر غیر هم جنس باشد) پرهیز کنید، این مودب بودن و نجابت شما در اینجا به معنی عدم صداقت و کمبود اعتماد به نفس می باشد و....<br /><br />در همان اوایل که در رستوران کار می کردم، روزی یکی از سر آشپزها(دختری حدود 25 ساله و بسیار بداخلاق) با صدای بلند اعلام کرد که احتیاج به یک نیروی کمکی دارد. با اینکه اصلا جزو وظایف من نبود، بعنوان یک همکار خودم را به او رسانده و گفتم: <span style="FONT-WEIGHT: bold">بگو چطوری می توانم کمک کنم؟</span><br />با دستش محوطه جلوی محل کارش را نشان داده و گفت: <span style="FONT-WEIGHT: bold">از این محوطه خارج شو و برو دنبال کار خودت</span>.<br />داغ کرده بودم، قصد کمک داشتم و اون بی ادب اینگونه در جلوی جمع به من توهین کرده بود. تا چند روز به او کج کج نگاه کرده و مدام در حال متلک گفتن و دنبال بهانه ای برای دعوا می گشتم. تصمیم گرفته بودم که یک دعوای حسابی با او راه انداخته و حتی پی کتک کاری را هم به تنم مالیده بودم.<br />یک هفته ای آرامش نداشتم تا اینکه یک روز دوباره او درخواست یک نفر برای کمک کرد، همکار دیگر من(پسری هلندی که کارمان در آنجا یکی بود) جلو رفته و پرسید: <span style="FONT-WEIGHT: bold">چه کمکی می توانم بکنم؟</span><br />منتظر واکنش او ایستادم، آیا بدلیل خارجی بودن من به من توهین کرده بود و یا اینکه با او هم همان رفتار را می کند و بعد ما دو نفری ازش انتقام می گیریم.<br />دوباره او با دستش همان محوطه را نشان داده و گفت: <span style="FONT-WEIGHT: bold">از این محوطه خارج شو و برو دنبال کار خودت.</span><br />همکار من هم بسیار خونسرد پاسخ داد:<span style="FONT-WEIGHT: bold"> باشه پس من می روم یک قهوه برای خودم بریزم.<br /><br /></span>دنبال همکارم رفته و گفتم: <span style="FONT-WEIGHT: bold">همین؟ بهت توهین کرد و تو مثل ماست راهت رو کشیدی رفتی؟<br /><br /></span>چه توهینی؟ می خواستم کمک اش کنم نخواست، ترجیح داد خودش تنها انجام بده، میل خودشه، منم که دارم پول ساعت کارم را می گیرم می رم چیزی می نوشم و کمی هم اینترنت می کنم.<br /><br />گفتم: <span style="FONT-WEIGHT: bold">یعنی می گی این رفتارش عادیه؟ این توهین نبود؟</span><br />رفتارش دوستانه نیست، برای همین هم کسی ازش خوشش نمی آید، ولی توهینی در کار نبود، محوطه کاری اش است، خودش تعیین می کند با کی می خواهد کار کند....<br />بعد از چند سال دوباره که بهش نگاه می کنم، بنظرم می آید که بعد از گذشت حدود دو قرن هنوز فرق زیادی با اولین نماینده ایران در دیار غرب نکرده ام.<br />.<br />از سری داستانهای خاطرات آشپزخانه<br />1-</span><span lang="FA" style="font-family:'Times New Roman';"><a href="http://farangi.blogspot.com/2008/10/blog-post.html"><span dir="rtl" style="font-size:130%;">داستان ته دیگ خوری</span></a></span><span style="font-size:130%;"><br />2-</span><span style="font-size:130%;"><span lang="FA"><a href="http://farangi.blogspot.com/2008/03/blog-post_07.html"><span dir="rtl">بحث مذهبی، سودی معادل هیچ</span></a><span dir="rtl"><?xml:namespace prefix = o /><o:p></o:p></span></span></span> </div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-43314463600271763512009-11-21T10:59:00.010+01:002009-11-21T23:16:55.099+01:00مشخصه منحصر به فرد ایرانی ها(3) تناقض مدرن<a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Swe-S_e1j2I/AAAAAAAAAfY/C0zE5lP6Qxk/s1600/conf2.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 250px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5406499111169265506" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Swe-S_e1j2I/AAAAAAAAAfY/C0zE5lP6Qxk/s320/conf2.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">....گفت: اینطور نیست، دین یک موضوع کاملا شخصی بین خالق و مخلوق است، یک رابطه قلبی است و باقی همه بهانه است، کسی نمی تواند به من بگوید که من به عقیده ام مومن نیستم.<br /><br />اتفاقا به نکته جالبی اشاره کردی، من روی این قسمت که دین یک رابطه قلبی است کلی حرف دارم.<br /></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">اما اول، چون این یک رابطه شخصی است پس کسی نمی تواند به من بگوید که من مومن هستم یا نه را اجازه بده برایت توضیح بدم.</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br />من موافقم، اعتقادات هر کسی مربوط به خودش است، هرکسی هر اعتقادی که بخواهد می تواند داشته باشد(بشرطی که این اعتقاد او باعث آزار دیگران نشود)، شخص آزادی انتخاب و تغییر اعتقادات خود را(ولو بدفعات) دارد و هیچ کسی هم حق ندارد برای او تعیین عقیده کند(<strong>یادت باشد که اعتقاد تو نه تنها اینها را قبول ندارد که کاملا علیه آنها هم هست).</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong><br /></strong>تا اینجا ظاهرا با هم توافق داریم، حالا <strong>از زمانی که یکی از طرفین اعتقادش را با طرف دیگر در میان می گذارد و او را از لحاظ فکری درگیر با اعتقاد خود می کند شخصی بودن این رابطه و مربوط به خود بودن آن خاتمه می یابد</strong>.</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br />کسی که از اعتقادت می پرسد، می خواهد تصویر روشن تری از تو بدست بیاورد و تو را بهتر بشناسد(همانند اینکه از علاقه مندی های همدیگر در مورد موسیقی، فیلم، کتاب و سیاست می پرسیم)<br />تو با توضیحات در مورد چگونگی رابطه خود با اعتقادت، من را در میان سوالات زیادی انداخته ای که من برای یافتن جواب آنها باید در وهله اول آنها را با خود تو مطرح کنم. این حق ابتدائی کسی است که فکری با او به اشتراک گذاشته می شود، اینکه نمی شود که من چهار تا موضوع عجیب و بی ربط را برایت تعریف کنم و در واکنش به سوال های تو بگویم: این مربوط به خود من و مسئله ای کاملا شخصی است، <strong>مسئله شخصی تو تا زمانی که در درونت هست شخصی است، همینکه برای دیگران بیان شد، فورا از حالت شخصی خارج شده و شنوندگان را دارای حق توضیح خواهی و نقد کردن آن می کند.<br /></strong><br />اما چرا رسیدن به جوابی برای تعریف رابطه تو و اعتقادت برای من مهم است؟<br />من به پایه ها بسیار وابسته هستم، باور دارم که بسیاری از مشکلات فرهنگی/ رفتاری/ سیاسی ما ریشه در پایه های فکری ما دارند(خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج).<br />یکی از بزرگترین علل ایرادهای رفتاری، فرهنگی ما همین تناقض اعتقادی ما است، <strong>کسی که بین خودش و اعتقادش هیچ پیوند عملی وجود ندارد، قادر به ساخت تعریفی واضح از هویت خود نخواهد بود، کسی که در ساخت هویت خود مشکل دارد، به آن رشد و بلوغ فکری که لازمه وجودی یک شهروند مدرن است نخواهد رسید</strong>.<br />شهروند مدرن را شهروند مسئول می نامند، شهروند مسئول چه کسی است؟ کسی که درک(کافی) از خود و جامعه خود دارد، قوانین و باید نباید های جامعه و حدود توانایی های خود را شناخته و (در حد لازم) خود را مقید به رعایت آنها می کند، چرا مسئول و مقید به رعایت آنها است؟ چون به آنها و کارایی شان معتقد است و می تواند خود را در دورن آنها معنی کند.<br />حالا تصور کن که این شهروند پشیزی هم برای رعایت قوانین و ارزش های اجتماعی خود قایل نشود، مدام آنها را زیر پا بگذارد، کسانی را که رعایت می کنند را مسخره کند و هم زمان مدعی این باشد که رعایت آنها که مهم نیست، مهم قبول ذات این قوانین و ارزش هاست که من قبول دارم و تازه شهروند برتری هم(به نسبت آنکه هم قبول دارد و هم رعایت می کند) هستم!!! بنظرت غیر منطقی نمی آید؟</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br />اما چرا این تناقض اعتقادی بنظر ما زیاد غیر عادی نمی آید؟ هر چیزی بر اثر تکرار قسمتی از فرهنگ می شود و عجیب بودن خود را از دست می دهد. این تناقض از قدیم وجود داشته و اکنون فقط در بسیاری از ما تغییر شکل داده است.<br />تناقض قدیمی(که من آن را نوع "سنتی" می نامم) بسیار رایج بوده و هست، اکثریت بدرجات در عمل اختلافاتی با اعتقادات خود داریم و تقریبا هیچ وقت قادر به یکی شدن صد در صد با اصول اعتقادی خود نمی شویم. اما در این مورد خاص بدلیل سختگیری و احکام زیادی که اعتقاد ما دارد، فاصله عمل و اعتقاد ما همیشه بسیار زیادتر از حد قابل قبول بوده است.<br /><br />برای توجیه این فاصله، ما در طول تاریخ( بدلیل باور مطلق به درستی و حقانیت اعتقاد خود و نداشتن علم و ابزار سنجش و استدلال) گناه فاصله را خود بگردن گرفته ا یم و برای اینکه قادر به اجرای دستورات و فرامین اعتقادی خود نبوده ایم مدام خود را سرزنش کرده ایم(مثال های بسیار زیادی در این رابطه را هم همه دیده و شنیده ایم، مثلا: اسلام به خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست در مسلمانی ماست).</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br /><strong>اما این تناقض با رسیدن علوم و تمدن جدید به کشورمان(حدود 150 سال پیش) بتدریج شکل دیگری به خود گرفت.<br />ما علم آموختیم، ابزار جدید را شناختیم و به آگاهی های خود افزودیم، در طول زمان خود را صاحب اختیار و دارای قدرت تفکر و استدلال دیدیم(چیزی که در قبل از آن تاریخ به صورت بسیار محدود فقط در نزد خواص جامعه بود)، ما بزرگ و بزرگتر شدیم، اما اعتقاد ما در اندازه های قبلی خود ماند.<br /></strong>رومن رولان به قشنگی می گوید: <strong>او همان روزنامه ای را می خواند که پدرش می خواند، در این سالها عقاید روزنامه بارها تغییر کرده اند، اما او بر همان عقیده خویش ثابت است، او همان روزنامه ای را می خواند که پدرش می خواند</strong>.<br /><br />(البته از آن زمان تا به امروز تلاش های بسیاری برای توجیه و یا رشد اعتقادمان انجام گرفته و می شود، از توجیحاتی نظیر، صد سال پیش روحانیون بطور متفق در جواب مومنینی که متعجب دنبال یافتن علل بدبختی و عقب ماندگی مومنین و پیشرفت ورسیدن به درجات قدرت و علم آفرینی کفار می گشتند(واقعیتی دقیقا برعکس وعده های داده شده) همصدا اعلام کردند که اگر کفار به این درجات رسیده اند همه را از کتاب دینی ما آموخته اند و این غفلت شما(و نه ما) بوده است که نتواسته اید آنها را کشف کنید!! بگیر، تا کارهای قابل تقدیر نظبر تلاشی که نواندیشان دینی برای منطبق کردن اعتقاد ما با مرزهای زندگی امروزی و انسان مدرن انجام می دهند....).</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br />یادگیری علم و مجهز شدن ما به سلاح سنجش، شکل این تناقض را هم به مرور دچار تغییر کرد.(تناقض مدرن) <strong>ما دیگر حاضر نبودیم خود را مقصر فاصله بین خود و اعتقاد خود بدانیم و حقارت اینکه دستورات و فرامین(که دیگر زیاد هم منطقی نبودند) درست و برحق هستند اما ما ناتوان از اجرای آنها هستیم را تحمل کنیم.<br /></strong><br />دو واقعه 1- انقلاب اسلامی و بقدرت رسیدن ج.ا و 2- فروپاشی دنیای کمونیستی و به دنبال آن قدرت گرفتن مسلمانان افراطی و بخصوص 11 سپتامبر این تناقض را بسیار بزرگتر کرد و<strong> قوی ترین و آخرین</strong> سنگر دفاعی اعتقاد را در هم کوبید. <strong>مومن مورد بحث ما(خود و یا ناخودآگاه) به این نقطه رسیده است که دیگر افتخار که هیچ، حتی نمی تواند اعتقاد خود با صدای بلند اعلام کند. شرایط بیرونی و تضاد درونی او با اعتقادتش به حدی رسیده است که دیگر نمی تواند(شاید هم دیگر هرگز نتواند) بدون ساخت توجیحات و ارائه توضیحات کلی اعتقاد خود را معنی کند. آیا ما توانسته ایم آخرین مرحله از تناقض مدرن یعنی مرحله "مومن اسمی" بودن را هم پشت سر بگذاریم؟...<br /></strong><br />بعد از این خلاصه کوتاه شده برویم سراغ نقد رابطه قلبی با اعتقاد.، من بر این باورم که ما می توانستیم بسیار زودتر به نقطه فعلی رسیده و یا حتی از آن گذشته باشیم، اما یکی از مهمترین موانعی که باعث توقف ما شده است و هنوز هم بشدت با آن درگیریم <strong>"عرفان و تصوف ایرانی"</strong> است.<br />عرفان و تصوف که در ابتدا بسیار هوشمندانه(رندانه) بعنوان راه نجاتی برای گریز از فرامین سخت اعتقادی ما ساخته شده بودند و قصد داشتند رابطه ما با اعتقاد را از قراردادی سخت و جان فرسا به رابطه ای عاشقانه و شخصی تبدیل کنند، متاسفانه در طول زمان خود به اصلی ترین توجیه گر تناقضات ما تبدیل شدند.<br />ادامه این نوشته که آخرین قسمت این سری نوشته ها می باشد در هفته دیگر...</span></div><div>با عرض معذرت، هر کار کردم کوتاه تر بنویسم نشد.</div><div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-33405531372259904402009-11-13T14:42:00.005+01:002009-11-13T20:53:00.825+01:00مشخصه منحصر به فرد ایرانی ها(2) کافر به ایمان خود<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sv1ksQM4wPI/AAAAAAAAAfQ/HI7XM1AhhNk/s1600-h/twi.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 226px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5403585839340503282" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sv1ksQM4wPI/AAAAAAAAAfQ/HI7XM1AhhNk/s320/twi.jpg" /></a><br /><div>(دوستان عزیز، این سری نوشته ها(3 تا 4 قسمت) نقد دینداری ماست و نه نقد دین. خوشحال می شوم که شما هم در بحث شرکت کرده و نظر خود را بیان کنید).<br /><br /><span style="font-size:130%;">در یک سفر کاری چند ساعته با دو همکار، یک دختر(هلندی، جوان، بسیار زیبا که با دوست پسر خود زندگی می کند) و یک پسر( ایرانی، جوان، خوش تیپ و خوش برخورد) همسفر بودم. پسر برای اولین بار بود که همکار دیگر را می دید و بی اطلاع از اینکه او دوست پسر دارد، تمام سعی خود بکار گرفته بود که او را تور کند.<br /><br />دختره هم که موضوع را گرفته بود با زرنگی و بدون عبور از مرزهایش سعی می کرد او را بیشتر مجذوب خود کند.(بقول برنارد شاو: <strong>لوندی یعنی قدم زدن در مرزهای عفت، بدون عبور از آن</strong>).<br /><br />درست در زمانی که پسر در حال ارائه عالی ترین تصویر روشنفکرانه و مدرن خود بود، دختر بدون قصد، ضربه شدیدی وارد کرد: <strong>راستی شما مسلمانید؟ نه؟<br /></strong><br />اوم م، آره، اما نه اونجوری که، نه از اون سنتی های مقید به نماز و روزه و چه می دانم معتقد به خرافات و اون داستانها و.... بعد از کلی توضیحات ظاهرا چون دختره را قانع نشده دید، رو به من کرده و گفت: می فهمی که چی می گم؟<br /><br />دیدم بهترین فرصت برای رسیدن به جوابی برای سوال را پیدا کرده ام، با نامردی کامل گفتم: نه، نمی فهمم چی می گی؟<br />نمی فهمی؟ چطور نمی فهمی؟<br /></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">چطور باید بفهمم؟ بیا یکبار با هم مرور کنیم، تو مومن به اعتقادی هستی که هیچ کدام از فرامین و رهنمود هایش را رعایت نمی کنی، بقول خودت نماز نمی خوانی، روزه نمی گیری، حجاب و محرم و نامحرم را قبول نداری، ازدواج و به حج رفتن را به مسخره می گیری، مشروب و گوشت خوک خوردن را پایی و...( حالا امر به معروف و مرجع تقلید داشتن و اینها را ارفاق می کنیم)، پس برای اینها که مومن نیستی، شاید برای اعتقاد به قوانینش به آن مومنی؟<br /><br />چه قوانینی؟<br />مثلا چند همسری، قوانین جزایی در مورد دزدی، زنا، ارتداد، لواط، و یا شاید هم معتقد به ایدولوژی جهاد و شهادت و....<br />چرا داری آبروریزی می کنی؟ مگه من ج.ا هستم، اینها که تو می گویی فرسنگها با من فاصله دارد.<br /><br />حالا دیدی حق دارم که نمی فهمم، پس لطفا خودت بگو به چه چیزی در اعتقادت مومنی تا بلکه ما هم بتوانیم بفهمیم، فقط 5 مورد بگی کافیه.<br /><br />بابا نا سلامتی بچه مسلمانیم آخه، ارادت قلبی داریم.<br /><br />اینکه کافی نیست دوست عزیز، تو اینطوری داری هم به خودت و هم به اعتقادت گند می زنی، فکر نکن کسی که می شنوه می گه، به، به، چه با کلاسه ایشون، نخیر، طرف می گه این چه آدم بی هویتی است که ذره ای به اعتقادش پای بند نیست و این چه اعتقاد درب و داغونی است که مومن اش نه تنها ارزشی برای دستورات و رهنمودهایش قائل نیست، که حتی منتقد به آنها هم هست، نظر من را بخواهی <strong>"تو نه مومن، بلکه کافر به اعتقاد خود هستی".</strong><br /><br />عجب حرف عجیبی!! با حساب تو پس هر کسی که دستورات دینی اش را رعایت نکند کافر است؟<br /><br />به نظر شخصی من، <strong>مومن باید بهرحال خود را موظف به رعایت حدودی از اعتقادش بداند که در آن محدوده قادر به معنی کردن خود بشود</strong>. اما در مورد تو داستان از این حرفها گذشته است، اولا: <strong>تو دیگرانی که به همان اعتقاد تو مومن هستند و اصول و دستورات آن را رعایت می کنند، عقب مانده و نادان دانسته و آنها مسخره می کنی</strong>(در حالی که آنها در اعتقاد مشترک از تو مومن تر بوده و برتر هستند) و هم اینکه <strong>"دین ات را مادون خودت قرار می دهی"</strong> که این به نظر من <strong>اصلی ترین نقطه</strong> است.<br /><br />مثالی می زنم، من گیاه خواری را امری اخلاقی و بسیار انسانی تر از گوشت خواری می دانم. سعی خودم را هم می کنم که کمتر گوشت بخورم، ولی بدلیل گوشت دوست بودن و تنبلی در همیشه آماده کردن غذای بدون گوشت، هنوز گوشت خوارم(شاید برای همیشه هم بمانم). در این رابطه اعتقاد من(از لحاظ اخلاقی و انسانی) بالاتر از من قرار گرفته است. اینگونه فاصله بین شخص با اعتقاد خود غیر عادی نیست، بطور مثال کمونیسم رسیدن به "انسان واقعی" را هدف نهایی می گذاشت که باید پرورش می یافت و یا عرفان از طبقات برای رسیدن به "کمال مطلوب" و "عارف" شدن نام می برد. اما این فاصله در تو دقیقا برعکس است، یعنی <strong>تو بالاتر از اعتقاد خود قرار گرفته ای، تو نمی گویی که من دستورات اعتقاد ام را انجام نمی دهم چون توان آنها را ندارم( یا هنوز به حد آنها نرسیده ام) بلکه تو خودت را فهمیده تر و برتر از آنها دانسته و آنها را اشتباه می دانی و حقیر می شماری، برای این تو را کافر به اعتقاد خودت نامیدم.<br /></strong><br />گفت: اینطور نیست، دین یک موضوع کاملا شخصی بین خالق و مخلوق است، یک رابطه قلبی است و باقی همه بهانه است، کسی نمی تواند به من بگوید که من به عقیده ام مومن نیستم.<br /><br />اتفاقا به نکته جالبی اشاره کردی،...(ادامه دارد)<br /></span><span style="font-size:100%;">این نوشته را بدلیل طولانی بودن در چند قسمت متوالی خواهم نوشت.</span></div><div><span style="font-size:130%;"><br /><br /><br /><br /></div></span>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com23tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-14162179783664331322009-11-09T15:21:00.006+01:002009-11-09T15:49:36.433+01:00مشخصه منحصر به فرد ایرانی ها<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Svgn_Qdnd8I/AAAAAAAAAfI/bK1-saVzFbY/s1600-h/scha2.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 262px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5402111720735340482" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Svgn_Qdnd8I/AAAAAAAAAfI/bK1-saVzFbY/s320/scha2.jpg" /></a><br /><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دوستی هلندی که بدلیل شغلی ارتباط زیادی با خارجی ها دارد می گوید:<strong> یک موضوع در میان شما ایرانی ها منحصر به فرد است، ایرانی ها تنها ملتی هستند که اگر از آنها در مورد اعتقاد شان بپرسی بجای آری(اگر معتقد باشند) یک دفتر 40 برگ برایت توضیح می دهند</strong>.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">کافی است از یکی سوال کنی: <strong>آیا</strong> <strong>مسلمان هستی؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">تا با جوابهایی مثل: <strong>آره، اما می دانی، من مشروب می خورم، روزه نمی گیرم، خانواده ما(و یا زنم) حجاب ندارد، ما مثل این ترک و عربها نیستیم، اوپن فکر می کنیم وووو...</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">و پرسید که تو می دانی چرا؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">راستش نه نمی دانم، می دانم که ما از جامعه ای تعریف نشده می آییم و برای همین همه چیز حتی اعتقادات مان را مجبوریم خودمان به شکلی که قالب تنمان باشد ساخته و تعریف کنیم، شاید می خواهند که طرف مقابل فکر نکند که آنها افراطی مسلمان هستند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">گفت: ربطی ندارد، <strong>من فقط سوال می کنم که آیا معتقد به دیانتی هستی و یا نه، این چه ربطی به افراطی بودن دارد؟ این همه ترک و عرب هم هستند که حجاب ندارند، دیسکو می روند، مشروب می خورند، چرا آنها در مقابل این سوال سخن رانی نمی کنند و خیلی ساده می گویند که مسلمان هستند؟</strong> مگر از کسی سوال کنی آیا مسیحی هستی؟ برایت یک ساعت توضیح می دهد که آره ولی کلیسا نمی رم، عید پاک را جشن نمی گیرم، اعتراف نمی کنم وووو.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نکته جالبی است، خودت چی فکر می کنی؟ </span></div><span style="font-size:130%;"><br /><div>گفت: درست نمی دانم، اما فکر می کنم که <strong>ایرانی ها ناخودآگاه از اینکه مسلمان نامیده بشوند خجالت می کشند</strong> و بنابراین سعی می کنند با توضیح و تفسیر بنوعی مسلمان بودن خود را توجیح کنند، <strong>رفتارشان جوری است که انگار مسلمان بودن را کار بدی می دانند</strong>، مانند کسی که پدرش خلافکار است و هربار که نام فامیل اش را می گوید، سعی می کند خودش را از گناهان پدر مبرا کند.</div><br /><div>موافق نیستم، چرا باید خجالت بکشند، <strong>مگر می شود که به عقیده ای(بخصوص روحانی) مومن بود و از آن خجالت کشید؟</strong></div><br /><div>بهرحال راجع به این سوال تو بیشتر فکر خواهم کرد و اگر به نکته ای رسیدم با تو در میان خواهم گذاشت.</div><br /><div>من به سهم خود دلیلی برای این رفتار یافته ام که در پست بعدی ام آن را خواهم نوشت، خوشحال می شوم دوستان عزیز خواننده این وبلاگ هم اگر نظری در این مورد دارند، آنرا مطرح کنند.</div><br /><div></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com37tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-19643908325169450532009-11-05T11:26:00.009+01:002009-11-05T14:00:56.551+01:00فرهنگ، بسیار قویتر از زمان و مکان<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SvKtFAgwozI/AAAAAAAAAfA/Gs_sDwiULsU/s1600-h/verschi.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 279px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5400569204719002418" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SvKtFAgwozI/AAAAAAAAAfA/Gs_sDwiULsU/s320/verschi.jpg" /></a><br /><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;">یکی از نکات مثبت مهاجرت این است که اگر آمادگی اش را داشته باشی می تواند باعث تغییر و یا تصحیح بسیاری از عقاید و باورها بشود. شخصا از مهاجرت بسیار آموخته ام، بطور مثال زمانی که در ایران بودم به این جمله که <strong>"زمان و مکان انسان را می سازند" </strong>بشدت معتقد بودم، در اینجا فهمیدم که این گفته همچین هم صحیح نمی باشد و فرهنگ ها و اعتقادات نقش بسیار مهمتری را در ساخت انسان بر عهده دارند. در این باره بزودی بیشتر خواهم نوشت، نوشته پایین انتخابی کوچک از اتفاقات بسیار آشنا اینجا می باشد.<br /><br />1- چندی قبل دوست هموطنی گلایه می کرد که: می خواستم فروشگاهی را بخرم، برای مشورت به هموطنی که فروشگاهی مشابه در شهر دیگری داشت مراجعه کردم، با مهربانی ازم آدرس گرفته و قول تحقیق داد، بعد از چند روز فهمیدم که خودش رفته و قصد خرید فروشگاه را داشته که خوشبختانه مالک فروشگاه به موضوع پی برده و به او می گوید که این کارش از لحاظ اخلاقی درست نبوده و سو استفاده از اعتماد دیگران محسوب می شود و بعد هم به این دوست من توصیه می کند برای مشورت گرفتن به شرکت های متخصص مراجعه کند و نه هموطنان نا مطمعن....<br /><br />می گویم: همین است دیگر متاسفانه زیاد کاریش نمی شود کرد، <strong>ما روی ارزش و معنی اخلاقیات در تجارت زیاد کار نکرده ایم و اکثرا فرق بین کاسب زرنگ بودن با کلک زدن را نمی دانیم،</strong> شاید این عمل در ایران زیاد هم غیر عادی به نظر نرسد، همانطور که دبه کردن در معامله در آنجا کاری عادی محسوب می شود و....<br /><br /></span></div><div><span style="font-size:130%;">2- چند سال قبل قصد فروش ماشین ام را داشتم، به اینترنت مراجعه کرده قیمت ها را مقایسه و پایین ترین قیمت را برای ماشین ام انتخاب کرده و آن را در سایتی برای فروش عرضه کردم.<br /><br />چند دقیقه ای بعد شخصی (عراقی) تماس گرفته گفت که ماشین را پسندیده و تا فردا بعداظهر وقت می خواهد که با دوستی آمده و آنرا ببرد و اضافه کرد که اگر می شود آگهی فروش را بردارم.<br /><br />گفتم که نگران نباشد اینقدر برای حرف خودم ارزش قائل هستم که تا فردا صبر کنم ولی آگهی را بر نداشته و رزور شده را به آن اضافه می کنم.<br /><br />چند دقیقه بعد شخص دیگری (باز هم با لهجه عربی/ دلال ماشین های مدل پایین اکثرا عرب و یا ترک هستند) تماس گرفت که من آماده ام ظرف یک ساعت ماشین را ببرم.<br /><br />گفتم: می بینی که رزور شده است و شخص دیگری(اضافه کردم که او هم عرب است) تا فردا مهلت گرفته است.<br /><br />گفت: کی بوده است؟ شاید همکار خود من است؟<br /><br />اسمش محمد است از اوترخت.<br /><br />گفت: نه نمی شناسمش و اضافه کرد شماره من را داری، اگر نیامد خبر بده یک ساعته می آیم. بعد از آن من آگهی را هم از سایت برداشتم.<br /><br />10 دقیقه بعد تلفن زنگ زد: محمد هستم از اوترخت برای ماشین، خواستم بگم نشد، منصرف شده ام.<br /><br />گفتم اشکالی ندارد، مرسی که خبر دادی، بعد به مشتری دوم تلفن کردم، او هم ظرف نیم ساعت آمد و ماشین را برد.<br /><br />فردای آن روز حدود ساعت 10 صبح تلفن زنگ زد: محمد هستم از اوترخت برای ماشین، خواستم بگم هماهنگ کردم حدود ساعت 5 اونجا هستم.<br /><br />مگر تو دیروز قرار را کنسل نکردی؟ و بعد ماجرا را برایش توضیح دادم.<br /><br />معلوم شد که تلفن آخر دیروز صحنه سازی از سوی مشتری دوم بودن است که با توجه از اطلاعاتی که از خود من گرفته بود خود را خریدار اول معرفی کرده و ....<strong> تمام اینها برای احیانا اندکی سود حلال؟؟</strong><br /><br /><strong>ظاهرا نبود مرزهای مشخص بین رقابت سالم و حقه بازی فقط محدود به جغرافیای ما نمی شود و محدوده بزرگتری را در بر می گیرد.<br /></strong><br />دوستی که زمانی در کار خرید فروش ماشین بود تعریف می کرد که: از میان حدود صد ماشینی که از هلندی ها خریده ام فقط یکی آنی نبود که فروشنده ادعا می کرد و از 50 تایی که از خارجی ها خریده ام حسرت یکی که کلکی در کار آن نباشد به دلم ماند.<br /><br />3- تازه گواهی نامه هلندی ام را گرفته بودم و می خواستم ماشین بخرم. در سایتی ماشین مورد علاقه ام را دیده و با صاحب آن(یک خانم هلندی) تماس گرفتم، در حین سوالات پرسیدم: ماشین کولر هم دارد؟ که جواب مثبت بود،<br /></div></span><br /><div><span style="font-size:130%;">قراری برای دیدن ماشین گذاشته و به شهر محل زندگی آنها(حدود 100 کیلو متری محل سکونت ام) رفتم.<br /><br />زن و شوهر جوان و خوش برخوردی بودند، ماشین را به من نشان دادند، همانی بود که می خواستم فقط: کولرش کو؟ اینکه کولر ندارد.<br /><br />چرا دارد، اینجا، این کولرش است مگه نه؟<br /><br />بجای من شوهرش پاسخ داد که: نه، این "فن" است و نه "ایرکو" و این ماشین کولر ندارد، زن در حالی که کاملا قرمز شده بود گفت: من معذرت می خواهم، باور کنید که من اصلا فرق این دو را نمی دانستم و فکر می کردم که این همان کولر است.<br /><br />گفتم اشکالی ندارد و آماده خداحافظی و برگشت شدم، ازم خواستند اندکی صبر کنم.<br /><br />با هم صحبت کوتاهی کرده، برگشته و به من گفتند: دو تا پیشنهاد داریم که امیدواریم یکی را قبول کنی، یا هزینه رفت و آمدت را می دهیم(چون ما مقصر این سوتفاهم بوده ایم) و یا اینکه اگر بدون کولر هم این ماشین بدرت می خورد با قیمتی پایین تر آنرا بخر.<br /><br />من هم قیمتی پایین تر(حالا نه زیاد ناعادلانه، ولی دلچسب خودم!) پیشنهاد دادم که آنها هم قبول کرده و ماشین را خریدم.....<br /><br />یادم می آید در راه بازگشت کلی خوشحال بودم و بخودم می گفتم: <strong>چقدر خوبه که من" <em>می توانم با</em>" این آدمها زندگی بکنم،<br /></strong><br />ولی اشتباه می کردم، کاشکی بخودم گفته بودم: <strong>چقدر خوبه که من "<em>بتوانم مثل</em>" این آدمها زندگی بکنم. </strong></span></div><br /><p><span style="font-size:130%;"><strong></strong></span></p><br /><p><span style="font-size:130%;"><strong></p></strong></span><br /><div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-87677598257361511412009-11-02T10:36:00.003+01:002009-11-02T10:58:02.055+01:00THIS IS IT<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Su6s2zmfGyI/AAAAAAAAAe4/J5URnPlFegg/s1600-h/Naamloos.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 307px; FLOAT: left; HEIGHT: 267px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5399443060828347170" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Su6s2zmfGyI/AAAAAAAAAe4/J5URnPlFegg/s320/Naamloos.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">بالاخره بعد از دوبار تلاش ناموفق برای رزور بلیط فیلم مایکل جکسون دیشب موفق به دیدن این فیلم در سالن سینما شدم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">فیلمی که ارزش اش فقط به این خاطر است که گزیده ای از آخرین فیلم های گرفته شده از این غول موزیک دنیا می باشد.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">سکوت سالن مملو از جمعیت و دست زدن همه تماشاچی ها در آخر فیلم( چیزی که تا بحال ندیده بودم) نشان از موفقیت فیلم و تاثیر گذاری آن روی احساسات تماشاچیان داشت.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دیدن این فیلم (بدون اینکه اثری هنری باشد) را به همه دوستان توصیه می کنم. شخصا دی وی دی آن را همه سفارش داده ام که گاهی دوباره به تماشای آن بنشینم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">نمی دانم چند بار در هنگام تماشای فیلم احساس بر من غلبه کرد ولی می دانم لحظاتی بود که میل به هم خوانی با مایکل تمنا می شد و با "<strong>هزار قناری خاموش در گلو</strong>" شعر نیما را در ذهن مرور می کردم که:</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>ری را... ری را</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>دارد هوا که بخواند</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>در این شب سیا.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>او نیست با خودش،</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>او رفته با صدایش اما،</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>خواندن نمی تواند.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong> </strong></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-2671134202092711072009-09-05T11:17:00.007+02:002009-09-05T15:13:48.068+02:00وضعیت زنان در ایران، الگویی مناسب برای سایر کشورهای اسلامی!<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SqJHOimUoMI/AAAAAAAAAew/Pmrz0A8d4CA/s1600-h/vrouw.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 207px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5377939220165075138" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SqJHOimUoMI/AAAAAAAAAew/Pmrz0A8d4CA/s320/vrouw.jpg" /></a><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">رود لوبرز</span><a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Ruud_Lubbers"><span style="font-size:130%;">Ruud Lubbers</span></a><span style="font-size:130%;"> نخست وزیر سابق سابق هلند1982-1994 از حزب دمکرات مسیحی</span><a href="http://www.cda.nl/"><span style="font-size:130%;">CDA</span></a><span style="font-size:130%;"> و دبیر کل سابق سازمان ملل در امور پناهندگی 2000-2007، </span><a href="http://www.worldconnectors.nl/index.php?id=104&n=6"><span style="font-size:130%;">مقاله ای</span></a><span style="font-size:130%;"> را در اعتراض به اخراج طارق رمضان </span><a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Tariq_Ramadan"><span style="font-size:130%;">Tariq Ramadan</span></a><span style="font-size:130%;"> از تدریس در دانشگاه و شهرداری شهر روتردام منتشر کرده است. (دلیل اخراج طارق رمضان مصاحبه با پرس تی وی و دفاع او از دولت کودتا در ایران بوده است).</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">آقای لوبرز ضمن انتقاد از اخراج آقای رمضان، در قسمتی از این مقاله با مقایسه وضیعت زنان در ایران با زنان در افغانستان و مشاهدات خود از اینکه بعد از سقوط طالبان هم زنان افغان پناهنده در ایران، حاضر به بازگشت به افغانستان نبوده اند، نتیجه گیری می کند که زنان در ایران در موقعیت خوبی قرار دارند و بر اساس آن عنوان می کند که وضعیت زنان در ایران می تواند الگوی مناسبی برای زنان در سایر کشورهای اسلامی بشود.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">سایت روزنامه پرفروش تلگراف(<a href="http://www.telegraaf.nl/binnenland/4754831/___Positie_vrouwen_Iran_voorbeeldig___.html?pageNumber=1">telegraaf</a>) روی این قسمت از مقاله آقای لوبرز زوم کرده و آن را در لینکی جداگانه با عنوان" لوبرز، وضیعت زنان ایرانی، الگوی قابل نمونه برداری" منتشر می کند که واکنش های زیادی را بهمراه دارد. با هم 15 کامنت اول مردم به این گفته آقای لابرز را می خوانیم.</span></div><div>(پ.ن=</div><div>1-این سایت کامنت ها را بترتیب از آخر تنظیم می کند، اولین کامنت در واقع آخرین می شود.</div><div>2- بسیاری از کامنت ها حذف شده اند، اکثرا بدلیل اینکه آقای لوبرز را " کون نیشگون گیر" نامیده بودند/ کنایه به اتهامی که باعث کناره گیری ایشان از سمت خود در سازمان ملل شد/.</div><div>3- زیر لینک اصلی(<a href="http://www.worldconnectors.nl/index.php?id=104&n=6">worldconnectors</a>) هم کامنت های جالبی به انگلیسی گذاشته شده که چون بیشتر پیرامون اخراج آقای رمضان است ترجمه اش نکرده ام).</div><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">کامنت ها:</span></div><div><span style="font-size:130%;">1- اینکه افغانستان بدتر است دلیل این می شود که ایران بد نیست؟ چه احمقی.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">2- جالب بود، ما باید کمتر با عینک غربی به کشورهایی مانند ایران نگاه کنیم، اما در مورد اینکه ادعا کنیم موقعیت زنان در ایران می تواند الگو بشود، خیلی کنجکاوم بقیه کامنت ها را بخوانم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">3- عجیبه که سیاست مداران حزب دمکرات مسیحی(<a href="http://www.cda.nl/">CDA</a>) پیر که می شوند هوای اسلام می کنند، بی عقلانه، مثل حرف های آیت الله ها.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">4- زنان ایرانی در تظاهرات اعتراضی اکثریت را داشتند، این چنین شجاعتی در در هیچ نقطه دیگر دنیا پیدا نخواهی کرد. آنها آزادی و دمکراسی می خواهند و من امیدوارم که آن را بدست بیاورند. این رژیم بوسیله تبلیغات غرب و دروغ به قدرت رسیده است.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">5- اگر منظورش برده داری بوده حق داشته و ما باید در مقابل عروس کردن دختر 10 ساله هم سکوت کنیم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">6- حالت خوبه؟ یک کشور اسلامی نام ببر که موقعیت زنان آنجا قابل الگو شدن باشه.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">7- این درسته که وضیعت زنان در ایران اندکی بهتر از افغانستان است، اما معنی اش این نیست که قابل الگو شدن می باشد. زنان ایران مجبور به رعایت انواع قوانین قرون وسطی هستند و بسیاری هم محکوم به مرگ می شوند. باعث شرمساری است که یک سیاست مدار این سخنان را می گوید.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">8- لوبرز، برو با زنت ایران زندگی کن حالش رو ببر.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">9- می توانستی برعکس بگی، زنان افغانستان وضعیت بدتری از زنان در ایران دارند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">10- لوبرز هم بمانند خلف اش(<a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Dries_van_Agt">Dries van Agt</a>) مسلمان افراطی شده است.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">11- حتما، تو بحرین هم برای سنگسار زنان از سنگ های ریز و کوچک استفاده می کنند، لابد این هم می تواند الگوی خوبی برای سایر کشورهای با قوانین شریعت باشد که از سنگ های بزرگ و دردآور استفاده می کنند. چرا لابرز از قوانین غرب برای الگو رفتار با خانم ها استفاده نمی کند؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">12- اینکه وضعیت زنان در ایران از افغانستان بهتر است اصلا این معنی را نمی دهد که این می تواند الگوی مناسب بشود.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">13- به اندونزی نگاه کن، آنجا زنان حقوق مساوی با مردان دارند و کشور هم اسلامی است، اندونزی باید الگو بشود، ایران بهیچوجه.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">14- این مرد واقعا نخست وزیر ما بوده و اینهمه مشاغل مهم دیگه هم داشته؟ هبچ وقت می دانسته که در باره چی دارد صحبت می کند؟ آخرین بار کی ایران بوده؟(اگر اصلا بوده) یک سوال، آقای لوبرز الگو به چی می گوید؟ به چرت و پرت.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">15- این مرد اصلا نمی داند راجع به چی دارد اظهار نظر می کند، الگو نامیدن کشوری که همه قوانین انسانی را زیر پا می گذارد اشتباه وحشتناکی است.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-53397086154913198462009-08-31T09:47:00.009+02:002009-09-01T18:04:41.471+02:00لطفا از دمکراسی خواهی ما، بعنوان چماقی برای زدنمان استفاده نکنید.<a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sp0mE0J1f7I/AAAAAAAAAeo/p6tizm2pqIw/s1600-h/demo.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 257px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5376495394311471026" border="0" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sp0mE0J1f7I/AAAAAAAAAeo/p6tizm2pqIw/s320/demo.jpg" /></a><br /><div>(این نوشته تایید دمکراسی بعنوان راه حل مشکل ما نیست، شخصا معتقدم که قوانین دمکراتیک و دمکراسی بهترین و انسانی ترین روش سیاسی هستند که تا کنون انسان موفق به اجرای آن شده است، اما در بیرون از جایگاه خود تا کنون موفقیت خاصی نداشته است و (<a href="http://farangi.blogspot.com/2007/04/6.html">حداقل تنها</a>)راه نجات ما نیست).</div><br /><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;">این روزها در گفتگوهای شخصی و یا بحث های اینترنتی فارسی زیاد کلمه دمکراسی بخصوص در باب اینکه ایرانی ها اصلا دمکراسی را نمی فهمند، حتی آنهایی که دم از دمکراسی می زنند خود در عمل ضد آن هستند، اینکه ایرانی ها یاد ندارند دمکرات عمل کنند و فقط شعار می دهند و...</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">این گفته ها را از هر دو سمت می توان شنید، هم از سمتی که خود طرفدار دمکراسی است و به رفتارهای غیر دمکراتیک هم فکرانش معترض و به حق نگران، و هم از سوی ناقدان دمکراسی که خروج طرفداران دمکراسی از مرزهای آن را برنتابیده و مدام به طرفداران دمکراسی گوشزد و اعتراض می کنند که تو طرفدار دمکراسی هستی چرا اینگونه می گویی و رفتار می کنی.( گویی بی اعتناعی به مرزهای دمکراسی حیطه اختصاصی آنها می باشد).</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">اما چقدر این گفته درست است؟ آیا ما واقعا ضد دمکراسی هستیم؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">برای جواب به این سوال می بایست در ابتدا به سوال دیگری پاسخ داد. آیا می توان در جهانی غیر دمکرات رفتارهای دمکرات گونه داشت؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">مثالی عینی بیاورم: به تقلید از دمکراسی انتخاباتی(آنهم) شرطی و ناقص برگزار می شود، بی اعتنا به آرای مردم نتیجه ای ساختگی ارائه می دهند، اعتراض آرام مردم به تقلب را به شدت سرکوب می کنند و آنها را هم متهم می کنند که چرا از روش های دمکراتیک(شکایت/ ایجاد هیئت بررسی تخلفات ووو) برای اعتراض خود استفاده نکرده اند. آیا می توان دمکرات بود و از روشهای قانونی رایج در جهان دمکراسی برای اعتراض خود استفاده کرد؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">یا در بحث های اینترنتی با کمک مذهب و یا ایدولوژی خود هر جنایتی را توجیه می کنند، به انواع روشهای غیر دمکراتیک برای توجیه و اثبات خود متوسل می شوند، ولی کوچکترین لغزش تو از مرزهای دمکراتیک را بر نمی تابند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">آیا این گفته درست است؟ آیا ما مدعیان دروغین دمکراسی هستیم؟ آیا ما در هر شرایطی می باید به اصول دمکراتیک وفادار بمانیم؟</span></div><div><span style="font-size:130%;">این سوالی است که امروز غرب، (قلب دمکراسی)را هم به خود مشغول کرده است.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">بسیاری در غرب معتقدند که <strong>دمکراسی بیرون از محدوده خود و یا حتی در درون و در مواجهه با مخالفین دچار مشکل جدی است و براحتی مورد سواستفاده قرار می گیرد، بنابراین نیاز به بازنگری جدی دارد،</strong> ایده هایی هم برای این بازنگری ارائه می شوند.</span></div><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">یکی از این ایده ها از <strong>دمکرات بودن در عمل می گوید و عکس العمل را شرطی می داند،</strong> چگونه؟ مثالی اجتماعی می زنم.</span></div><div><span style="font-size:130%;">تصور کنید که شخصی هر روز شما را در خیابان مورد توهین قرار داده و هر بار که شما درصدد دفاع از خود برآیید معترض شود که چون شما مودب هستید پس اجازه توهین کردن ندارید</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">در این صورت دو راه وجود دارد، شما یا مودب هستید و توهین ها را تحمل می کنید و یا جواب می دهید که در این صورت دیگر مودب نیستید.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">اما این ایده از راه سوم می گوید و آنرا واکنش آگاهانه می نامد، <strong>واکنش آگاهانه می پذیرد که فقط رفتارها و کنش های ما نمایانگر شخصیت و عقایدمان می باشد و واکنش های ما در این محدوده معنی نشده و می بایستی در تناسب با محیط و شرایط تنظیم شوند،</strong>( نه مقابله به مثل، ولی متناسب)<strong> واکنش ها گاها می توانند بیرون از مرزهای رفتار عادی و عقایدمان باشند، اما نباید بتوانند که باعث تغییری درونی در ما بشوند.</strong></span></div><br /><div><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></div><div><span style="font-size:130%;">فکر می کنم که با توجه به شرایط امروز ایران (چه در بحث و چه در عمل)ما هم مجبور به واکنش شده ایم، بنابراین ماندن در مرزهای دمکراتیک فقط منجر به ساخت چماقی برای ضربه زدن به خودمان می شود.</span></div><div><span style="font-size:130%;">زمانی می توانیم به عقاید خود رفتار کنیم که این عقاید تبدیل به ضد خود و یا وسیله سواستفاده نشوند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">پس <strong>لطفا از دمکراسی خواهی ما، بعنوان چماق برای زدنمان استفاده نکنید</strong>. </span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-85626019271968058312009-08-19T19:31:00.007+02:002009-08-20T13:28:15.185+02:00تجاوز، تابویی قابل عبور<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SoxE7N8KTQI/AAAAAAAAAeg/APafpN_pNmI/s1600-h/ver.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 213px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5371744239691123970" border="0" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SoxE7N8KTQI/AAAAAAAAAeg/APafpN_pNmI/s320/ver.jpg" /></a><br /><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;">این روزها خبرهای بد پشت سرهم از ایران بگوش می رسد، قتل، شکنجه، زندانی کردن و این آخری اخبار تجاوز به زندانیان سیاسی.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>در فرهنگ ما تجاوز تنها شکنجه ای است که شکنجه شده نه تنها به آن افتخار نمی کند حتی جرات افشا آن را هم نداشته و آن را مایه شرمساری خود می داند.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>از همه مهمتر چیزی که شخص مورد تجاوز قرار گرفته را آزار میدهد احساسی است که او خود را(بدنش را) شریک جرم دانسته و احساس می کند که از طرف خودش مورد خیانت قرار گرفته است.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>اما چه فرقی بین این شکنجه کثیف با سایر مدل های شکنجه وجود دارد؟</strong></span></div><br /><div><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></div><div><span style="font-size:130%;">چرا می شود با افتخار از شلاق، مشت و لگد خوردن و سایر شکنجه ها گفت و نوشت و شکنجه گر را رسوا کرد، اما به تجاوز که می رسیم، غرور شکنجه شدن و مقاومت کردن جایش را به شرمساری و شکسته شدن می دهد؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">چکار می توانیم بکنبم که تجاوز به زندانی باعث نابودی هویت او نشود؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">چگونه می توانیم درون خود را در مقابل تجاوز هم به مانند سایر شکنجه ها ایمن کنیم؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">می دانم که ساده نیست اما شدنی است. دسامبر سال گذشته از یک خاطره در این مورد نوشته بودم، آنرا دوباره در اینجا می آورم، شاید که بازخوانی آن کمکی برای تغییر نگاه ما به تجاوز و شخص مورد تجاوز قرار گرفته باشد.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">سال دومی بود که به هلند آمده بودم، با دختری ( هلندی 20 ساله) دوست بودم، (دوست دختر من نبود، دوست بود و بسیار هم صمیمی).<br />بعد از چند جلسه برخورد و گفتگو بدلیل پشتوانه تئوریک قویتر من و گستردگی اطلاعات ام به نسبت او، بنوعی تحت تاثیر قرار گرفته و به عقاید و نظرات من اهمیت می داد.(قبلا هم نوشته ام بسیاری از بچه های شرقی(بخصوص ایرانی ها) از لحاظ تئوریک و اطلاعات از غربی ها بالاتر و یا هم طراز هستند، در عرصه ِ عمل است که ما کم آورده و قادر به استفاده از پشتوانه تئوریک خود و وارد کردن آن در زندگی اجتماعی و یکی شدن با روح آنها نیستیم).<br />یکبار که با هم شام می خوردیم در بین صحبت بدون مقدمه گفت: <strong>از 10 سالگی مورد سواستفاده جنسی پدرم قرار گرفتم، یک سالی هم ادامه داشت تا مادرم موضوع را فهمیده از او جدا شده و مرا نجات داد، از آن زمان دیگر هیچ وقت پدرم را ندیدم.<br /></strong>بهت ام زد احساس بسیار بدی بهم دست داد، چرا داره اینو می گه؟ یعنی چی که همچین اتفاقی رو اینطور بدون شرم بیان می کنه. عریانی کلمات بشدت تو ذوق می زد، تا بحال هیچ کس را ندیده بودم که اینطور وقیحانه از پنهانی ترین اسرار زندگیش صحبت کنه.<br /><strong>چرا اینو داری به من می گی؟ بهتره فراموش کنی و یا اگر نمی توانی لااقل موضوع را مسکوت بگذار. صحبت راجع به این مسایل به نظرت زننده و خجالت آور نیست؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong><br /></strong>گفت: هیچ دلیلی برای سکوت ندارم، از چی باید خجالت بکشم؟ مگر من مقصر و مجرم این اتفاق بوده ام؟</span></div><span style="font-size:130%;"><br /><div><br /><strong>نه ولی با گفتش چی رو می خواهی بدست بیاوری؟ اینکه بگی پدرت از تو سواستفاده جنسی کرده فقط باعث تغییر نگاه دیگران نسبت به تو و ایجاد حس ترحم خواهد شد، دنبال ترحم می گردی که اینو می گی؟</strong></div><strong><br /><div><br /></strong>گفت: چرا من باید دنبال ترحم بگردم؟ پدرم باید دنبال ترحم بگرده که این کار رو با من کرده، من تقصیری نداشته ام، <strong>این حق منه بلایی که سرم آمده رو با صدای بلند اعلام کنم. مگر تو اگر قربانی دزدی بشی از گفتش خجالت می کشی؟</strong><br /></div><br /><div>این داستان با دزدی فرق داره، (گر چه که من اون رو هم هوار نمی کشم) اینو نمی توانی که با دزدی مقایسه کنی، در دزدی از مال تو چیزی گرفته می شود، ولی در اینجا از تو، جسم تو سواستفاده شده است، چطور بگم بهرحال پدرت برای مدتها با تو بوده، اصلا فکر به این موضوع خودش شرم آوره، ولی فکر به دزدی و صحبت از اون که شرم آور نیست. <strong>چرا سعی نمی کنی مثل یک لکه سیاه در زندگیت(که شاید هر کسی داشته باشه) روشو بپوشونی. اتفاقی نباید می افتاده، ولی متاسفانه افتاده، بدترین کار اینه که هی تکرارش کنی، اینجا که دادگاه نیست، مردم هم که قاضی نیستند، اصلا دلیلی ندارد که موضوع خصوصی زندگیت را فاش کنی....</strong></div><strong></strong><br /><div><br />بعد از ساعتی، پریشان و عصبی در حالی که سیگار پشت سیگار روشن می کرد گفت: بعد از سالها کابوس، انزوا و زندگی در تاریکی و ترس، بالاخره با کلی روان کاوی و شرکت در جلسات درمانی گروهی توانستم بر ضعف و احساس حقارت خودم غلبه کرده و با خودم و گذشته ام روبرو بشوم.</div><br /><div><br />پذیرفتم که فرقی بین یک قربانی تجاوز و سواستفاده جنسی شده با یک دزد زده، دچار سانحه آتش سوزی شده و یا نجات یافته از یک تصادف شدید نیست.</div><br /><div><br /><strong>یاد گرفتم که سکوت درمان هیچ دردی نیست و به فراموشی نمی انجامد، بی راهه ای است برای ادامه زندگی در ترس، انزوا و ضعف شخصیتی. یا باید با واقعیت(هر چند تلخ) روبرو بشی و یا تا آخر عمر بزدلانه از آن بگریزی.</strong></div><strong><br /><div><br /></strong>باور کردم که با عریان گفتن ماجراست که در عمل خواهی پذیرفت تو نجات یافته از یک سانحه وخیم هستی، سانحه ای بسیار بزرگ ولی نه به عظمت روح تو،</div><br /><div><br /><strong>یاد گرفتم که قوی تر از سانحه، با غرور فریاد کنم، این منم، ایستاده با اعتماد بنفس کامل، نگاه کن این ماجرا هیچ لکه سیاهی نتوانسته بر روح من ایجاد کند</strong>... ولی حالا انگار برگشته ام به دوران قبل از تراپی، به کابوس های شبانه و عدم اعتماد بنفس، تو تمام آموخته های مرا در این باره بشدت متزلزل کردی...</div><br /><div><br />اکنون چند سالی از این ماجرا گذشته است، اگر روزی این دوست خوب راببینم می دانم که یک معذرت خواهی گنده به او بدهکارم و اعتراف به اینکه با همه ادعایم <strong>واکنش آن روز من بشدت تحت تاثیر فرهنگ شرمی بود که درعقایدم بشدت ناقد آن بودم ولی ریشه هایش عمیق تر از آن بود که در مرحله عمل بتوانم بیرون از مرزهایش رفتار کنم.</strong></div><br /><div></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-6773147959603004622009-07-23T10:42:00.005+02:002009-07-24T09:55:00.046+02:00من اعتراف می کنم<a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Smgy39Za5LI/AAAAAAAAAeY/wln0P-5aU_M/s1600-h/beken.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 296px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5361591293339952306" border="0" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Smgy39Za5LI/AAAAAAAAAeY/wln0P-5aU_M/s320/beken.jpg" /></a><br /><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دهه هفتاد شمسی بود که بالاخره نوبت من هم رسید، بخود که آمدم تو زندان انفرادی بودم. بازجویی اول با تهدید ها چند دقیقه ای بیشتر طول نکشیده بود، حالا منو تنها گذاشته بودند که تهدید ها اثر کند، ترس غلبه کند تا بازجویی اصلی را شروع کنند. </span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">خوشبختانه کلی از این داستان ها خوانده بودم، می دانستم که روش کار این است که زندانی را تهدید کنند، بعد بگذارند که به تهدیدها فکر کند، ترس درون اش را پر کند، تا از نظر روحی آماده همکاری بشود.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">اما من که چیزی برای لو دادن نداشتم، نه کار تشکیلاتی کرده بودم که کسی رو بخواهم لو بدهم و نه به راز سر بسته ای پی برده بودم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">خوانده بودم که:<strong> مسئله فقط شکستن زندانی است، اگر همه زندگیت را هم بدانند، می خواهند تو وادار کنند که با زبان خودت آنها را بگویی، بعد خودت را محکوم کنی، توبه کنی، تعهد همکاری بدهی ، التماس کنی که لطف نظام شامل حالت شده و تو را ببخشند.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">چکار باید بکنم، مقاومت کنم؟ لذت مسخ کردنم را به دل بازجو بگذارم؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">یا میلان کوندرایی اش کنم؟ آنجایی که می گوید: <strong>اگر یک دیوانه با یک چاقو جلویت را بگیرد و بگوید قبول داری که من یک ماهی هستم؟ چکار می کنی؟ عاقلانه نیست که تایید اش کنی و ازش بگذری و یا اینکه با او شروع به بحث می کنی که اینطور نیست و...</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">یاد دوست عمویم افتادم، وقتی که عمویم زندان بود و خطر اعدام بالای سرش، همه هم می دانستند که او عمویم را لو داده است. گریه می کرد که کاش بیشتر می توانست مقاومت کند و کسی را لو نمی داد، همونی که چند سال بعد تو دهه چهل زندگی سکته کرد و مرد، وسط گریه مدام می گفت: <strong>می خواستم بازم مقاومت کنم، اما نمی شد، "آخه بد می زنند نامردا".</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">و من کم سن و سال آن وقتا، با تحقیر نگاهش می کردم و تو دلم می گفتم:<strong> بی عرضه خائن، کم آوردی، اگر طاقت چند تا مشت و لگد رو نداشتی غلط کردی رفتی سیاسی شدی....</strong></span></div><br /><div><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></div><br /><div><span style="font-size:130%;">تصمیم ام رو گرفتم، روش مقاومت رو انتخاب می کنم، نمی گذارم که یک شکنجه گر عقده ای و روانی با شکستن من نیاز سادیسمی اش را ارضا کند....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">توی همین فکرها بودم که صدای سنگین حاجی تو راهرو پیچید با چند ضربه به در آهنی سلول: <strong>متهم بیارید اطاق بازجویی.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">ضربان قلبم اوج گرفت، تهدید ها جلوی چشمم بود، پاهایم به لرزه افتاد، با چشم بند و دست بند، نگهبان مرا به اطاق بازجویی برده، دست بند را به صندلی بست و بعد.............</span></div><br /><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>نمی دانم چندمین کشیده بود یا چندمین لگد یا توسری، شاید هم بعد از یکی از اون عربده هایش تو گوشم: بر علیه نظام بچه کونی، اینجا پاره ات می کنم...</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>که تسلیم روش میلان کوندرایی شدم و....</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">این را نوشتم چون می دانم که همین روزها شاهد اعترافات تلویزیونی دستگیر شدگان خواهیم بود. خواستم بگم نکنه یک وقت با تحقیر به اونا نگاه کنیم، هیچ کس نمی خواهد اعتراف کند، اما قدرت تحمل آدما با هم فرق داره، بعدش هم که: "</span><span style="font-size:130%;"><strong>آخه بد می زنند نامردا"</strong></span> </div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-54377156022907473072009-07-17T15:47:00.006+02:002009-07-18T11:29:06.058+02:00جنبش سبز، روشی هوشمند، ابداعی و مبتکرانه<a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SmGUlBn0oQI/AAAAAAAAAeQ/hKoG2BNHspo/s1600-h/a.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 306px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5359728395359133954" border="0" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SmGUlBn0oQI/AAAAAAAAAeQ/hKoG2BNHspo/s320/a.jpg" /></a><br /><div></div><br /><br /><div>دوست عزیزی پرسیده است: چرا چند هفته ای است که این وبلاگ بروز نمی شود؟</div><br /><br /><div>1<span style="font-size:130%;">-دوستان عزیز، در این لحظه های پرهیجان و اثر گذار کشورمان ایران، من هم به مانند اکثریت هموطنان لحظه لحظه اخبار را دنبال نموده و سعی می کنم در حد توان اندک خود در این جنبش اعتراضی مردم ایران سهم داشته باشم، بزودی نوشتن وبلاگ را هم مرتب خواهم کرد، اما واقعیت این است که <strong>نوشتن در این لحظات را بیشتر از آن کسانی می دانم که می توانند راه کارها را نشان داده، روش های اعتراض را طراحی کرده و گروه ها و امواج انسانی را هماهنگ و یا رهبری کنند.</strong></span></div><br /><br /><div><span style="font-size:130%;">متاسفانه من در این زمینه ها از توانایی لازمه برخوردار نبوده و چون همیشه دغدغه های ذهنی خودم را می نویسم به همین دلیل ترجیح می دهم این روزها بیشتر خود خواننده و مخاطب دیگرانی باشم که این توان و استعداد را دارند.</span></div><br /><br /><div><span style="font-size:130%;">2- دوسال قبل که نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم، در یک نوشته 6 قسمتی سعی کردم باورم مبنی بر اینکه <strong>دنباله روی از راهی که غرب برای رسیدن به زندگی انسانی تر پیموده است ما را به بیراهه خواهد کشاند،</strong> اینکه بیشتر از صد سال است که ما بدون موفقیت در تلاش برای مدرن کردن خود، اجتماع و قوانین جامعه مان به روش غربی هستیم و.... در نهایت اینکه <strong>برای رسیدن به زندگی انسانی تر خود باید سازنده راه آن باشیم تا غرور سازنده بودن ما را بالغ کند</strong> ووووو</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">این جنبش اعتراضی سبز که ما امروز آن را می آزماییم، راهی است بدیع و منحصر به فرد، راهی ایرانی و خود ساخته، راهی در جستجوی زندگی انسانی تر به روشی ایرانی، برگرفته از سنت، ریشه و باور شرقی با نگاه به دست آورد (و نه مسیر) مدرنیته غربی.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">رسیدن به مرزهای زندگی انسانی، حقوق شهروندی و آزادی های سیاسی/اجتماعی غرب به روشی ایرانی ارزشی است که جنبش اعتراضی سبز مردم ایران سازنده آن است. به جرات می توان گفت که این <strong>اولین بار در تاریخ کشورهای اسلامی است که ملتی برای رسیدن به دنیای مدرن خود سازنده روش آن می شود و این همان ارزشی است که نشان از لیاقت سازندگان آن در ورود به دنیای مدرن و توانایی بدست گرفتن سرنوشت خود می دهد</strong>.</span></div><br /><br /><div><span style="font-size:130%;">3- شخصا در همراهی با جنبش سبز ایران از هر شخص و گروه حمایت کننده ای استقبال می کنم.<strong> چه خوشمان بیاد و یا نه، در فردای آزاد ایران با انواع صداها و عقاید مختلف رویرو هستیم که هر کدام در اندازه های خود موافقان و مخالفانی خواهند داشت</strong>. در آن روز مسلما(بعد از عفو عمومی و یا آشتی ملی) دادگاهی عادلانه به اتهامات افراد و یا گروهای متهم به اعمال مجرمانه و یا نقض حقوق بشر رسیدگی خواهد کرد، بهتر است سعی کنیم تا آن روز(که دیگر چیزی به رسیدنش نمانده) از داوری و محکوم کردن افراد و یا گروه ها و تلاش برای حذف آنان از آغوش باز جنبش سبز پرهیز کنیم. تا آن روز</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-212919868085515302009-06-22T13:53:00.010+02:002009-06-23T15:47:58.440+02:00روزنامه هلندی: در ایران فقط شجاعان به خیابان می روند<span style="font-size:130%;">صفحه اول روزنامه(NRC.HANDELSBLAD) <strong>ندا، سمبل اعتراض ایران می شود</strong>.</span><br /><a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SkDbSyDFxfI/AAAAAAAAAeE/EhEHxg5lz_c/s1600-h/Foto%27s-0001.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 372px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350517473035011570" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SkDbSyDFxfI/AAAAAAAAAeE/EhEHxg5lz_c/s400/Foto%27s-0001.jpg" /></a> -------------------------<br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>در هفته گذشته هربار که سعی در نوشتن کردم، نوشته هایم را در مقابل حماسه ای که عزیزان آفریده اند، بسیار ناچیز یافته ام.در تمام هفته (گر چه از راه دور) با شما بوده ام، با خروش شما به شوق آمده ام، با شما فریاد کشیده ام و با شما گریسته ام.حماسه ای که شما آفریده اید، من خارج نشین را به جای نوشتن برای شما، نظاره گر شجاعت تان کرده است. به شما احترام می گذارم و افتخار می کنم.---------------------</strong></span> </div><br /><div><span style="font-size:130%;">این عکس صفحات اول تعدادی از روزنامه های هلندی امروز 22-06-2009 می باشد. با هم ببینیم.</span><br /><span style="font-size:130%;"></span><br /><span style="font-size:130%;">صفحه نخست روزنامه(NRC.NEXT) <strong>دیگرهیچ کس در خیابان امن نیست.</strong> </span><br /></div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9y-nVCksI/AAAAAAAAAd4/7GkTEFgurCE/s1600-h/Foto%27s-0036.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 364px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350121302374126274" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9y-nVCksI/AAAAAAAAAd4/7GkTEFgurCE/s400/Foto%27s-0036.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">صفحه نخست روزنامه (TROUW) <strong>موسوی، بعنوان حافظ انقلاب</strong></span><br /></div><br /><div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9yswDxbfI/AAAAAAAAAdw/ZG_QyjxXakE/s1600-h/Foto%27s-0037.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 349px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350120995479973362" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9yswDxbfI/AAAAAAAAAdw/ZG_QyjxXakE/s400/Foto%27s-0037.jpg" /></a> </div><br /><div><span style="font-size:130%;">صفحه نخست روزنامه (DE VOLKSKRANT)<strong> تهران، کانون اصلی اعتراضات</strong></span><br /><br /><div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9ycHwExSI/AAAAAAAAAdo/cggFP6x15yw/s1600-h/Foto%27s-0034.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 296px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350120709782029602" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9ycHwExSI/AAAAAAAAAdo/cggFP6x15yw/s400/Foto%27s-0034.jpg" /></a> <span style="font-size:130%;">این هم یک کاریکاتور بامزه از انتخابات ایران، برای بزرگتر دیدن لطفا روی تصویر کلیک کنید. (ترجمه نوشته: <strong>تو باید بالاخره فرهنگ پذیرش شکست را یاد بگیری)</strong></span><strong><br /></strong><br /><div><a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9x5tcENPI/AAAAAAAAAdg/0xRDaGZJ1Q0/s1600-h/Foto%27s-0032.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 286px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350120118603232498" border="0" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sj9x5tcENPI/AAAAAAAAAdg/0xRDaGZJ1Q0/s400/Foto%27s-0032.jpg" /></a><br /><br /><br /><div></div></div></div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-41737591347730658932009-06-15T09:58:00.007+02:002009-06-15T10:19:20.772+02:00خروش دلیران ایرانی، زینت بخش صفحه اول تمام روزنامه های هلند<span style="font-size:130%;"></span><br /><span style="font-size:130%;">صفحه اول روزنامه (De Vlokskrant</span>)<br /><a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYCzV15CwI/AAAAAAAAAdQ/Vu7uLA35mmM/s1600-h/Foto%27s-0022.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 364px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5347464688608807682" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYCzV15CwI/AAAAAAAAAdQ/Vu7uLA35mmM/s400/Foto%27s-0022.jpg" /></a> <span style="font-size:130%;">امروز صفحه اول تمام روزنامه های صبح هلند پر شده است از قهرمانی دلیران ایرانی. داخل این روزنامه ها مملو از مقالات در باره شهامت شما است. <strong>دنیا فریاد شما را شنیده است. این غول دیگر به شیشه باز نخواهد گشت</strong>.</span><br /><div><span style="font-size:130%;">عکس انتخابی اکثر روزنامه ها یکی است. <strong>عکسی زیبا از شیر زنان ایرانی که با دست خالی برای نجات هموطنی از چنگ مزدوران به آنها حمله می کنند</strong>. دورد بر یکایک شما باد. </span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">صفحه اول روزنامه(De Telegraaf)</span></div><br /><div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYAp47yLpI/AAAAAAAAAdI/OE6sEDIcpGQ/s1600-h/Foto%27s-0023.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 333px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5347462327206817426" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYAp47yLpI/AAAAAAAAAdI/OE6sEDIcpGQ/s400/Foto%27s-0023.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">صفحه اول روزنامه(AD)</span><br /></div><div><a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYAWkHoEZI/AAAAAAAAAdA/Bup22d_6G3Q/s1600-h/Foto%27s-0014.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 392px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5347461995201827218" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYAWkHoEZI/AAAAAAAAAdA/Bup22d_6G3Q/s400/Foto%27s-0014.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">صفحه اول روزنامه (NRC.Next)</span><br /><br /></div><div><a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYADF-jqjI/AAAAAAAAAc4/wi6qPzmpBds/s1600-h/Foto%27s-0018.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 388px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5347461660693211698" border="0" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjYADF-jqjI/AAAAAAAAAc4/wi6qPzmpBds/s400/Foto%27s-0018.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">صفحه اول روزنامه (Trouw)</span><br /><br /></div><div><a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjX_wehpU2I/AAAAAAAAAcw/wDwBqEdmF2Y/s1600-h/Foto%27s-0021.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 387px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5347461340865319778" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjX_wehpU2I/AAAAAAAAAcw/wDwBqEdmF2Y/s400/Foto%27s-0021.jpg" /></a><br /><br /><div></div></div></div></div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-54903646556716554482009-06-10T20:34:00.006+02:002009-06-10T21:47:53.418+02:00رای به کروبی، رای به کرامت انسانی خود<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjAM8WrzYJI/AAAAAAAAAco/jzCjy8b4nyA/s1600-h/verandering.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 229px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5345786988709765266" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SjAM8WrzYJI/AAAAAAAAAco/jzCjy8b4nyA/s320/verandering.jpg" /></a><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">قصد ندارم طولانی در باره انتخابات بنویسم، نظرم را در این باره قبلا گفته ام .</span></div><div><span style="font-size:130%;">اما امیدوارم آقای کروبی بتواند رای بیاورد، کوتاه برای اینکه:</span></div><div><span style="font-size:130%;">تیمی قوی در کنار خود دارد،</span></div><div><span style="font-size:130%;">بطور حرفه ای کارحزبی کرده است،</span></div><div><span style="font-size:130%;">برای اولین بار در این سالها کسی پذیرفته است که خودش(و باورش) عقل کل نیستند و خود را وابسته به تیم کارشناسان می داند،</span></div><div><span style="font-size:130%;">برنامه های خود را تعیین کرده است،</span></div><div><span style="font-size:130%;">در میزان توانایی خود اغراق نمی کند و می داند که محدودیت ها مانع بزرگی هستند، </span></div><div><span style="font-size:130%;">اعضای تیم اجرایی خود را معرفی کرده است،</span></div><div><span style="font-size:130%;">قانون اساسی را قابل بحث و تغییر می داند،</span></div><div><span style="font-size:130%;">محدودیت های اجتماعی را قابل تغییر می داند، </span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>حقوق انسانی دگراندیشان و اقلیت های نژادی و مذهبی را برسمیت شناخته است،و</strong>....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">و این مجموعه اتفاقی است که برای اولین باررخ می دهد. بطور مثال سرکار آمدن آقای خاتمی اصلا قابل مقایسه با این یکی نمی باشد، چرا که نه آقای خاتمی و نه اطرافیانش، برنامه و ایده مشخصی داشتند و ارائه کرده بودند و نه حتی ظرفیت های جامعه را می شناختند، برای همین هم بطور مثال توانستند از جامعه مدنی به مدنیه النبی کوچ کنند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">با علم به اینکه انتظار معجزه از انتخابات ریاست جمهوری نمی توان داشت، بنظر من وعده های آقای کروبی و تیم قدرتمنداش</span> <span style="font-size:130%;">درصد قابل قبولی توان اجرایی هم دارند ولی حتی اگر از حد شعار فراتر هم نروند(که اگر آقای کروبی پیروز نشود، نمی شود فهمید که شعار بوده اند و یا برنامه های قابل اجرا) باز هم به کسی که در شعار تابو شکنی می کند و از <strong>حقوق انسانی و شهروندی همه ایرانیان </strong>دفاع می کند، باید رای داد. <strong>این رای، رای به آقای کروبی نیست، رای به برنامه ای انسانی و قول تلاش جهت اجرایی کردن آنها است.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>رای نیاوردن شعارهایی که حمایت از حقوق انسانی می کنند، نشانگر عدم میل و نیاز درونی ما به اجرایی شدن آنها می باشد</strong>.</span></div><div><span style="font-size:130%;"></span> </div><div><span style="font-size:130%;">اگر از شانس های(ولو کوچک) خود به ظن توطئه انگیز بودن، یا عدم تطابق آنها با اصول دمکراتیک و ... استفاده نکنیم، نشان داده ایم که "<strong>خود ما"</strong> هنوز راه درازی در پیش داریم و " <strong>مانده تا برف زمین آب شود</strong>"</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div></div><br /><div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-65487355139614812082009-06-01T15:50:00.005+02:002009-06-01T16:20:17.458+02:00اختلاف اجرای عدالت با گرفتن انتقام<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SiPhODdx3yI/AAAAAAAAAcg/eQNhaSkItY4/s1600-h/revenge.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 222px; FLOAT: left; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5342361214556167970" border="0" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SiPhODdx3yI/AAAAAAAAAcg/eQNhaSkItY4/s320/revenge.jpg" /></a><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"></span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">چندی قبل در اینجا </span><a href="http://farangi.blogspot.com/2009/05/blog-post_16.html"><span style="font-size:130%;">قصاص-اجرای عدالت و یا انتقامی کور؟</span></a><span style="font-size:130%;"> در مورد اختلاف بین اجرای عدالت و گرفتن انتقام مطلبی نوشته بودم. </span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">بعضی از خوانندگان بدرستی پرسیده بودند که اصلا عدالت یعنی چی و چرا باید با انتقام مرزبندی بشود؟</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">داشتم جوابی برای این سوال آماده می کردم که بجایش تصمیم گرفتم اول چرخی در اینترنت زده و ببینم دیگران در این مورد چه نظری دارند.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">از این دو سایت </span><a href="http://www.answerbag.com/q_view/152284/?page=1&"><span style="font-size:130%;">سایت اول</span></a><span style="font-size:130%;"> و </span><a href="http://answers.yahoo.com/question/index?qid=20080908191824AAv8pjj"><span style="font-size:130%;">سایت دوم</span></a><span style="font-size:130%;"> چند جواب کوتاه و بنوعی مربوط به بحث مان را انتخاب کرده و اینجا می گذارم.(توجه شما را به این نکته جلب می کنم که سوال کننده و جواب دهندگان ظاهرا کم سن هستند، و در یک جا سوال کننده خود گفته است که برای درس فردا می خواهد اطلاعات جمع کند)</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">سوال: ( What is the difference between justice and revenge)</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">جواب ها،(از ترجمه های بهتر و روان تر استقبال می شود).</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">1- ( Revenge is done to satisfy you, justice is done to satisfy society.Quote -"If you are planning revenge you should begin by digging two graves.")</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>انتقام گرفته می شود که تو را خشنود کند، عدالت انجام می شود که رضابت جامعه را بدست بیاورد</strong>.</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">(نقل قول، احتمالا برگرفته از فیلمی تگزاسی)<strong>اگر قصد گرفتن انتقام داری، بهتره دو تا قبر بکنی</strong>.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">2-(With justice you want to make someone understand his mistake with revenge you just want him to get hurt)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>با عدالت می خواهی کسی را متوجه اشتباهش بکنی، با انتقام می خواهی که او رنج بکشد.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">3-(Revenge can lack justice and justice can be done without taking revenge)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>انتقام می تواند ناعادلانه باشد، عدالت می تواند انجام شود بدون گرفتن انتقام.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">4- (Revenge is not justice. Revenge is when you committ an act against another person or thing to satisfy your inner anger with the person/thing. Justice is when you committ an act against a person/thing for the safety of others)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>گرفتن انتقام، عدالت نیست. انتقام وقتی است که تو عملی را بر علیه کسی/ چیزی انجام می دهی تا عصبانیت درونت را خشنود کنی. عدالت وقتی است که تو عملی بر علیه کسی/ چیزی انجام می دهی برای اینکه از امنیت افراد جامعه حفاظت کنی.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">5- (Justice is when you want to fine someone for touching you inappropriately. Revenge is when you want to chop off his/her hand)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>عدالت زمانی است که می خواهی کسی که تو را انگشت کرده است، جریمه شود. انتقام زمانی است که می خواهی دست او را بتلافی این عمل قطع کنند.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">6-(Justice is righting wrong or rebalancing forces. Whereas Revenge is the displacement of anger that only in your mind will bring balance)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>عدالت راهی برای اصلاح خطا و یا تنظیم(بالانس) خشنونت می باشد، در حالی که انتقام تخلیه خشم است و فقط درون تو را به آرامش می رساند.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">7- (Some people see justice as revenge by society. The line between justice and revenge is not at all clear cut)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>بعضی از آدمها عدالت را انتقام جامعه از مجرم می دانند. مرزهای بین عدالت و انتقام اصلا واضح نیست.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">8-(revenge can be bad but fullfilling an invididuals wants, justice is what is morally right to benefit soceity)</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong>انتقام می تواند بد، اما ارضا کننده نیازهای شخصی باشد، عدالت قانونی اخلاقی است که منفعت جامعه را در نظر دارد.</strong></span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">.................</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"></span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">به نظر من ما بیشتر انتقام گیرنده ایم تا عدالت خواه. برای ما معنی عدالت یعنی مجازاتی اگر نه بیشتر که حداقل معادل آن (چشم در برابر چشم).</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">ما زیاد علاقه نداریم به مسایلی مانند خشم آنی، زیر سن بودن مجرم، شرایط روحی، بدون قصد قبلی بودن اتفاق، ترس ناگهانی،پشیمانی، امکان اصلاح و.... بها بدهیم.</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">برای شخص من رسیدن به هماهنگی با روح قوانینی که در دنیای مدرن امروز به آن عدالت می گویند(که اشکال آن در کشورهای مختلف جهان اول فرق می کند ولی از طلب انتقام بری هستند) راحت نیست. </span></div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">ریشه ام مرا به جای فکر در باره امکان مجازات بهمراه بازآموزی و اصلاح مجرم(بمنظور جلوگیری از اتفاقی مشابه) بطرف تنبیه و تلافی مستقیم خشنونت ای که مرتکب شده می برد. <strong>بدون در نظر گرفتن این اصل ساده که اگر خشنونت ای که او انجام داده زشت و غلط است، پس تکرار آن(اینبار توسط ما) نمی تواند کاری زیبا و پذیرفته باشد،</strong> از فکر اینکه دارند تلافی کارش را سرش در می آورند، لذت می برم، فکر به اینکه اگر این اتفاق برای من افتاده بود، من هم به همین طریق انتقام خودم را ازش می گرفتم، برایم لذت بخش است و....</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">ولی این افکار مرا نمی ترساند، می دانم که افکارم و آموخته هایم به من اجازه تسلیم احساس شدن در عمل را نمی دهند. می دانم که از نظر فکری از این احساس فاصله گرفته ام.</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">قبلا هم گفته ام این احساس لذتی را به من می دهد همانند دیدن صحنه ای از فیلمی اکشن که قهرمان فیلم، بالاخره دخل نقش منفی را در می آورد و او را بسزای اعمال اش می رساند.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">ولی دنیای واقعی برای من فیلم نیست، در دنیای واقعی عمیقا طرفدار قوانین مدرنی هستم که با وجود نواقص اش(که مدام سعی در بهبود آن می کند) در مجازات ها نه به تلافی عمل مجرم، بلکه به شناساندن اشتباه برای جلوگیری از تکرار آن و امکان اصلاح مجرم(بستگی به سنگینی جرم و امکان اصلاح مجرم) اقدام می کند. <strong>جواب خشنونت را با خشنونت متقابل نمی دهد و مهم تر از همه اینکه عدالت مدرن، عدالتی است که خودش را با مجرم همطراز نمی بیند.</strong></span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"><strong></strong></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-78929356216921967922009-05-28T16:02:00.012+02:002009-11-28T14:22:35.861+01:00نام من اسپینوزا است<a href="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sh73O7naYjI/AAAAAAAAAcQ/QszpU1UpxyQ/s1600-h/spinoza.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; FLOAT: left; HEIGHT: 230px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5340978044001215026" border="0" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sh73O7naYjI/AAAAAAAAAcQ/QszpU1UpxyQ/s320/spinoza.jpg" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">تعداد بسیاری از شرکت های بزرگ در یک اقدام هماهنگ، بجای پوسترهای تبلیغاتی، 16 سوال مشکل اجتماعی/ فلسفی را با الهام از اندیشه های </span><a href="http://nl.wikipedia.org/wiki/Spinoza"><span style="font-size:130%;">اسپینوزا</span></a><span style="font-size:130%;"> فیلسوف معروف قرن 17 هلندی طرح و در سراسر آمستردام نصب کردند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">در </span><a href="http://www.watspinoza.nl/"><span style="font-size:130%;">این سایت به زبان هلندی</span></a><span style="font-size:130%;"> می توان تمام این سوالات را دید و به هر کدام از آنها پاسخ داد. </span></div><br /><div><a href="http://www.mediamatic.net/page/87068/en"><span style="font-size:130%;">از اینجا هم می توانید اطلاعات مربوطه را به زبان انگلیسی ببینید</span></a></div><br /><div><span style="font-size:130%;">ایده این عمل توسط یک سازمان فرهنگی شکل گرفته که هدف خود از این برنامه(نام من اسپینوزا است) را به فکر انداختن مردم آمستردام و علاقه مند کردن آنها به اندیشه های اسپینوزا( که او را سمبل و افتخار آمستردام می نامد) می داند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">با هم </span><a href="http://www.watspinoza.nl/search/2121"><span style="font-size:130%;">این سوالات</span></a><span style="font-size:130%;"> را مرور می کنیم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">1- از کجا می توانی مقررات مربوط به یک قانون جدید را پیدا کنی؟ </span><span style="font-size:100%;">(ترجمه ای ساده تر: چگونه می توانی قوانین یک بازی جدید را بسازی؟)</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">2-<strong> چرا لگد زدن به سگ جرم دارد، ولی خوردن گاو نه؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">3- وقتی خودت را با یک قانون هماهنگ نمی بینی، خودتو زیر فشار حس می کنی، یا خیلی ساده، می گویی برای است است که در اقلیت هستم؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">4- <strong>چرا کاری که ازت خواسته می شود را انجام می دهی؟ </strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">5- وقتی عمیق فکر می کنی، بعدش ترس برت می دارد؟</span></div><div><span style="font-size:130%;">.</span></div><div></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">6-<strong> اقلیت ها بدردی هم می خورند، یا که فقط باعث دردسرند؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">7- چه اشکالی داره اگر برای انداختن آدامس در خیابان هم مجازات زندان در نظر گرفته شود؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">8-<strong> اندیشه های بیان شده ما به کجا می روند؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">9- آزادی اندیشه، برای چه کسانی قابل اهمیت است؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">10-<strong> واقعا چرا آدم خوری کار بدی است؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">11- آیا همه عقاید، بطور یکسان خوب هستند؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">12-<strong> فکر می کنی آلان خدا داره چه کار می کنه؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">13- چه زمانی حکومت، دشمن شهروندانش محسوب می شود؟</span></div><div></div><div><span style="font-size:130%;">14- <strong>چه اندیشه هایی آنقدر خطرناک هستند که بهتره اصلا آشکار نشوند؟</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">15- کسی که احترام می خواهد باید متقابلا احترام بگذارد، اما بعضی بیشتر می خواهند؟ چکار می توانیم بکنیم؟</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">16-<strong> به نظر می آید که قدرت روی پایه های مهمتری بنیان شده است تا روی خشنونت، اما چه چیزهایی؟</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong> </strong></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-36012023171103397102009-05-25T13:23:00.010+02:002009-05-25T17:22:31.755+02:00رای دادن و یا تحریم انتخابات؟ مسئله این است<a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/ShqzX4b4_tI/AAAAAAAAAcI/LYaDAAkJ8Y0/s1600-h/Vastleggen+in+volledig+scherm+25-5-2009+165530.jpg"><img style="MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 292px; FLOAT: left; HEIGHT: 276px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5339777531068874450" border="0" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/ShqzX4b4_tI/AAAAAAAAAcI/LYaDAAkJ8Y0/s320/Vastleggen+in+volledig+scherm+25-5-2009+165530.jpg" /></a><br /><div></div><br /><div>//مقدمه: من رای نمی دهم، زیرا در انتخاب هلند مشارکتی فعال دارم(چون نتایج آن تاثیری مستقیم در زندگی من دارد). گرچه قانون بعنوان دو تابعیتی به من، <strong>حق</strong> شرکت در انتخابات دو کشور مختلف را می دهد، ولی <strong>اخلاق اجتماعی</strong>(راجع به آن بزودی خواهم نوشت) به من<strong> اجازه</strong> بازی(چه بصورت دادن رای و یا تحریم) بعنوان دو شخص را نمی دهد. این نوشته فقط بیان عقیده ام در مورد انتخابات آینده ایران می باشد//.</div><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">برای سالها عدم شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی برای من نمایانگر هویت و فهم افراد بود. این که "<strong>شناسنامه من حتی یک مهر انتخابات هم ندارد</strong>"، نشان از آگاهی و طرزفکر گوینده می داد که خودش را وارد این بازی نمی کند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">شرکت در انتخاباتی که کاندیداهای آن از انواع فیلترها عبور داده شده اند، همه از خودی ها هستند، با هم اختلاف فاحشی ندارند، از قبل تعیین شده اند، این بازی ها را فقط برای مشروعیت دادن به خود انجام می دهند و.....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">انتخابات ریاست جمهوری ایران نزدیک شده است و من عقاید خودم را در مورد انتخابات ایران مرور می کنم. برایم این سوال مطرح شده است: آیا بعد از گذشت این همه سال هنوز هم نگاه من به انتخابات ثابت مانده و یا دچار تغییر شده است؟ به نظرم می رسد که بسیاری از دلایل ام در طول زمان کم رنگ شده و یا کارایی خود را بکلی از دست داده اند.</span></div><div><span style="font-size:130%;">دوباره قسمتی از دلایل برتری تحریم را نگاه می کنم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>آیا رای دادن در انتخابات ریاست جمهوری رای به مشروعیت نظام محسوب می شود؟</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;">به نظرمن فقط یک رفراندام می تواند مشروعیت و یا عدم مشروعیت یک نظام را اثبات کند. اگر این گونه انتخابات ها می توانستند آورنده مشروعیت باشند که مثلا حکومت صددرصدی صدام حسین مشروع ترین حکومت جهان بایست می بود و حکومت کره شمالی مردمی ترین آنها. سنجش مشروعیت و یا عدم مشروعیت یک حکومت ابزارهای بسیار متنوع و کارآمد دیگری دارند. علاوه بر این، رای و یا تحریم ما نزد چه کسانی مشروعیت و یا عدم آن را نمایان خواهد کرد؟ خودمان، دوستان حکومت، کشورهای آزاد؟....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>آیا رای ندادن در انتخابات ریاست جمهوری باعث سلب مشروعیت نظام می شود؟</strong></span> </div><div><span style="font-size:130%;">اگر جواب این سوال مثبت هم که باشد، فورا سوال بعدی مطرح می شود که چند بار عدم شرکت می تواند باعث سلب مشروعیت نظام بشود؟ یکبار یا برای همیشه؟ اگر این وسط دوم خردادی بوجود آمد تکلیف چه می شود؟ می توانیم بگوییم این نظام هر بار که مردم در انتخابات شرکت کردند مشروع و هر بار که تحریم کردند نامشروع می شود؟......</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>نام آن کسی از درون صندوق بیرون می آید که خودشان می خواهند.(تقلب در انتخابات)</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;">تجربه چند انتخابات اخیر نشان داده که این گفته در ست است، تقلب در انتخابات واقعیتی است که باعث اعتراض افراد داخل نظام هم شده است. ولی بعد از انتخابات دوم خرداد بسیاری به این نتیجه رسیده اند که شرکت گسترده می توانند تا حد بالایی تقلبات را ناکارآمد کند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>همه کاندیداها لنگه هم هستند و هر کدام که برنده شوند، اختلافی با دیگر کاندیداها ندارد.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;">این جمله که در دهه اول انقلاب کاملا درست بنظر می آمد، بعد از شکل گیری اختلافات عقیدتی/ رفتاری بین باصطلاح خودی های نظام، واقع بینی خود را تا حد زیادی از دست داده است. درست است که تمام این افراد داخل حکومت هستند ودر مرزهای آن خواهند ماند، ولی نگاه آنها به حکومت، نحوه اداره آن و تعریف آنها از حقوق شهروندی دارای اختلافی اساسی است. شاید مقایسه مطلوبی نباشد ولی بطور مثال اختلاف بین کاندیداهای فعلی ریاست جمهوری ایران بسیار بزرگ تر از اختلاف بین دو حزب رقیب سوسیال دمکرات و دمکرات مسیحی ها در هلند است.....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">این نوشته نگاهی کوتاه و گذرا به چند تایی از دلایل تحریم انتخابات بود. دلایل کسانی که دفاع از تحریم می کنند، فقط این چند تای بالا نیست ولی بقیه هم زیاد قوی تر نباید باشند. بنظرمن ما عقیده تحریم را در عمل آزموده ایم و بی ثمر بودنش را هم طی سالها دیده ایم. امثال این گونه انتخابات هیچ حداکثری برای ما به ارمغان نخواهند آورد، منتظر تغییرات بزرگی هم نمی توان بود. اما از نگاه رئالیستی می توان حداقل ها را بدست آورد، حرکت برای ایجاد تغییری کوچک برای من منطقی تر از عدم حرکت و بدست آوردن هیچ است، بخصوص وقتی که سود این تحریم می تواند کمکی برای برنده شدن ناسازگارترین تفکر در میان این انتخاب ها شود.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com19tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-89296770792279901582009-05-22T12:47:00.005+02:002009-05-22T13:48:09.972+02:00سال 2039- رانندگی بدون تصادف<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/ShaOQGiC5qI/AAAAAAAAAcA/JwzzcK822QA/s1600-h/car.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5338610815576762018" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 237px" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/ShaOQGiC5qI/AAAAAAAAAcA/JwzzcK822QA/s320/car.jpg" border="0" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">(Marco Jungbeker) مدیر شرکت (Siemens Mobility) شرکتی فعال در زمینه نوآوری در صنایع ترافیکی و جابجایی می گوید: <strong>30 سال دیگر تصادف رانندگی وجود نخواهد داشت، چرا که در آن زمان ماشین ها برقی، خودکار و بدون نیاز به راننده و با قابلیت ارتباط با دیگر وسایل نقلیه خواهند بود و شما براحتی می توانید در ماشین خود خبرها را خوانده و یا فیلم نگاه کنید.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">شرکت(Siemens Mobility) سالانه مبلغ یک میلیارد یورو برای تحقیق در مورد نوآوری در صنایع حمل و نقل و جابجایی هزینه می کند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">اکنون دو سال است که این شرکت در سطح جهانی سرگرم تحقیق در باره آینده وسایل نقلیه در 30 دیگر می باشد. هزاران نفر از سراسر دنیا با این پروژه همکاری می کنند. در این پروژه نه فقط تکنیسین ها، بلکه متخصصین ترافیکی، پلیس و مددکاران اجتماعی هم حضور دارند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">(Marco Jungbeker) می گوید: <strong>این یک داستان تخیلی راجع به آینده نیست، این داستان بشدت مبتنی بر واقعیت و توانایی های ما می باشد. بعد از 30 سال وسایل نقلیه عمومی، کامیون ها و قطار بدون راننده خواهند بود</strong>(آمستردام بزودی متروهای بدون راننده اش را راه اندازی می کند)<strong>، وسایل نقلیه قادر به سرویس خود در هنگام استفاده خواهند بود، شارژ ماشین در روی باند جاده و پشت چراغ قرمز انجام می شود و دیگر مشکلی بنام خرابی ماشین در جاده وجود نخواهد داشت.</strong></span></div><br /><div></div><div><span style="font-size:130%;">در سال 2039 شما با کمک ساعت مچی و یا انگشتر خود، قادر به پرداخت صورت حساب خواهید بود. <strong>ساعت مچی شما همانند کامپیوتر عمل می کند و با کمک پروژکتوری که دارد، مانیتوری سه بعدی برای شما در هوا بوجود خواهد آورد، شما با تکان دادن دست از این کامپیوتر استفاده و با دیگران مکالمات تصویری 3 بعدی برقرار می کنید.</strong></span><br /></div><div></div><br /><div><span style="font-size:130%;">برای این شرکت تصویر سازی از آینده یک بازی محسوب نمی شود:<strong> ما باید بدانیم که چه می خواهیم بسازیم، 30 سال زمان زیادی نیست، ما در حال حاضر مشغول تحقیق و طراحی روی انواع سیستم های فنی و ترافیکی هستیم تا بطور مثال بتوانیم ایده ماشین های سخن گو را عملی کنیم.</strong> ما به تکنولوژی جدید بشدت نیازمندیم چرا که تا 30 سال بعد 25 درصد به جمعیت جهان افزوده خواهد شد.</span></div><br /><div></div><br /><div><a href="http://www.telegraaf.nl/binnenland/3982754/__Toekomstige_auto_sluit_botsingen_uit__.html?p=20,2">لینک اصلی به زبان هلندی</a></div><div>. </div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-36188852784165166792009-05-16T12:21:00.009+02:002009-05-17T14:00:57.833+02:00قصاص- اجراي عدالت و يا انتقامي كور؟<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7XE0PDF_I/AAAAAAAAAb4/10pe8qEohDU/s1600-h/d.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5336439086221826034" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 236px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7XE0PDF_I/AAAAAAAAAb4/10pe8qEohDU/s320/d.jpg" border="0" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;">مجازات كسي كه ديگري را مي كشد و يا نقص عضو مي كند چي مي تواند باشد؟<br />اين سوالي است كه اين روزها به شدت با آن درگيرم و به نوعی جوابی است(هر چند با تاخیر) به دوست عزیزی که خواسته بود ه<a href="http://persian.kamangir.net/?p=5312"><em>در مورد اعدام بنویسید</em></a></span></div><div><span style="font-size:130%;">مجازات مجرم چه می تواند باشد؟ بذار با خودم رو راست باشم.<br /><strong>خب غلط كرده زده كسي رو كشته.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>موقع ارتكاب جرم يادش نبود كه نوبت خودش هم مي شود. حالا بخور نوش جونت.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>از قديم هم گفته اند: "نزن به در كسي، مي زنند به درت" و يا "كلوخ انداز را پاداش سنگ است". </strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>داشتي مي كشتي فكر نكردي مردن يعني چي؟ حقته ......</strong></span><br /></div><br /><br /><div><a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7WwkvO1VI/AAAAAAAAAbw/qmUnBIdiR2g/s1600-h/d1.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5336438738464462162" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 260px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7WwkvO1VI/AAAAAAAAAbw/qmUnBIdiR2g/s320/d1.jpg" border="0" /></a><span style="font-size:130%;">ياد ماجراي اسيد پاشي افتادم. قرباني ماجرا درخواست كرده بود كه: <strong>هيچ چي نمي خواهم، جز اينكه مجرم رو هم با اسيد كور كنند.</strong></span><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>نمي خواهم همه زجري كه من كشيدم رو تحمل كنه، ولي مي خواهم بفهمه كور شدن يعني چي...</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">به نظرم بي راه نمي گويد. طرف این بلا رو سرش آورده، حالا حقشه که تلافی اش رو سرش در بیاریم یا نه؟</span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>اما چرا جرات ندارم كه موافقت خودم را با صداي بلند بيان كنم؟</strong> </span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">دوباره كه برگشتم به بحث اختلاف اخلاق وآموخته های علمي مدرن با دروني سنتي.<em> </em><a href="http://farangi.blogspot.com/2008/12/blog-post.html"><em>در جدال با درون خود</em></a></span></div><div><span style="font-size:130%;">كسي كه از لحاظ عقلي علوم، اخلاقیات، قوانین و انديشه هاي غربي را پذيرفته ولي موفق به يكي كردن آنها با روح و دورن شرقي خود نمي شود.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">براي یا فتن جوابی برای حل مشكل ام اول واكنش احتمالي يك آدم غربي معمولي را در مواجه با اين گونه اتفاقات، مرور مي كنم.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">دو تا مثال از قتل هايي به ياد دارم كه در هلند به "<strong>خشنونت بي دليل"</strong> معروف هستند. اولي دو تا جوان موتورسوار(خارجي بودن را هم براي رسيدن به درك بهتري از ماجرا به آن اضافه كنيد) در پياده رو ويراژ مي دادند و باعث افتادن خانمي مسن شدند. پسري 17 ساله خيلي مودب به آنها تذكر داد <strong>ولي آنها با كلاه كاسكت چند ضربه به سرش زدند كه باعث مرگش شد</strong> و بعد هم خونسردانه جهت خريد به سوپر ماركت رفتند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">مورد ديگر پسري براي رساندن دوست دختر به ايستگاه قطار رفته بود چند تا پسر جوان ديگر مزاحمت ايجاد مي كنند و كشيده اي هم به گوش پسر مي زنند كه منجر به مرگ او مي شود. مجرمين هم دستگير و بعدا به چند سال زندان بعلاوه روانكاوي محكوم مي شوند...</span><a href="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7VcBbb4qI/AAAAAAAAAbo/yG4hTqhiHJs/s1600-h/d3.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5336437285877179042" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 175px" alt="" src="http://4.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7VcBbb4qI/AAAAAAAAAbo/yG4hTqhiHJs/s320/d3.jpg" border="0" /></a><br /><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>خانواده مقتول چه واكنشي نشان دادند؟</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;">خانواده، دوستان، همشهري ها، باتفاق شهردار و مقامات شهري به رسم اينجا يك "<strong>گردهم آيي خاموش</strong>" برپا كردند. همه با شمعي در دست و شاخه اي گل در محل وقوع حادثه گرد هم آمده و به دلداري هم پرداختند. شهردار و خانواده مقتول هم بعد از ادای سكوت، كمي از خوبي هاي مقتول گفته، آرزوي عدم تكرار واقعه اي مشابه را كرده و خشنونت را محكوم كردند.(<strong>توجه كنيد خشنونت را محكوم و نه تشويق به انتقام كه خودش خشنونت متقابل است، مي كنند).</strong></span></div><br /><div><div><span style="font-size:130%;"><strong>ماجراي اسيد پاشي چي؟ واكنش احتمالي يك غربي چي مي تواند باشد؟</strong></span><br /><br /></div><div><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5336436075048719890" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 145px" alt="" src="http://2.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sg7UVivb1hI/AAAAAAAAAbg/KBxyHg3nIfU/s320/d4.jpg" border="0" /> <span style="font-size:130%;">چند روز پيش مصاجبه اي از اين خانم(<a href="http://www.telegraaf.nl/buitenland/3880230/__Vrouw_met_nieuw_gezicht_vergeeft__.html?p=24,1"><em>Connie Culp</em></a>) مي خواندم. 5 سال قبل شوهر سابق اش با شليك گلوله اي قسمت اعظم صورتش را از بين برد و براي اين كار محكوم به 7 سال زندان شد.</span><br /><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>بعد از گذشت 5 سال زندگي در شرايطي كه نه مي توانسته است چيزي بخورد، بياشامد، ببويد و نه حتي بدون كمك دستگاه هاي تنفسي قادر به نفس کشیدن بوده است و بعد از بارها زیر تیغ جراحی رفتن، مي گويد: شوهر سابق ام را بخشيده ام، چرا كه نمي خواهم بقيه عمر را با تنفر زندگي كنم</strong>....</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">با همكاري هلندي افكارم را در ميان مي گذارم.</span></div><div><span style="font-size:130%;">مي گويد:<strong> در اينجا قانون روی اين اصل اساسي بنيان شده است كه "بين عدالت و انتقام فرق وجود دارد"</strong>.</span></div><div><span style="font-size:130%;">ببين، بطور مثال حتي جرج بوش(كه متهم به جنگ افروزي هم هست!!) بعد از 11 سپتامبر در سخن راني خود مي گويد:<strong> ما تروريست ها را هر كجا كه باشند دستگير كرده و تحويل دادگاه مي دهيم</strong>.( و نه مثلا مي بريم آنها را داخل يك ساختمان و بعد با هواپيما آن را منفجر مي كنيم). </span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">ظاهرا <strong>قانون تو بين "اجراي عدالت و انتقام گرفتن" فرقي نمي گذارد. اگر اختلاف بين اين دو در قوانين شما نهادينه شود مشكل تو هم حل شده و مي تواني حس ابتداعي انتقام گيري ات را به عدالت خواهي ارتقا دهي</strong>.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">- درست مي گويي. به نقطه اي بسيار جالب اشاره داري.</span><span style="font-size:130%;"> <strong>اختلاف بين اجراي عدالت و گرفتن انتقام</strong>.</span></div><div><span style="font-size:130%;">يك قسمت مشكل از قوانيني است كه در آنها انتقام عين عدالت معني مي شود و مرزي بين اين دو وجود ندارد. <strong>من مي توانم هم عدالت خواه باشم و هم انتقام خودم را از مجرم بگيرم. مي توانم بالغانه از اجراي عدالت بگويم و همزمان حس ابتداعي انتقام گيري ام را هم ارضا كنم</strong>.</span><br /></div><div><span style="font-size:130%;">ولي قانون همه مشكل من نيست. اتفاقا همان قانون اجازه بخشيدن مجرم و يا گرفتن غرامت به عوض انتقام رو هم به من مي دهد.</span></div><div><span style="font-size:130%;">مشكل اينجاست كه من همه وجودم بوي انتقام مي دهد. من با "اگر زدن تو سرت، محکم تر بزن تو سرش" بزرگ شدم. از نظر من كسي كه مي بخشه آدم ضعيفي است كه وجود گرفتن حق خودش را ندارد.</span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>انتقام(قصاص) حق قانوني، فرهنگي و اعتقادي من است.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">گفت: پس لابد مشكل<strong> "فرهنگ و برداشت نادرست از اعتقادات"</strong> است كه تو را به انتقام ترغيب مي كند. بايد فرهنگ سازي كني تا نگاه ات به جرايم و مجازات ها تغيير كند.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">-قانون عوض كنيم، فرهنگ عوض كنيم، اعتقاد عوض كنيم، خودمان را عوض كنيم، ديگه چي از من باقي مي مونه كه بخواهم راجع به اون صحبت كنم؟ </span></div><div><span style="font-size:130%;">پس چند فرهنگي و لزوم حفظ فرهنگ خودي و حمايت از خورده فرهنگها و... چي شد؟</span></div><div><span style="font-size:130%;"><strong>من براي اينكه انتقام گيري را عدالت نام ندهم بايد همه چيز خودم را(آن هم بمدل غربي) تغيير دهم؟....</strong></span></div><br /><br /><div><span style="font-size:130%;">همسرم نگاهي به نوشته انداخته و مي گويد:<strong> حالا چه جوري مي خواهي این نوشته را تمامش كني؟ لطفا آدمها را تقسيم بندي نكن. اين نوعي تفكر راسيستي محسوب مي شه.</strong></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">- مشكل اينكه كه بدون تقسيم بندي كردن آدمها نمي توانم تمامش كنم. در نظر من آدمها در كليت يا شرقي اند و يا غربي.</span></div><div><span style="font-size:130%;">حالا اين وسط يكسري هم مثل من تو برزخ ايستاده ایم و شتر سواري دولا دولا مي كنیم. روزی یک تو سری به آموخته های علمی مان می زنیم و یک لگد هم به نیازهای درونی، اسمش را هم گذاشته ایم <strong>"تلفیق". حفظ اصالت و روح شرقی و ترکیب آن با مدرنتیه غربی. تلاشی به درازی قرن و ثمری اندک.</strong></span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">از خود می پرسم آیا بهتر نبود، به جای این همه تلاش برای تنظیم خود با اخلاقیات غرب، قابلیت های موجود در همان فرهنگ شرقی خودمان را ارتقا می دادیم؟ مثلا معانی کلماتی مانند معرفت، گذشت، بخشش و... را ارتقا می دادیم؟ کاری که برای قرنها شعرا وعقلای مان سعی در آن داشتند؟</span></div><div><span style="font-size:130%;">اگر نمی توانیم گرفتن انتقام را عین حق و اجرای عدالت ندانیم، بهتر نیست که در مذمت استفاده از این حق تاکید کرده و عفو و گذشت و بخشش را تشویق کنیم</span></div><div><span style="font-size:130%;">حکایت همچنان باقی...... </span></div><div></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div></div></div></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com20tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-82549070981728956082009-05-12T17:49:00.004+02:002009-05-12T18:02:10.245+02:00تيره پوستان- مستعدتر براي اعتياد به سيگار<a href="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SgmcxYwwZhI/AAAAAAAAAbY/vU2pYBAOAb0/s1600-h/donker.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5334967605871535634" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 213px" alt="" src="http://1.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/SgmcxYwwZhI/AAAAAAAAAbY/vU2pYBAOAb0/s320/donker.jpg" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">نتايج تحقيقات يك گروه از محققين آمريكايي نشان مي دهد كه تيره گي پوست ارتباط مستقيم با شدت اعتياد به سيگار دارد.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">آنها مي گويند كه <strong>موفق به كشف ارتباط بين تعداد رنگدانه هاي پوست و تاثير نيكوتين بر روي افراد مختلف شده اند.</strong></span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;"></span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">اعتياد به سيگار در افراد داراي رنگ دانه هاي زيادتر در پوست, مدت بيشتري بطول خواهد انجاميد و ترك مصرف نيكوتين هم براي آنها دشوارتر خواهد بود.<br />اين نتيجه از يك تحقيق روي 150 سياه پوست آمريكايي بدست آمده است.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">براي سالها اين سوال مطرح بود كه چرا ترك سيگار براي سياه پوستان به نسبت سفيد پوستان بسيار دشوارتر مي باشد.</span></div><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">يكي از محققين مي گويد: يكي از سوالاتي كه ما بدنبال آن بوديم اين بود كه چرا بدن سياه پوستان به نسبت سفيد پوستان نيكوتين بيشتري از هر سيگار را جلب خود مي كند ولو اينكه مصرف سيگار شخص سياه پوست در مقايسه كمتر هم باشد؟</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">او معتقد است: نتايج اين تحقيق پاسخي مستدل به اين سوالات و ثابت كننده ارتباط مستقيم بين تعداد رنگ دانه هاي پوست و جذب نيكوتين مي باشد.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">گزارش كامل اين تحقيق ماه آينده منتشر خواهد شد.</span></div><br /><div dir="rtl" align="right"><span style="font-size:130%;">لينك اصلي به زبان انگليسي <a href="http://www.sciencedaily.com/releases/2009/05/090508134951.htm">Science daily</a> </span></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-607913897846906145.post-64554976906565026162009-05-11T15:34:00.005+02:002009-05-11T16:51:45.660+02:00تجاوز طالبان به خبرنگار هلندي<a href="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sgg6Bhtq00I/AAAAAAAAAbQ/Ne-NChhV0Ig/s1600-h/d.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5334577556524553026" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 248px" alt="" src="http://3.bp.blogspot.com/_Z4Fn_GaptnI/Sgg6Bhtq00I/AAAAAAAAAbQ/Ne-NChhV0Ig/s320/d.jpg" border="0" /></a><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><br /><div><span style="font-size:130%;">(Joanie de Rijke)<strong>؛يواني/ د-راي كه؛</strong> خبرنگار هلندي كه در سال 2008 به مدت يك هفته به اسارت گروهي از نيروهاي طالبان در آمده بود در مصاحبه اي كه به دليل انتشار كتابش انجام داده است براي اولين بار از نحوه آزادي خود و تجاوزات رهبر گروه طالبان سخن گفت.</span></div><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">تاكنون او هر دو اين اتفاقات را كتمان مي كرد.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>؛د-راي كه؛</strong> در آن زمان بعنوان خبرنگار براي نشريه اي بلژيكي گزارش تهيه مي كرد. </span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"></span></div><div><span style="font-size:130%;">كتاب در دست انتشار او <strong>؛در چنگال طالبان؛</strong> نام دارد.</span></div><br /><div><span style="font-size:130%;"><strong>؛د-ري كه؛</strong> مي گويد كه در طول اسارات بارها از طرف رهبر گروه بنام <strong>؛قاضي گل؛</strong>(اين شخص بعدا در بمباران كشته شده است) مورد تجاوز قرار گرفته و براي آزادي او مبلغ 100 هزار يورو به طالبان پرداخت شده است.</span></div><span style="font-size:130%;"><br /><div>او مي گويد: من نمي خواهم بگويم كه طالبان هيولا بودند. كينه اي هم از <strong>؛قاضي گل؛</strong> ندارم. بهرحال او در مقابل دريافت پول حاضر شد مرا آزاد كند در حالي كه براحتي مي توانست مرا بكشد.</div><br /><div></div><div>تا اينجا اين اولين خبرنگار هلندي مي باشد كه مشخص شده در مقابل دريافت پول آزاد شده و در هنگام اسارت مورد تجاوز قرار گرفته است.</div><br /><div></div><div>ويديو پايين مصاحبه اين خانم در يك برنامه معروف هلندي يك هفته بعد از آزاد شدنش مي باشد. او در اين مصاحبه حرفي از مبلغ پرداخت شده براي آزادي اش و همينطور تجاوزات صورت گرفته به ميان نمي آورد. اما مي گويد كه آنها او را به مسلمان شدن تشويق مي كرده اند كه او هم حرفهاي آنها را تاييد مي كرده است.(ويديو به زبان هلندي)</span></div><br /><div></div><br /><div><embed src="http://pauwenwitteman.vara.nl/typo3conf/ext/vara_flashplayer/player/player.swf" width="480" height="308" type="application/x-shockwave-flash" allowscriptaccess="always" bgcolor="000000" allowfullscreen="true" flashvars="config=http%3A%2F%2Fpauwenwitteman.vara.nl%2Findex.php%3Fid%3D113%26type%3D9010%26tx_varaflashplayer_xmlgenerator[config]%3D626%26tx_varaflashplayer_xmlgenerator[embed]%3D1%26cHash%3Dae43aff7c5"></embed></div><br /><div></div><br /><div>منبع خبر به زبان هلندي <a href="http://www.depers.nl/buitenland/306181/Taliban-verkracht-Nederlandse.html">de pers</a></div>فرنگیhttp://www.blogger.com/profile/12001160406571413054noreply@blogger.com1