۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه
تعریف خیانت و مرزهای آن
۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه
صیغه، نئو پست مدرن ایرانی
تلفن رو که برداشتم، همسر یکی از صمیمی ترین دوستان در ایرانم با خنده گفت: اون ورا مد شده که طرف رو پشت خط اینهمه معطل می کنند؟
صدای گرمش منو ناگهان به گذشته برد. او و همسرش از بچه های روشنفکر، تحصیلکرده، بسیار امروزی و با عقایدی مدرن بودند، از اونهایی که همه به دوستی با آنها افتخار می کردند.
بعد از کمی احوالپرسی پرسیدم: همسرت چطوره؟
گفت: خوب، عالی، بهتر از این نمی شه، به تازگی از پست مدرن به نئوپست مدرن اسباب کشی کرده.
گفتم: این که حالا گفتی معنی اش چی می شه؟
گفت: هیچی دیگه نئوپست مدرن شده به سبک ایرانی، رفته یک دختری رو صیغه کرده.
با خنده پرسیدم: این چیه، یک جوک جدیده؟
گفت: آره، با این تفاوت که این بار شخصیت هاش بسیار واقعی اند، این دفعه زندگی منه که جوک شده. و بعد به آرامی بغض اش ترکید....
اشتباه کردم و بعد از تمام شدن صحبت در همان حالت عصبی شماره دوستم را گرفتم.
صدایم را که شنید فورا گفت: پس کلاغه خبر رو رسونده.
گفتم: نه بوی گندش رو شنیدم.
گفت: خوبه توپت هم که پره، چه کاری می توانم برایت بکنم.
گفتم: خواستم بدونم چقدر تو لجن فرو رفته ای؟
گفت: تا گردن، ولی خوشبختانه سرم هنوز بیرونه و می توانم به قضاوت و ژست الکی تو بخندم.
گفتم: صیغه! خجالت نمی کشی بدبخت.
گفت: نه مگه چکار کردم، نه خلاف شرع کردم، نه خلاف قانون و نه خلاف عرف.
گفتم: خلاف شعور و عقیده خودت که کردی، مگر نه اینکه امثال تو باید این جامعه را جلو ببرند، تو نبودی که می خواستی سرمشق و الگوی جامعه ات باشی؟....
گفت: تمام این شعارهای قشنگت رو سر هم جمع کنی ببری سوپر سر محله مون، یک دوغ آبعلی هم کف دستت نمی ذاره.
اینها همه شعار های دوره محمد رضا شاهی ه، منو تو بودیم که گول روشنفکر بازی چند تا بوی کباب شنیده رو خوردیم و فکر کردیم که آوانگارد شده ایم، بابا جون اونها همه مردند، باقی کس خل ها هم یا مثل تو زبلی کردند و زدند بیرون و کون لق بقیه رو گفتند و یا از منم قاطی ترند.
گفتم: با این وقاحت ات چی رو می خواهی توجیه کنی؟ برگشتت به دوران فتحعلی شاه رو؟
گفت: نه دیگه، اینه که می گم حالیت نیست، من از تو صد مرتبه امروزی ترم. تو مشکل ات فقط اسمش ه، مگه نه؟ "صیغه" اسمش امل یه، اخه، کسر شان می یاره. خب کاری نداره، نگو صیغه، مدل خودتان بگو، بگو(my affair) یا صداش کن "گرل فرند" قول می دم که اونوقت مشکل ات حل می شه. بعد از سالها تازه چشمام رو باز کردم دارم جامعه ام رو اون طوری که هست می بینم و نه اون طوری که تو کتابها انو نوشته بودند و به خورد ما می دادند. رک بهت بگم، تازه فهمیده ام که تو اصلا تو باغ نیستی، اینجا رو نمی شناسی، زمانی هم که اینجا بودی جامعه شناسی ات زیاد بهتر از این نبوده.
اونجا واسه خودت تو آمستردام نشسته ای، و معلوم نیست که چه غلط ها که می کنی، انوقت داری برای من حکم صادر می کنی؟ تو چی از اینجا می دونی که به خودت اجازه می دهی منو محاکمه کنی، یک نگاهی به نوشته های اینترنتی ات بیانداز، یکی از بچه هایی که قبلا با کلی افتخار ازت بهش گفته بودم و آدرس وب لاگ ات را هم برایش فرستاده بودم، باهام تماس گرفته که بابا قهرمانت هم که بچه کونی از کار در آومد، تو وب لاگش گزارش تصویری از Gay Pride روز جشن همجنسگرایان در آمستردام گذاشته. حالا هی بیا درستش کن که نه به خدا این بچه خوبیه، این کاره نیست، فکر می کنه مخاطبش همون چهار تا دوروبری هاش تو آمستردام هستند، یادش می ره که داره واسه این ور می نویسه، یادش رفته که ما اینجا به اینها همجنس گرا نمی گیم، می گیم بچه کونی....
گفتم: مثل اینکه حسابی خودت رو آماده کرده ای.
گفت: خوب فهمیدی، یه چند باری هم تمرین کردم، که وقتی تلفن زدی چطور باید جوابت رو بدم، آلان هم حسابی حالم بده، اگر تلفن رو قطع نکنی بدتر از اینها می شنوی.
گفتم: می دانی که تلفن رو قطع نمی کنم، پس سعی کن چیزی رو جا نندازی.
یه نیمچه خداحافظی گفت و گوشی را گذشت.
دو روز بعد دوباره به او تلفن زدم: خوبی؟
گفت: شرمنده بابت اون حرفها، می دونم که بدل نگرفته ای، از خجالت ام روم نمی شد باهات تماس بگیرم، راستش دارم می پکم.
گفتم: می خواهی بگی موضوع چیه؟
گفت: همه چی دست بدست هم داده، فشار ها زندگی در این جامعه، اختلافات کوچک خانوادگی، ولی خب موضوع اصلی مربوط به سکس می شه. چند سالیه که رابطه جنسی منو همسرم خوب نیست، راستش دیگه احتیاجی به سکس نداره و با اکراه حاضره که سکس داشته باشه، منم که نمی توانم خودمو بهش تحمیل کنم. در این مدت چند باری در این باره صحبت کردیم، تلاش دارویی، روانپزشکی کردیم، ولی هیچ کدام تاثیر لازمه رو نگذاشت. خب منم آدمم، فقط یک بار هم قراره زندگی کنم، هنوز چهل سالم هم نیست، نه می توانم و نه می خوام که از آلان تارک دنیا بشم.
چند باری به اش پیشنهاد کردم بیایم خارج زندگی کنیم، شاید محیط عوض کنیم چیزی تغییر کنه و یا چه می دونم... ولی قبول نکرد، گفتم بیایم پیش تو، یادته بهت تلفن زدم گفتم برای آمدن تشویق اش کن.
اوایل یک چند باری گریزی شیطنت کردم، ولی فایده نداره، از سلامت طرف مطمئن نیستی، همه اش هم دلهره این رو داری که اگر گیر بیافتی، زندان و شلاق و تازه اگر بد بیاری طرف شوهردار هم باشه که تا سنگسارش رو هم باید بری. یک بار هم یکی از همین ها با همدستی برادران لاتش کلی حق السکوت ازم گرفتند. بقیه اش را هم که می دونی، بقول خودت بو گندش تا اونجا هم رسیده. این هم آخر آرزوهای من" ما که می خواستیم جهانی را مهربان کنیم، دیدی چطوری خودمان اینقدر نامهربان از کار در آمدیم" کی فکر می کرد زندگی من اینطور به گه کشیده بشه.
برای دلداری گفتم: نسل ما برنده نداشت.
گفت: برنده اگر نداشت، همه هم که نباختند، بعضی شانس آوردند و بعضی هم کمتر از من احمق بودند.
گفتم: حالا می خواهی چکار کنی؟
گفت: نمی دانم، همه چی بدجوری ریخته به هم، اگر ببینی چی به سر همسرم آمده، تو همین مدت کم که موضوع رو فهمیده اصلا خمیده شده، دیگه اثری از اون غرور تو چشماش نیست، اعتماد بنفس اش رو هم بکلی از دست داده. من که هر دفعه به چشماش نگاه می کنم از خجالت آب می شم.
می دونی اون حرفهایی که بتو زدم فقط توجیح های الکی بود، صیغه (affair) نیست، صیغه "گرل فرند" هم نیست، با جفت اینها فرق داره، تو حق داری صیغه مال همان دوران فتحعلی شاهه.
گفتم: نمی توانی با صیغه ات استوپ کنی؟
گفت: بهش فکر کرده ام، ولی آخرش چی؟ نهایت 6 ماه ریاضت می کشم و دوباره همین آش و همین کاسه.
گفتم: آخرش چی، از همسرت جدا می شی؟
گفت: امیدوارم که این اتفاق نیافته، ما هنوز عاشق همدیگر هستیم، اما اگر نخواهد که دیگر با من زندگی کند به او حق می دهم. تو بگو، واقعا یعنی سکس و عشق و ازدواج اینقدر به هم چسبیده اند، اونجا هم هر کسی که ازدواج می کنه و یا هرکی عاشق می شه، باید فقط با همون طرف سکس داشته باشه؟ نمی شه اینها رو از هم تفکیک کرد؟
گفتم: جوابتو آلان نمی دم، چون ربطی به صیغه کردن تو نداره، گره ای هم از مشکل وا نمی کنه، یادت باشه کاری که تو کردی بدترین شیوه رفع مشکل بوده است. حالا هم یه چند روزی به یک راه حل منطقی فکر کن،امیدوارم بتوانی یک جوری مشکل ات رو حل کنی، من هم تماس ام را مرتبا ادامه می دهم.
حالا یک چند روزی از این ماجرا گذشته است، واقعا نمی دانم که چه چیزی می تواند بهترین راه حل در این گونه مواقع باشد و اگر خودم جای او بودم آلان چه می کردم.
۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه
هویت
۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه
شکایت رسمی از خدا به دادگاه
Ernie Chambers سناتور آمریکایی از ایالتNebraska از خدا به دادگاه شکایت
کرده است.
او شکایت اش را بر اساس تهدید شخصی از جانب خدا و همینطور مسئول دانستن خدا در ترور میلیون ها انسان گذاشته است، دلیلی کافی
برای به دادگاه کشاندن متهم!
اما قاضی دادگاه رسیدگی کننده به این شکایت نظر دیگری دارد: شکایت از خدا امکان ندارد، خدا آدرس پستی ندارد و نمی تواند از شکایت بر علیه خود آگاه شود.
با وجود این رد شکایت، شاکی بیکار ننشسته و جوابی برای این مشکل پیدا کرده است. او می گوید: دادگاه تصدیق کرده است که خدا وجود دارد، با توجه به این که خدا از همه چیز آگاه است، پس از شکایت من هم اطلاع خواهد یافت.
حالا این سناتور قصد دارد در این رابطه از دادگاه عالی فرجام خواهی کند.
منبع خبر به زبان هلندی
.